جلسهی چهاردهم ـ ۱/۲/۹۰
فصل یازدهم روششناسی تعریف و تشخیص مبانی، مبادی و مسائل علم و تفکیک آنها از یکدیگر است. یکی از مباحث بسیار پراهمیت این است که ما بدانیم مبانی یک علم چیست، مبادی آن کدام است و مسائل آن علم کدامها هستند
بسماللّه الّرحمن الّرحیم
الحمدللـه و الصلوه علی رسولالله و علی آله آل الله، و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله، الی یوم لقاء الله.
درخصوص مبادیپژوهی، تا اینجا براساس سیر بحث ده فصل را طی کردیم. هرچند که یکی دو فصل درخلال این فصول، عناوینی بوده که مورد بحث واقع نشده و اگر لازم شد آنها را هم بحث خواهیم کرد.
فصل یازدهم روششناسی تعریف و تشخیص مبانی، مبادی و مسائل علم و تفکیک آنها از یکدیگر است. یکی از مباحث بسیار پراهمیت این است که ما بدانیم مبانی یک علم چیست، مبادی آن کدام است و مسائل آن علم کدامها هستند. در یکی از فصول ما مبانی را با مبادی تفکیک کردیم و گفتیم، ولو به صورت جعل اصطلاح هم که باشد، مبانی را به مبادی بعیده اطلاق کنیم که در هر حال این معنا با معنای لغوی و مفهومی واژهی مبانی نیز سازگار هست، ولو با وسائطی، مبنا و زیرساخت است و مبادی را به مبانی قریبه اطلاق کنیم که این اطلاق هم بیتوجیه نیست چون گفتیم مبادی، مبدأ عزیمت هستند، باید کمابیش مستبعد نباشد که بگوییم این مسئله از آنجا برخاسته است و مبدأ این مسئله این مطلب است.
لهذا بین مبانی که به مبانی بعیده اطلاق کردیم، با مبادی که به مبانی قریبه و بیواسطه و یا اگر هم باواسطه هم هست، قابل تحویل به مبانی قریبه است، اطلاق کردیم. این تفکیکی است که ما انجام دادیم و حداقل این است که حق داریم جعل اصطلاح کنیم و فراتر از آن تصور میکنیم، اصلاً اینها با هم تفاوت دارند. در کنار مبانی و مبادی ما مطالب دیگری داریم که از آنها به مسائل تعبیر میکنیم. این سه دسته مطالب را ما باید از هم تفکیک کنیم. در فصل قبلی ملاحظه کردید که از جمله اشکالاتی که بر ارباب اصول وارد میشد خلط بین مبادی و مبانی بود و یا عدم تفکیک مبانی بعیده از مبادی دانش بود و این آفتی بود که در مبادیپژوهی اصولیان به وفور مشاهده میشد.
نکتهی دوم اینکه تفکیک مبادی از مسائل و طبعاً جداسازی مبانی از مبادی، براساس اصطلاح خودمان که این دو را از هم تفکیک کردیم، نیازمند به مناط و معیار است و ما باید ملاکها و معیارهایی را مشخص کنیم که بگوییم با این معیار این نوع از مطالب مبانیاند، با مناط و معیار دیگر، دستهای دیگر از مطالب مبادیاند و همچنین با معاییر دیگر این دسته از مطالب را هم مسائل علم میدانیم. این سه را باید با مناط از هم تفکیک کنیم. تعیین ملاک برای تفکیک مجموعهی مبانی از مبادی و این هر دو از مسائل یک ضرورت دیگر است که مشکل خلط بین اینها را حل میکند.
مطلب دیگری که میتوان طرح کرد این است که معلوم شد مبانی کدامها هستند، مبادی هم به چه چیزی میگوییم، مسائل هم چیست، و علیفرض که ما در دام خلطهایی که بعضی از اصولیان کردهاند نیافتهایم، یک بحث دیگر ضروری مینماید و آن اینکه چگونه مبادی و مسائل و احیاناً مبانی را نیز طبقهبندی کنیم. بحث قبلی این است که چگونه اینها را از یکدیگر تفکیک کنیم تا در عرض هم قرار گیرند و سه دسته مطالب فهرست شود، مطلب دیگر این است که هریک از این انواع مطالب، طبقهبندی دارند و لایهلایه هستند. مبانی که یک نوع نیست، چندگونه مبانی داریم، مبادی که یکدست نیستند، مسائل که یکجور نیستند. طبقهبندی مسائل هم مسئلهی بسیار پراهمیتی است.
