جلسهی پانزدهم ـ ۸/۲/۹۰
فصلی که امروز بناست مطرح کنیم، نظر مختار و روش اجتهادی ما در خصوص تنسیق و تقسیم و طبقهبندی مبادی است. اجمالاً طبقهبندی مبادی را از دیدگاه اصحاب اصول در فصل یازدهم بررسی کردیم. اشکالاتی که بر شیوهی ارائهی در این حوزه وارد بود، مطرح شد و ملاحظه کردید که اشکالاتی عدیدهای بر مبادیپژوهی اصولیون وارد است. درخصوص اینکه به چه نحو و بر چه مبانی، میتوان مبادی یک دانش از جمله علم اصول را به صورت عرضی تقسیم کرد و به صورت طولی و عمودی طبقهبندی کرد، امروز بحث میکنیم
بسماللّه الّرحمن الّرحیم الحمدللـه و الصلوه علی رسولالله و علی آله آل الله، و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله، الی یوم لقاء الله. بحث ما در مبادی اصول بود و طی یازده فصل، پارهای از مباحث را بررسی کردیم. فصلی که امروز بناست مطرح کنیم، نظر مختار و روش اجتهادی ما در خصوص تنسیق و تقسیم و طبقهبندی مبادی است. اجمالاً طبقهبندی مبادی را از دیدگاه اصحاب اصول در فصل یازدهم بررسی کردیم. اشکالاتی که بر شیوهی ارائهی در این حوزه وارد بود، مطرح شد و ملاحظه کردید که اشکالاتی عدیدهای بر مبادیپژوهی اصولیون وارد است. درخصوص اینکه به چه نحو و بر چه مبانی، میتوان مبادی یک دانش از جمله علم اصول را به صورت عرضی تقسیم کرد و به صورت طولی و عمودی طبقهبندی کرد، امروز بحث میکنیم. به رغم اینکه آنچه عرض میشود عمدتاً میتواند چارچوب و روش یا اصولی قلمداد شود که در همهی علوم، اگر درصدد تقسیم مبادی و طبقهبندی آنها باشیم، این اصول و این روشها به کار رود، ولی ما معطوف به اصول بحث میکنیم. در قالب چهار بند یا اصل این دیدگاه مختار و مورد قبول را توضیح میدهیم. پس بناست که نظر مختار را در روش تقسیم مبادی و طبقهبندی مبادی بیان کنیم. یک: هر علمی فیالجمله (حتی علم اعتباری) معرفتی منسجم و مستقل قلمداد میشود که در چارچوب نقشآفرینی و سهمگذاری مثلث شناختگر، شناخته و پیراشناختها و به تعبیر دیگر فاعل شناسا، متعلق شناسا و موانع و معدات، صورت میبندد و تشکیل میشود. هر علمی (برخلاف آنچه برخی تصور و تفوه کردهاند) عبارت نیست از مجموعهای از قضایای انباشته که چون متراکم شده است نام آن را یک علم نهادهایم. حتی اگر وحدت و تمایز و انسجام علوم را علیالاطلاق اعتباری بدانیم (که البته محل تأمل است)، به فرض اینکه تمایز وحدت و انسجام همهی علوم از علوم دیگر اعتباری باشد، اما این اعتباری بودن به این معنا نیست که مجموعهای از قضایا را به صورت سُتره روی هم انباشتهایم و اسم آن را علم گذاشتهایم، بلکه مجموعهای از قضایایی که یک سازگاری و ترابط و تعاملی با هم دارند و در مجموع، عناصر عمدهای موجب تکون شدهاند و در جهات مهمی مانند غایت و روش و موضوع با هم اشتراک دارند، اینها را دور هم جمع کرده و از آنها یک علم ساخته است. هرچند که چون مسائل همهی علوم روابط حقیقیِ ضروریِ علی با یکدیگر ندارند، نمیتوانیم خیلی قاطع و علیالاطلاق این ادعا را مطرح کنیم، اما میگوییم فیالجمله میتوان گفت که یک علم وقتی میشود علم، مجموعهی عناصری که آن علم را تشکیل دادهاند، با یکدیگر انسجام، سنخیت و سازواری دارند و چونان یک دستگاه معرفتی منسجم و مستقل قلمداد میشوند، والا هر کسی از راه میرسید و یک مشت قضایا را روی هم میانباشت و نام علم بر آن میگذاشت. این مجموعهی قضایای انباشتهی سازوار و از جهات