قبلاً اشاره کردیم و الان هم به اشاره برگزار میکنیم و آنگاه که ما به مسائلپژوهی اصول بپردازیم این مطلب را باید به تفصیل و کمال طرح و بحث کنیم و آن اینکه، آنچه که مشهور است و مثلاً میگوییم مسئلهی علم اصول آن است که چونان کبرای قیاس استنباطی قرار میگیرد، این تعریف، تعریف دقیق و یا لااقل کاملی نیست. یعنی مسئله فقط آن نیست که کبرای قیاس قرار گیرد، مسائل بسیاری وجود دارد که کبرای قیاس نیستند ولی از مبادی هم نیستند، از مبادی نیستند ولی خارج از علم هم نیستند و در علم اصول باید بحث شود و بحث هم میشود. این نوع از مطالب را که اسم آنها را مسائل گذاشتیم را هم باید دستهبندی کنیم و بگوییم چند نوع مسئله داریم و به اشکال مختلف هم باید این کار را انجام دهیم. ما الان وارد نمیشویم ولی از باب نمونه در بعضی از محورها و مسائل، مطالبی داریم که ظاهراً بدون اینکه این دقت را کرده باشیم تصور ما این بوده که مطلب صحیح است و ما ملاک گذاشیم راجع به مسائل و در مسائل میگوییم مجموعه مطالبی که مثلاً در اصول میتوانند کبرای قیاس استنباطی قرار گیرند، مسائل هستند. این در حالی است که پارهای از مطالب هست که قطعاً از مسائلاند ولی لزوماً در زمرهی آن مطالبی نیستند که چونان کبرای در قیاس استنباطی مورد استفاده گیرند و آن قضیه به تنهایی بشود کبرای قیاس استنباطی. ملاحظه میکنید مثلاً در مبحثی مثل اجتماعی امر و نهی ما مطالب متعددی را بحث میکنیم. مرحوم آخوند ده مطلب را به عنوان مقدمات مطرح میکند: «المراد من الواحد الذی یتعقل به الامر و النهی» واحد چیست، اینکه میگوییم اجتماع الامر و النهی فی شیء واحد، این واحد چیست: «الفرق بین هذه المسئله و مسئله النهی فی العباده»، اینکه آیا نهی در عبادت موجب فساد هست یا نیست، یک بحث است، اجتماع امر و نهی هم یک بحث دیگر است، فرق این دو چیست. «المسئله الی المسائل الاصولیه العقلیه لا من مبادئه الاحکامیه» چنانکه شیخ بهایی میگوید «و لا التصدیقیه» چنانچه شیخ انصاری میگوید، «لا من المسائل الکلامیه و لا من المسائل الفرعیه» ایشان پنج قول را اشاره میکند، این یک بحثی است که مطرح میشود، از مبادی است یا از مسائل. «أن ملاک النزاع فی جواز الاجتماع و الامتناع یعم جمیع أقسام الإیجاب و التحریم» همهی واجبها و همهی احکام تحریمی در مسئلهی اجتماع امر و نهی، محل نزاع هستند. «قید الممدوحه و عدم اعتبارها فی المقام، جریان البحث بنا … القولین من تعلق الاحکام بالتباعیه او بالافراد، اعتبار وجوه المناطین فی المجمع، فرق الاجتماع و التعارض، ثمره النزاع»، اینها همگی بحثهایی است که میآید، اینها مبادیاند. خوب اینها هرکدام یک نوع از مبادیاند. بعضی تصوریاند، بعضی تصدیقیاند، بعضی معرفتشناختیاند و برخی از نوعی دیگرند. کما اینکه ما یک سلسله مباحث را مطرح میکنیم که بسا در صورت تصور شود که اینها مسئلهاند ولی باز هم ملاحظه میکنیم که قبل مسئله هستند. مثلاً ایشان چهار مقدمه را مطرح میکنند به مثابه مبانی حل مسئلهی اجتماع امر و نهی: «مقدمه الاولی عن الاحکام الخمسه متضاده فی مقام فعلیتها و بلوغها الی مرتبه البحث و الضجر، مقدمه الثانیه تعلق الحکم بالفعل، مقدمه الثالثه تعدد الوجه و العنوان لا یوجب تعدد المعنون، مقدمه الرابع عدم ابتناء القول بالجواز او الامتناع فی المسئله علی اصاله الوجود و اصاله الماهیه» اینهمه مسئله و مبحث مطرح است در مسئلهای به نام اجتماع امر و نهی.
سئوال: آیا فقط مسئلهی اجتماع امر و نهی مسئله است؟ اینهمه مطلب داریم که غالب اینها مبادیاند. در عین حال مباحث دیگری هم در کنار عنوان اصلی در ذیل اجتماع امر و نهی مطرح است: «مناط الاضطرار رافع للحرمه، اقسام الاضطرار ناظر الی المسئله، اذا توقف الواجب الاهم علی مقدمه المحرمه» امثال این بحثها هم هست، یعنی تفریع فروع میشود مسئله. این است که وقتی در یک مطلب بحث میشود، یا دستههایی از مبادی و یا دستههایی از مسائل مطرحاند. هم مبادی متنوع است و هم مسائل متنوع است.