گوناگونی با هم منسجم، که نام آن را علم میگذاریم و چونان یک معرفت میدانیم، تحت تأثیر عناصری که در فرایند تکون یک معرفت دخیلاند و مانند چارچوب یا مانند عوامل پدیدآورنده و تکونبخش نقش ایفا میکنند و اثر میگذارند، به وجود آمده است. بحثی داریم تحت عنوان سازهی سه ضلعی تکون معرفت . اجمال این بحث این است که در تکون معرفت، فاعل شناسا، یعنی نفس، ذهن و انسان و هرچه که تعبیر میکنید، نقش و سهمی در تکون معرفت دارد و البته نقش اول را هم دارد. و ویژگیها و مختصات فاعل شناسا به هر حال و در هر حدی، ولو در حد موجبات کلیه، و یا جزئیه باید پذیرفت که ویژگیها و مختصات فاعل شناسا در معرفتی که به دست میآید منعکس میشود و از این طریق فاعل شناسا سهم و نقشی را در تکون معرفت برعهده دارد. ضلع دیگر مثلث متعلق شناسا (شناخته) است، چه چیزی شناخته میشود، ویژگیهای آن شناخته در مقولهی تکون معرفت، تأثیرگذار، سهمگذار و نقشآفرین است. گاه متعلَق شناسا قدیمالقابلیه برای تعرّف و شناخته شدن است، نمیتوان بعضی چیزها را شناخت، نه از آن جهت که فاعل شناسا قادر نیست، چیزهایی هست که فاعل شناسا قادر نیست، مثل اینکه ذات حق را نمیتوان شناخت، چون فاعل شناسا یعنی بشر قادر نیست. ممکن است چیزهایی باشد که به جهت اینکه متعلق شناسا ویژگیها و مختصاتی دارد شکار کس نمیشود. بعضی اگر قدیمالقابلیه نباشند، یک سلسله دشواریها و موانعی وجود دارد که شناخت آنها سهلالتناول نیست. بعضی دیگر هم هستند که سهلالتناول است و به آسانی شناخته میشوند. طبعاً چیزهایی که شناخته میشوند وضعیتهای مختلف دارند. رکن سوم این مثلث پیراشناختها هستند. عناصری که در اطراف مقولهی معرفت و مستقل از فاعل شناسا و متعلق شناسا (شناختگر و شناخته) نقشآفرین هستند، هرچند در قیاس با دو رکن دیگر بسیار بسیار کمرنگ. بعضی نقش سلبی ایفا میکنند و به صورت مانع معرفت ظهور میکنند، بعضی نقش ایجابی و به عنوان معد معرفت نقشآفرینی میکنند. به اینها پیراشناختها میگوییم. پیراشناختها رکن نیستند و تأثیرگذاری اینها قابل مقایسه با مثلاً عنصر فاعل شناسا نیست اما به هر حال دخیل هستند. مجموعهی این سه عنصر وقتی در یک فرایند با یکدیگر تعامل میکنند، معرفتی تولید میشود. ولی میتوان با توجه و تفطن آگاهانه به نقشآفرینی و سهمگذاری این سه ضلع مسیر را طی کرد و بار معرفت به سلامت به مقصد رساند. این عرض ما مثل معرفت کانت نیست که بگوییم معرفت را ناممکن میکند. ما میگوییم بین این عناصر و اضلاع مثلث به عنوان واقعیت باید توجه کرد و خودآگاه و متفطنانه عوامل معرفتساز و تأثیرگذار بر معرفت را مدیریت کرد تا معرفت صائب به دست بیاید. هر علمی یک معرفت است و یک دستگاه معرفتی است و طبعاً علم هم که معرفت است، تحت تأثیر این مثلث تکون پیدا میکند. این اصل اول یا مقدمهی اول نظریهی ما درخصوص روش تنسیق مبادی و مبانی علوم است. مقدمهی دوم: هر یک مسئلهای در هر علمی علیمه و دانشوارهای است. هر یک مسئلهای مشابه یک علم و نه البته در افق و مقیاس علم و البته نازلتر است، ولی چونان یک علم باید مطالعه قرار گیرد. این به این معناست که همانطور که راجع به علم سئوال میکنیم موضوع این علم چیست، یا از تعریف علم و ماهیت آن علم سئوال میکنیم، از موضوع آن میپرسیم، از غایت آن سئوال میکنیم، از روشی که به کار رفته تا آن علم تولید شود و نیز از روشی که آن علم برای حل مسائل استفاده