«النهی عن الشئ هل یقتضی فساده ام لا؟، الفرق بین هذا المسئله و المسئله اجتماع الامر و النهی، شمول ملاک البحث للنهی التنزیعی و التبعی، البحث لفظی لا عقلی، تعیین المراد من العباده المسئله، تعیین المراد من الشئ، ان النهی عن الشیء معنی الصحه و الفساد، اقسام التعلق النهی بالعباده و المعاملاه، البحث فی العبادات، النهی یدل علی الفساد ام لا، البحث فی المعاملات، یدل ام لا تدل» بنا به نظر مشهور و نظر آخوند «لا تدل» و امثال اینگونه بحثها را در هر مسئله به صورت متعدد داریم. اینها در یک افق نیستند، از یک قماش نیستند ولی در عین حال اگر طبقهبندی و دستهبندی کنیم میتوان گفت که پارهای از اینها مبادیاند و پارهای دیگر مسائلاند و برخی از مطالب هم طبق تفکیک خود ما از جنس مبانیاند.
لهذا ما باید با یک معیاربندی مجموعهی مطالبی را که در یک کتاب و در یک دانشی بحث میشود طبقهبندی و دستهبندی کنیم و ذیل هرکدام از آنها مبانی را جدا، مبادی را جدا، مسائل را جدا تفکیک کنیم.
مطلب آخر، یعنی مسئلهی طبقهبندی مبادی، مسائل، یک مطلب است که ما به مثابه یک فصل و فرع مستقل، جداگانه در ادامه بحث خواهیم کرد. امروز موضوع تشخیص مبادی و مبانی و مسائل و تفکیک اینها از یکدیگر را بحث میکنیم.
ما یک بحثی را در گذشته طرح کردیم تحت عنوان نسبت و مناسبات مبادی با مسائل علم اصول که مبادی با مسائل چه نسبتی با یکدیگر دارند. آنجا راجع به راه تشخیص و تفکیک اینها بحث شد. گفتیم برای اینکه بدانیم مبادی چیستند و مسائل چه هستند و تفاوت اینها با یکدیگر کدام است باید راههایی را طی کنیم. گفتیم یکی از راههایی که میتوان از طریق آن به تفکیک مبادی از مسائل رسید مراجعه به تصریحات اصحاب علم است. اصحاب هر علمی میگویند مبادی این علم کدام است، مسائل آن کدام است و تفاوت اینها با یکدیگر چیست. این یک راه است که براساس نظر نخبگان هر علمی بتوانیم به این تعریف و تفکیک دست پیدا کنیم.
اشاره کردیم که چنین کاری دقیقاً در آثار اصولیون نشده است و مرور کردیم روی اظهارات اصولیون و چندان مطلب واضح و نص مصرحی نیافتیم. و این راه در اینجا جواب نمیداد.
راه دومی که مطرح کردیم تحلیل ماهیت و مناط هریک از مبادی و مسائل و نیز بررسی غایت و کارکردهای هریک از آن دو بود که گفتیم با تحلیل ماهیت هر کدام، مناط مبدأ بودن یا مسئله بودن و نیز تحلیل و تفاوت غایات کارکردهای مبادی با مسائل میتوانیم اینها را با هم مقایسه کنیم و از یکدیگر تفکیک کنیم و بازبشناسیم. در آنجا رفتیم سراغ بعضی عباراتی که بزرگان راجع به ماهیت مبادی و مسائل داشتند. مثلاً تفتازانی در مبادی گفته بود: «مقدمات بینه او مأخوذه یبتنی علیها قیاسات العلم» مقدمات بینه یا مأخوذ چون مقدمه ولو بیّن نباشد، ولو به صورت اصل موضوعی اخذ شده باشد که قیاسات علم بر آنها مبتنی است. این میتواند به این معنا باشد که قیاسات علمی ابتناء دارد، یعنی آن مبادی را که بپذیریم قیاسات را هم میتوانیم پدید بیاوریم. یا میتوانیم با فرض پذیرش آن مبادی به قیاس و اجزاء آن باور کنیم. و میتواند با آن تعریف دیگر هم که مبادی را قضایای تشکیلدهندهی قیاسات میدانست سازگار باشد. اگر این قضایا را قبول کردیم موادی دست ما میآید که میتوانیم قیاس تشکیل بدهیم.
مرحوم شیخ بهایی دارند: «المراد بمبادی ما یتوقف علیه من الامور التی لیست بینه بنفسها و من شأنها أن یتبین فی علم آخر». مرحوم صاحب معالم گفته بود: «مقدمات یتوقف الاستدلال علیها»، کاملاً تصریح کرده بودند که مبادی جزء ادلهاند. محقق نائینی فرموده بود: «و اما التصدیقیه فهی الادله التی توجب التصدیق بثوبت المحمولات لموضوعاتها» که همان استدلال میشود. مرحوم شارح طهرانی صاحب هدایهالمسترشدین دو تعبیر آورده بودند و یک تعبیر را هم نقد کرده بودند: «ما یتوقف علیه التصدیق بمسائل الفن» که دیگران هم گفتهاند و تعبیر دیگر ایشان: «القضایا التی یتألف منها القیاسات» که قیاسات از آنها پدید میآید که میشوند اجزاء قیاسات یک دانش و اجزاء مسائل میشوند، به فرض اینکه قیاسات را مسائل بدانیم. اقوالی که در مسائل هست مختلف است ولی خود ما یکی از معانی مسائل را همین دانستهایم و گفتهایم که مسائل یک علم یعنی قیاسات آن علم، چون علم مجموعهای از قیاساتی است که پدید میآید که تدوین آن دانش میشود.
مرحوم آخوند تنها کسی است که در مسائل و مبادی به نحوی به فرق اشاره کردهاند. فرمودهاند: «ان البحث ان اثبات موضوع العلم و تحققه لیس من مباحث و مسائله بل مبادی» بحث از اثبات موضوع علم از مباحث و مسائل آن علم نیست بلکه از مبادی آن است، زیرا: «ان المسائل تکون باحثه ان مفاد کان النقاصه» چیزی را بر چیزی بار میکند و اثبات چیزی را میکند برای چیز دیگر. «ای اثبات شیء للموضوعات من عوارضها الذاتیه، لا ان کان تامّه» اثبات شیء بر شیء نیست: «ای اثباتها و تحققها» چیزی بر چیزی اثبات نمیشود، بلکه تحقق و وجود آن اثبات میشود، نه اینکه چیزی بر او حمل شود. این تلویحاً به این معناست که دستهی دوم مبادیاند و دسته اول مسائلاند. یکجور تلویح به تفاوت بین دو دسته از مطالب در کلام مرحوم آخوند وجود دارد.
درخصوص مسائل هم سلف تعابیر مختلفی داشتهاند که ما اقوال مختلف را مورد اشاره قرار دادیم، در عین حال وعده دادیم و باز هم وعده میدهیم که تفصیل این قسمت در مسائلپژوهی خواهد آمد، یعنی فصل سوم از فلسفهی اصول. ولی آنجا آراء مختلفی راجع به اینکه مسئلهی اصولیه چیست و کدام است مطرح شده و اینکه ملاک آن چیست، هر دو بحث شده است. بعضی راجع به اینکه مسئلهی اصولیه چیست بحث کردهاند. بعضی گفتهاند محمولات قضایا مسئله است، منتها بعضی گفتهاند محمولات به نحو لابشرط و برخی گفتهاند محملات بشرط شیء. بعضی گفتهاند خود قضایا مسائلاند. ما البته گفتیم به معانی مختلف میتوان مسائل را به کار برد. اینجا مروری سریع و فشرده کردیم راجع به تلقی اصحاب از مبادی و از مسائل.
اما تلقی خود ما، ما هم از مبادی یک تعریف داریم و هم از مسائل چند تعریف داریم، چون معتقد هستیم مسائل به چند معنا به کار میرود و هم برای هرکدام ملاک پیشنهاد میکنیم.
مبادی را اینگونه تعریف کردهایم: «المبادئ ما یتکوّن بها و یَبتنی علیها العلم وأمّهاتُ مسائلِه تصوراً و تصدیقاً بلا واسطهٍ بعیده» عربهای اهل ادب میگویند کلمهی امات درست است و نه امهات. «فهی تنقسم: إلی مباحثََ ترتبط بالعلم بما هو کنسقِ معرفیٍ منسجم ، و إلی مباحثَ ترتبط بمسائله بما هی مسئلهٌ خاصّهٌ، و کل واحد منهما إلی مبادئ التکوّن والتنسُّق وإلی التصوریه و التصدیقیه، وأیضاً إلی أقسام أُخری.» ما در خصوص ماهیت و تعریف مبادی این تعبیر را داشتیم.
درخصوص تعریف مسائل البته تعاریف چهارگانهای را پیشنهاد دادیم، چراکه از مسائل یک علم لاجرم تلقیهای مختلفی وجود دارد. یعنی این کلمه اصولاً به چند معنا به کار رفته است و نباید بین معانی آن خلط کنیم. باید بدانیم به چند معنا به کار رفته و بعد بگوییم که در این مبحث کدام را اراده میکنیم و آنجا بحث کنیم.
بر این اساس ما گفتیم که گاه ممکن است بگوییم مسئله و مسائل مرادمان قضایا باشد، یعنی قضایای منتجه و محصل از بحث. ما کلی مقدمهچینی و استدلال میکنیم و مقدماتی برای استدلال فراهم میکنیم، قیاسی را میسازیم و بعد یک قضیهای تولید میشود که محصول این فرایند است. دادههای علم همین قضیه است و مراد ما از مسائل در یک معنا یعنی همین دادههای علم و همین قضایایی که حاصل است از مقدمات و استدلالها و طی فرایند بحث و فحص و تحقیق، بعد به یک گزارهای میرسیم که در یک بخش خاصی نتیجه علم است. آورده و دادهی علم این است و اشکالی ندارد که بگوییم این مسئلهی علم است. چیزی است که علم به آن رسیده است و به آن پرداخته است. همهی مقدمات، مؤخرات و مقارنات برای این بوده که این مطلب تولید شود، و مسئلهی دانش این بود که ما در این مسئله به رأی برسیم و رسیدیم.