میکند و به استخدام درمیآورد، از منابع آن علم پرسش میکنیم، از هویت معرفتی علم که این علم از علوم حقیقیه یا اعتباریه است سئوال میکنیم، این نوع پرسشها را راجع به مسئلهها هم میتوان طرح کرد. یعنی میتوانید بپرسید که ماهیت این مسئله چیست، این مسئله یک مسئلهی حقیقی است یا اعتباری است. میتوانید بپرسید موضوع این مسئله کدام است، غایتی که این مسئله درصدد تأمین آن است چیست، مثل اینکه از غایت یک علم سئوال میکنیم. روشی که منتهی به تولید این مسئله شده است کدام است، هر مسئلهای با کاربست یک روش تولید شده است. لهذا اصول دوم میخواهد بگوید مبادی یک علم و در مرحلهی تکاملی، فلسفهی مضاف به یک علم دستکم مشتمل بر دو دسته از مبادی و مسائل است، یک دسته معطوف به خود علم است، به مثابه یک دستگاه معرفتی منسجم و یک معرفت دستگاهوار، و فراتر از یک قضیه، و دستهای دیگر معطوف میشوند به مسئلههای آن علم، چراکه گفتیم مسئلهها هم باید علمیهای انگاشته شوند که البته همهی پرسشهایی که راجع به یک علم ممکن است طرح شود، اینجا ممکن است راجع به مسئلهها مطرح نشود، ولی عمدهی پرسشهای اساسی که راجع به یک علم کامل و تام قابل طرح است، راجع به هر مسئله هم قابل طرح است. بنابراین در مبادیپژوهی یا در فلسفهی علم یک سلسله مسائل و پرسشهایی را داریم که مربوط به معطوف به کل آن علم نیست و مربوط به مسئلهمسئلهی آن علماند، از آن جهت که آن مسئله یکی از مسائل آن علم است. این هم اصل دوم که هرکدام از مسائل هریک از علوم نیز میتواند به تنهایی، دانشواره و معرفتی کمابیش منسجم انگاشته شود و عمدهی پرسشهای فلسفی که دربارهی یک علم و دستگاه معرفتی تام قابل طرح است، دربارهی هریک از امهات مسائل آن نیز قابل طرح است. در این صورت میتوان (بلکه میباید) دربارهی یک مسئله، مانند خود علم از مباحثی همچون تعریف، موضوع، غایت، فائدت، هویت و هندسهی معرفتی، روش، مناشی و منابع، جایگاه، فرایند و سازوکار تکون و امثال اینها و همچنین گونهشناسی انواع تلقی از علم، (چون از هر مسئله تلقیهای مختلفی هست) سخن به میان آورد. اصل سوم: وقتی میگوییم مبادی یک علم، حتی آنگاه که نگاه پسینی داریم، یعنی مبادی موجودِ مطرحِ شایع و رائج و دارج در آن علم؛ نمیخواهیم ادعا کنیم که مبادی همهی علوم و هر علمی خود در حد یک علم است که اگر چنین شد، میشود فلسفهی آن علم، اما میتوان ادعا کرد که مبادی هر علمی (اگر علم سخته و پخته و پذیرفته و جاافتادهای است) کار شده و از ساختاری مشابه ساختار صوری یک علم مستقل میتواند برخوردار باشد. یعنی میتوان به مبادی یک علم یا مبادیپژوهی یک علم به صورت مجموعی نگاه کرد و ساختاری قریب به ساختار یک علم را برای آن تصویر کرد. وقتی میگوییم قریب یا مشابه و از این واژهها احتیاطآمیز استفاده میکنیم به این جهت است که مبادی بسیاری از علوم به صورت یک دستگاه دانشی تبدیل نشده است، ولی اگر علمی جاافتاده و پذیرفته است، طبعاً درخصوص مبادی آن، جدای از آن علم و یا در خلال مسائل آن به اندازهای بحث شده که مجموعهای از معرفت تولید شده است که میشود مانند و شبیه به یک علم آن را سازماندهی کرد. نکتهی دوم از مقدمهی سوم اینکه علوم دارای ساختاراند، یکی از مباحث و مسائلی که در فلسفهی مضاف به علمها میتوان مطرح کرد، ساختارشناسی آن علم است، مثل ساختارپژوهی علم اصول، پرسش از اینکه ساختار علم اصول چگونه است. البته ما