بار دیگر میگوییم هر آن قضیهای که مورد بحث قرار میگیرد. این یک تفاوت کوچک با قبلی دارد. قبلی محصل همهی فرایند است که به رأی رسیده است و میتوانیم اعلام کنیم این است. یک وقت یک مقدار عقبنشینی میکنیم و میگوییم هر قضیهای که مورد بحث قرار میگیرد که ممکن است رد شود. اگر «القیاس حجه» در اصول بحث شد براساس تعریف اول «القیاس حجه» مسئله نمیشود چون دادهی اصول از نظر ما القیاس حجه نیست. القیاس لاحجه است. پس القیاس حجه مسئلهی اصولیه نیست.
براساس تعریف دوم، «القضایا المبحوثه عنها» هر قضیهای که مورد بحث قرار بگیرد ولو بعداً رد شود. بالاخره مسئلهای بوده مطرح شده و به جواب منفی رسیدهایم، اما مسئلهی ما بوده و پرسش بوده است. در معنای دوم مسئله عبارت میشود از پرسشی که ما داریم که این هم باز معنای رایج مسئله تحقیق و مسئلهی علم است و بیراه نیست.
سومین تلقی: «القیاسات المرکبه عن القضایا» قیاسات علم که قضایایی با هم ترکیب میشوند و یک قیاس پدید میآید. قیاسات را مسائل میگوییم که این هم یک معناست و این هم به دور نیست، چون مجموعهی مباحث مرتبطی که با فراهم آوردن بعضی قضایا به مثابه اجزاء یک قیاس و چینش آنها و اقامهی دلیل که بتوانیم به معلوم کردن مجهولی برسیم میشود مسئله قلمداد شود و بگوییم این مسئله است. مسئله است یعنی اینکه مبحث است. گاهی میگوییم مسائل و مباحث، در این تلقی سوم مسائل با مباحث یکی هستند، هر مسئله یک مبحث است و یک قیاس است که مرکب از قضایایی است.
چهارمین اطلاق اینکه بگوییم مسئله ما یسئل عنها فی العلم است. در هر علمی یک پرسشهایی مطرح است، اصلاً منوط به اینکه ما به بحث بگذاریم و به نتیجهی قبول یا رد برسیم، نیست. پرسش اولیه قبل از علم داریم. یک مسئله داریم، میخواهیم به آن علم عرضه کنیم و جواب بگیریم. در تحقیق مسئله را به این معنا میگیرند و میگویند مسئله اصلی چیست و مسائل فرعی کدام است. مسئله اصلی چیست، یعنی مجهول شما چیست، درواقع مسئله به این معنا میشود.
در دومی ما مسئله را اطلاق کردیم به آنچه بحث میشود و نه آنچه پرسش میشود، این پیشینی میشود. ما قبل از اینکه وارد علم شویم یک سئوال داریم، الان میگویند مسئله تحقیق چیست قبل از این است که تحقیق انجام شود. یعنی مجهول ما کدام است، معنای چهارم به معنای مجهول است، معنای دوم یعنی قضیهای که در متن یک علم مورد تحلیل قرار میگیرد، معنای سوم یعنی مجموعهی مطالبی که به صورت یک قیاس و یک فرایند مورد بحث و تحلیل قرار میگیرد که یک مجهولی معلوم شود که اینها همگی با هم متفاوتاند ولی هر چهار تا درست هستند و هیچیک از این چهار، تعاریف مشهور نیستند. تعاریف مشهور میگویند یا محمول قضیه بدون لحاظ نسبت و لابشرطه مسئله است، یا به شرط شیء یعنی به لحاظ نسبت به موضوع، محمول را با فرض نسبت آن به موضوع، مسئله میگوییم.
اما بحث امروز؛ اگر به خاطر داشته باشید فهرستی از تفاوتهای بین مبادی با مسائل را گفتیم. اینجا من میخواهم تحلیلی را عرض کنم که آن مطلب اول و نکتهای است که وقتی میگوییم مسئله، یک نوع مسئله نداریم، و آن نوع عبارت باشد از کبرای قیاس استنباطی، بلکه مسئله فراوان است. برای تشخیص مسئله و طبقهبندی مسائل و طبعاً تفکیک آن مبادی چند روش داریم که امروز یکی از آنها را توضیح میدهیم.
ما مجموعهی مطالبی را که راجع به یک مطلب که میتواند گرانیگاه یک علم قلمداد شود فهرست کنیم با یک ترتیب منطقی و بعد علوم مرتبط به این مطلب را، مثلاً مسئلهی حجت در اصول، بگوییم چه علمهایی با مسئلهی حجت یا حجیت سروکار دارند، آنها را هم مشخص کنیم، اینها یک سلسله مطالب میشوند، آن علوم هم یک شبکهای از علوم میشوند، بعد بگوییم این چند مطلبی که راجع به مقولهی حجت در شریعت میتواند مطرح شود و بالاخره باید مطرح شود با توجه به علوم مرتبطه که یک شبکهی معرفتی را به وجود میآورند، مقایسه کنیم و با لحاظ الانسب فالانسب این مطالبی که راجع به مسئلهی حجت در شریعت مطرح است، احاله کنیم به یکی از این علوم. هر یک مسئله و مطلبی راجع به حجت در شریعت با یکی از این علوم سنخیت دارد. اگر مقایسهای بخواهیم توزیع کنیم معلوم میشود کدام مطلب با کدامیک از این علوم مرتبط است. اگر شما بگویید هفت مسئله راجع به حجیت کتاب یا سنت یا عقل داریم، بعد بگویید کدامیک از اینها مبادیاند، کدام از اینها مبانیاند، کدام مبادیاند و کدام مسائلاند، این را راحت نمیتوان تشخیص داد. اما اگر این مطالب را منطقی کنار هم قرار بدهید و معلوم شود چه نسبتی با یکدیگر دارند به صورت ترتب طولی هم بچینید و بعد یکییکی اینها را بسنجید که با کدامیک از این علوم انسباند که در زمرهی مسائل آن علم قرار گیرند، در این صورت اینها توزیع میشوند و خودبهخود جایشان را در علوم پیدا میکنند. درنتیجه علم اصول که یکی از آن شبکهی معرفتی است آن دستهای از مطالب در آن قرار میگیرد که با علم اصول سنخیت دارد، نه با فلسفهی اصول و نه با فقه و رجال. این منهج تشخیص و تفکیک و طبقهبندی است.
اما مثال؛ نظری که کمابیش بین متأخرین تلقی قبول شده که مسئلهی علم اصول چیست، گفتهاند حجت است. البته دقیق نیست و برخی گفتهاند حجیت است. مرحوم محقق اصفهانی که بین شیعه و متأخرین اول کسی است که چنین چیزی را فرموده، حتی در یک صفحه جایی گفتهاند حجت است و در جای دیگر گفتهاند حجیت است که اینها با هم خیلی فرق میکنند. حجت، مثلاً یعنی خبر، حجیت یعنی این خبر چه وصفی دارد. میخواهم بگوییم گاهی این بیدقتیها حتی در لسان بزرگان ما هم مشاهده میشود.
ما هم قبول نداریم که حجت محور اصول است و گفتیم مناهج عامه و درخصوص موضوع علم اصول بحث خواهیم کرد که حدود ده قول راجع به اینکه موضوع علم اصول چیست وجود دارد، ما از جایگاه طلبگی خودمان با جرأت گفتیم که هیچکدام از اینها دقیق نیستند و مناهج عامه را موضوع علم اصول میدانیم که به موقع بحث میکنیم. ولی از روی مماشات با سلف و بزرگان، آنچرا که خیلی از بزرگان از متأخرین، راجع به حجت، آن را موضوع دانستهاند، آن را محور قرار میدهیم.
حال ببینیم راجع به حجت چه بحثهایی قابل طرح است، یک بحث در مورد چیستی حجت است. مثلاً بفرمایید عقل، عقل یکی از حجج است و در این نزاعی نیست. اگر اصولی هستیم و اجتهادگرا عقل را حجت میدانیم، اخباری و اشعری و تفکیکی و اخبارگرا هم نیستیم. یک سلسله مطالب چیستیشناسی عقل است.
دوم، هستیشناسی عقل، عقل چیست، نحوهی هستی آن را بحث میکنیم، ماهیت عقل و وجود عقل. یکی ممکن است بگوید اصلاً مقولهای به نام عقل وجود ندارد.
سوم، کارکردشناسی عقل، عقل چه کارکردهایی دارد و چه کارهایی از عقل برمیآید. اینکه آیا عقل میتواند کشف مجهول کند؟ عقل کاشف است یا نه؟ عقل میتواند خود تولید معرفت کند؟ یا دستکم عقل میتواند خودش تولید معرفت کند، خودش حکم کند؟ یا دستکم کارکرد آلی داشته باشد، اگر خود رأساً معرفت تولید نمیکند اما ابزاری هست که بتوانیم با کاربست آن از منابع معرفت، معرفت به دست بیاوریم، مثلاً عقل را به کار ببریم کتاب و سنت را بفهمیم؟ آیا عقل کارکرد سنجشی دارد؟ میتوانیم با عقل یافتههای کتابی و وحیانی را بسنجیم و بگوییم درست است یا درست نیست؟ فرض کنیم اینها را دارد.
حجیتشناسی عقل، یعنی فیالجمله قبول داریم که عقل تولید معرفت میکند، یا کارکرد ابزاری و آلی و وساطی دارد و واسطهی بین ما و منابع که تولیدکننده معرفت هستند میشود، آیا آنچرا که او تولید میکند حجیت معرفتشناختی دارد؟ یعنی میتوان اعتماد کرد واقعنما باشد؟ علاوه بر حجیت معرفتشناختی، حجیت شریعتشناختی هم دارد؟ یعنی در شریعت هم حجت است؟ بسیاری میگویند عقل کاشف است ولی حق ندارد در حوزهی دین دخالت کند و در شریعت حجت ندارد و شریعت را باید از کتاب و سنت گرفت. فدئیستهای امروز و ایمانگراها میگویند باید ایمان داشته باشیم و اصلاً نباید استدلال کنیم. عقل خیلی کاربرد دارد اما نباید وارد حریم دین شود. یعنی حجیت معرفتشناختی برای عقل قائل هستند ولی حجیت شریعتشناختی برای آن قائل نیستند.
کاربردشناسی عقل: عقل حجت است، حال چگونه این را به کار ببریم. ضوابط بهرهبرداری از عقل در استنباط.
نسبتشناسی عقل که یکی از حجج است با دیگر حجج. عقل در قیاس با وحی، در قیاس با سنت، اصلاً تعارض واقعی دارند یا ندارند؟ چه نسبتی با دیگر حجج دارد؟
آسیبشناسی حجت عقل، عقل در معرض چه آفاتی است؟
ملاحظه میکنید چقدر مسئله راجع به همین عقل که یکی از حجج است مطرح است؟ البته من کلیات را عرض کردم. اگر علاقمند بودید به مقالهی «گسترهی کارکردهای عقل در تفهیم و تحقق دین» در شمارهی هشت مجله فقه و حقوق مراجعه کنید. اینها را در این مقاله باز کردم. در این مقاله حدود چهل نوع کارکرد را آوردهام، چند نوع کارکرد دارد و در چند مرتبه و لایه. در اینجا من فقط کلیات و محورها را عرض میکنم.
تا اینجا هفت مسئله شد:
ـ چیستیشناسی
ـ هستیشناسی
ـ کارکردشناسی
ـ حجتشناسی
ـ کاربردشناسی
ـ نسبتشناسی
ـ آسیبشناسی.
ما گفتیم روش تشخیص و تفکیک و توزیع مطالب مربوط به یک مطلب، مثلاً یک حجت را این بدانیم که اول اینها را تجزیه و طبقهبندی کنیم و لایههای آن را مشخص کنیم. همهی اینها راجع به عقل است، بعد علوم مرتبط مثل فلسفه در این شبکه حضور پیدا میکند. فلسفهی منطق فهم دین و خود منطق فهم دین اینجا حضور دارد. یک مقدار جلوتر، فلسفهی اصول به عنوان یک فلسفه خاص اینجا جایگاه پیدا میکند، علم اصول، علم فقه، که همهی این علوم با هم یک شبکهی معرفتی را به وجود میآورند. هریک عهدهدار یک یا چند بحث از این محورهای هفتگانه هستند که فهرست کردیم. الانسب فالانسب به صورت بالقیاس اینها در این علوم توزیع میکنیم.
مثلاً چیستیشناسی عقل، عقل چیست؟ آیا این سئوال مسئلهی اصولی است، یا مسئلهی فقهی است؟ یا مسئلهی فلسفهی اصول است؟ یا مسئلهی منطق فهم دین، فراتر از اصول که منطق کشف یا استحضار و استنباط شریعت است؟ یا مسئلهی فلسفه است؟ وقتی بین این علوم مقایسه میکنیم خیلی روشن است که مسئلهی فلسفه است و جزء مبانی میشود. چرا جزء مبانی میشود و نه مبادی؟ برای اینکه چند علم دیگر وجود دارد و چند مسئلهی دیگر هم هست تا برسیم به مسئلهی اصولی. اگر اصولی است بین آن و این چیستیشناسی چند واسطه وجود دارد. پس چیستیشناسی جزء مبانی میشود، بعد میرسیم و میگوییم این جز مبادی است. بعد از چیستیشناسی، هستیشناسی است. هستیشناسی هم همینطور است و آن هم فلسفهی مطلق است.
کارکردشناسی براساس تقسیمات سنتیتر باز مسئلهی فلسفه است. فلسفه است که میگوید عقل چه کارکردهایی دارد. در تقسیمات جدیدتر باید بگوییم دانش معرفتشناسی عهدهدار کارکردشناسی عقل است. اینجا بحث معرفتشناختی میشود. امروز معرفتشناسی از فلسفه تفکیک شده، فلسفه بیشتر به متافیزیک و هستیشناسی اطلاق میشود و معرفتشناسی دانش مستقلی شده است.
جلوتر که میآییم بحث حجتشناسی است. گفتیم حجتشناسی دو لایه دارد. پس بعضی از اینها دو لایه دارند، مثلاً کارکردشناسی هم دو لایه دارد. اینکه علیالاطلاق چه کارکردهایی دارد؟ آیا عقل کارکرد معرفتی به معنای تولید معرفت علیالاطلاق دارد؟ این یک لایه از بحث است. یک بحث این است که کارکردشناسی عقل در قلمروی دین چیست؟ در دین آیا تولید معرفت میکند یا نمیکند؟ میتواند قضیهی دینی تولید کند؟ یک لایه پایینتر میگوییم در حوزهی شریعت دین که بخشی از دین است کارکرد آن چیست؟
درنتیجه در یک لایه ممکن است بحث در یک علم قرار بگیرد، کارکردشناسی معرفتی عقل به صورت علیالاطلاق باید در معرفتشناسی بحث شود، اما کارکردشناسی عقل در قلمروی دین باید در فلسفهی دین بحث شود. کارکردشناسی عقل در حوزهی شریعت باید در فلسفه اصول بحث شود. ملاحظه میکنید فلسفهی اصول یک لایه از کارکردشناسی عقل را بحث میکند، فلسفهی دین یک لایهی آن را، فلسفهی مطلق یک لایهی دیگر را. همین کارکردشناسی چند لایه است. کما اینکه حجتشناسی هم همینطور است. طبعاً حجتشناسی علیالاطلاق که کلاً کاشف است یا نیست یک بحث معرفتشناختی است، اما اینکه در دین نیز کاشف است یا نه، یک بحث فلسفهی اصولی است، ولی معرفتشناسی است در فلسفهی اصول. یعنی از بخش معرفتشناختی دانش فلسفه اصول است.
ملاحظه میکنید که اینها هنوز مسئلهی اصولیه نیستند. آرامآرام داریم وارد مبادی میشویم، یعنی پایهها و پیرنگهایی هستند که بیواسطه یا با اقل وسائط مسئلهها را برای ما تولید خواهند کرد. اگر ما اثبات کنیم که عقل حجت است در استنباط قضایای شرعیهی فرعیه، آنوقت قضایای عقلی مثل مسئلهی اجزاء، مسئلهی ضد، مقدمهی واجب، اینها یک وضعی پیدا میکنند. اگر غیر این اثبات کنیم، یک وضعیت دیگری پیدا میکنند.
و بعد کاربردشناسی است. درنتیجه پارهای از مطالب در حجتشناسی در اصول مطرح میشود، ولو به صورت مبادی ممتزجه، وارد مسائل شده است. مسائلی که گاهی دو رویه هستند، از حیثی مبادیاند و از حیثی مسائل.
کاربردشناسی هم ممکن است چندلایه باشد. مثلاً کاربرد عقل در علوم تجربی مسئلهی اصولیه نیست، مسئلهی علوم تجربی و انسانی میشود. و مسئلهی اصولیه نیست، اما مسئلهی روش تولید علوم انسانی اسلامی هست. اما اگر گفتیم نحوه و قواعد و ضوابط کاربرد عقل در استنباط فروع شرعی، میشود مسئلهی اصولی و مسئلهی اصولی ناب است، چون هیچ علم دیگری عهدهدار این بحث نیست. مناسبترین علم دانش اصول است.
نسبتسنجی، نسبت عقل و نقل، وحی، سنت، احیاناً میتواند مبحث اصولی قلمداد شود. میتوان طور دیگری هم طرح کرد، مثل نسبت عقل با فطرت، اگر بگوییم فطرت میتواند مولد معرفت باشد، میتواند مسئلهای پیشینی باشد و ماقبل مسئلهی اصولیه قلمداد شود.
آسیبشناسی، مثل آسیبشناسی کاربرد عقل در اکتشاف شریعت، این مسئله میتواند مسئلهی اصولیه باشد و میتواند به حیثی مسئلهای باشد که در فلسفهی معرفت دینی باید بحث شود، چون در فلسفهی معرفت دینی با فرض اینکه معرفت دینی تولید شده دربارهی آن حرف میزنیم و علم اصول چون یک علم دینی است، بخشی از معرفت دینی است، راجع به آن حرف میزنیم و این میتواند در فلسفهی معرفت دینی بحث شود.
ملاحظه کردید که روشی که ما پیشنهاد میکنیم برای تشخیص و تفکیک و طبقهبندی مبانی، مبادی، مسائل، که عبارت از این است که ما مطالبی را که پیرامون موضوع اصلی علم یا یکی از موضوعات آن که احیاناً بازگشت آن به موضوع اصلی، مثلاً عقل از آن جهت که حجت است در علم اصول محل بحث است و موضوع علم اصول هم حجت است، پس بحث از عقل، بحث از حجت است و یکی از حجج است. مسائل و مطالب آن را طبقهبندی کنیم، بعد علوم مرتبط را هم کنار هم بگذاریم، بعد اینها را دقیق و فنی با هم مقارنه کنیم، خودبهخود هر مسئله و مطلبی راجع به حجت جای خود را در علم مربوط پیدا میکند.
اما اگر به این شیوه عمل نکنیم، چنانکه عمل نمیکنیم، نه مسائل را خوب طبقهبندی و تفکیک کنیم و نه شبکهی علوم را مشخص کنیم، خلط مبادی ـ مسائل پیش میآید و مبانی و مبادی هم رخ میدهد. این یکی از روشهای چهارگانهای بود که برای تعریف و تفکیک و طبقهبندی پیشنهاد دادیم. والسلام.