ساختار را به دو معنا به کار میبریم، از یکی به هندسهی معرفتی آن علم تعبیر میکنیم، دیگری را ساختار صوری آن علم تعبیر میکنیم و این دو نباید با یکدیگر خلط شود. وقتی میگوییم هندسهی معرفتی آن علم، مرادمان این است که یک علمی با نگاه معرفتشناسانه از چه سنخ از معرفتها پدید آمده است. فارغ از اینکه ریز مسائل آن چیست و اینها چگونه کنار هم قرار گرفتهاند و چیدمان آنها به لحاظ صوری و ساختار صوری چگونه است، بلکه بیشتر به هویت معرفتی بخشهای یک علم نظر داریم، آیا همهی بخشها و مسائل یک علمی عقلی و از جنس مسائل عقلیاند؟ این یک نگاه معرفتشناسانه است. یا علمی از مسائل و مباحث و بخشهای عقلی و نقلی تشکیل شده است. یک معنای دیگر هم برای هندسهی معرفتی قائل هستیم که مرتبط با همین معنایی است که عرض میکنیم و آن اینکه در نهایت هر علمی به مثابه یک معرفت کمابیش دستگاهوار، یک شبکهای را تشکیل میدهد. مانند اینکه در فلسفه بگوییم که مبدأالمبادی یا قضیهالقضایای فلسفه چیست؟ فرض کنید استحالهی تناقض و قضایای بدیهی. ما بخشهای آن علم را به نحوی میبینیم همه بر هم تنیده و بر هم مترتباند تا میرسند به یک نقطه و این دانش به صورت مبناگرایانه سامان یافته است و این دانش از یک شبکهی معرفتی مبناگرایانه تشکیل شده است. ممکن است بگوییم شبکه و سامانهی معرفتی دانش، مثلاً کلگرایانه است که از اینها به هندسهی معرفتی تعبیر میکنیم و الان محل بحث ما نیست. این مقدار اشاره کردم تا معلوم شود وقتی میگوییم ساختار صوری غیر این را اراده میکنیم. ساختار صوری یعنی چینش فصول و بخشهای یک علم، فارغ از جهات معرفتشناختی. در مجموع یک علم از چه مباحثی آغاز میشود، چه سیری را طی میکند، با چه مباحثی تمام میشود. این ساختار صوری از دو رکن و سامانه تشکیل شده است، یک سامانهی افقی، عرضی و یک سامانهی عمودی، طولی. سامانهی افقی و عرضی به این معناست که بخشهای یک علم کنار چگونه چیده شدهاند و منطق این چینش چیست، که این ترتیب یک دانش است از اول تا آخر. ولی در دومی یعنی سامانهی عمودی و طولی ترتب اجزاء هر بخش بر یکدیگر منظور است. وقتی شما در مبحث الفاظ و مثلاً در اوامر بحث میکنید، مبحث اوامر در مجموعهی ساختار صوری اصول یک جایگاهی دارد، مثلاً قبل از نواهی قرار میگیرد، و یا مثلاً بعد از مبادی الفاظ واقع میشود، این نگاه عرضی و سامانهی افقی ساختار صوری دانش اصول است. یک بار دیگر هم برمیگردد و ترتب عمودی و طولی مسائل هر یک محور را میبینید. مبحث اوامر از چه چیزی آغاز میشود، فارغ از اینکه مبادی و مسائل باید با هم مختلف باشند یا نباشند، مثلاً گفته میشود مراد از امر چیست، و در ابتدا مفهومشناسی بحث میشود، چون مفهومشناسی نقشی دارد در فهم سایر مسائل، و لذا این اول آمده است. هیأت امر، مادهی امر، و مباحثی از قبیل دلالت هیأت یا ماده بر وجود، یا تراخی و امثال این بحثها. مطالب هر یک از بخشها بر هم مرتباند، اگرنه که چرا وارو بحث نمیکنیم و از ته قضیه شروع نمیکنیم؟ از یک نقطهای شروع میکنیم که منطقاً باید از آنجا آغاز شود. ساختار صوری هر علمی از دو سامانهی افقی، عرضی و عمودی، طولی تشکیل میشود. نکتهی سوم از مقدمهی سوم: الگوهای گوناگونی برای سامانبخشی و به سامان کردن مبادی یک علم وجود دارد که در فصل قبل اشاره کردیم، مثلاً اینکه براساس تصوریه یا تصدیقیه بودن تقسیم و سازماندهی کنیم، که یک نگاه معرفتشناسانه است. یا براساس ماهیت و سنخهی مبادی، بگوییم این از جنس کلام است، پس مبادی کلامیه است، این دسته مبادی کلامیهاند. دستهای دیگر از جنس فلسفهی احکاماند، پس مبادی احکامیهاند. دستهای دیگر از نوع مطالب منطقی است، اینها هم مبادی منطقیه میشوند. و از این قبیل که چند مورد را در فصل قبل اشاره کردیم. الگوهای ساماندهی و تنسیق مبادی متعدد است. پارهای از آنها را گفتیم و با نوع آنها هم شما آشنایی دارد، خود ما هم چندین و چند نوع الگو را در تنسیق و تنظیم پیشنهاد خواهیم کرد. با توجه به تنوع الگوها، ما باید با لحاظ بندهایی که تا اینجا توضیح دادیم، یعنی اصولِ روشِ تنسیق مبادی و تنسیق را هم به دو معنا گرفتیم و گفتیم از دو سامانه تشکیل میشوند، یعنی تقسیم عرضی و طبقهبندی طولی. سامانهی افقی همه در عرض هم قرار میگیرند ولی هر قسمی هم اجزائی دارد که به صورت طولی بر هم مرتباند یا طبقهطبقهاند، لذا تنسیق یعنی تقسیم و طبقهبندی که اشاره شود به همان دو سامانهای که در مجموع با هم ساختار را تشکیل میدهند. مبادی اصول و نیز دیگر علوم میتواند به صورتهای مختلف طبقهبندی شود. با گونهشناسیی که انجام میدهیم و براساس معاییر اینها را طبقهبندی کنیم و الگوهای مختلف پدید بیاید. ما در مجموع پانزده تقسیم را اینجا داریم که تعدادی از اینها شایع است و شما هم بلد هستید. به صورت فهرستوار اینها را عرض میکنیم و بعد تقسیماتی که خود ما پیشنهاد میکنیم، یا افزوده بر تقسیماتی که دارج و رایج است و یا جایگزین تقسیماتی که مطرحاند و ما ترجیح میدهیم که مبادی علم آنطور تقسیم شوند. تقسیم ثنائی مبادی به تصوریه و تصدیقیه که کاملاً شناخته شده است. تقسیم دیگری که شناخته شده است، تقسیم خماسی به اعتبار ارزش معرفتشناختی مواد قضایای مبادی. موادی که قضایایی را که به مثابه مبادی قلمداد میشوند تشکیل میدهند ارزیابی کنیم، از لحاظ معرفتشناختی ارزشهای متفاوتی دارند. این عرض من همان مطلب مأنوس شماست که ما تقسیمات و قیاسات خمسهی منطقیه را میگوییم، فرض کنید برهان، مبادی و موادی است که مبادی برهانیه را تشکیل میدهد و در فلسفه کاربرد دارد. خطاب، تغیر شیء و امثال اینها. سوم، تقسیم ثنائی مبادی که باز هم رایج است به مبادی بعیده و قریبه. مبادی قریبه و مبادی بعیده میگویند. تقسیم مبادی علم و خصوصاً علم اصول به اعتبار سنخهی ماهوی مبادی که میگوییم این دسته از مبادی از جنس مباحث کلامیاند، این دسته از جنس مباحث فلسفهی احکام هستند، آن دسته هم منطقیاند و دسته دیگر هم لغویاند. این هم تقسیم شایعی است. تقسیم به اعتبار سنخهی ماهیت مبادی به کلامیه، احکامیه، منطقیه و لغویه و آنچه مشهور است همین چهارتاست و بیش از این کسی نگفته است. البته همه اینها جای بحث و نقد دارد. پنج، تقسیم مبادی به علل اربعهی علم مضافالیه که نظر علامهی جوادی آملی است. ایشان فرمودهاند که فلسفهی هر علمی از علل اربعهی آن علم بحث میکند که این هم یک مبنا است و این میتواند مبنایی باشد در تقسیم مبادی، مبادی را هم میتوان به این چهار قسم، براساس این نظر تقسیم کرد. ممکن است همانطور که در دیگر تقسیمات اشاره کردیم که ملاحظاتی داریم راجع به این تقسیم هم ملاحظاتی داریم که آیا این تعریف جامع و مانع است؟ آیا همهی آنچه که به عنوان مبادی یا فلسفهی یک علم مورد بحث قرار میگیرد. مسائل فلسفههای مضاف به علمها و لااقل آنچه محقق است، یعنی فلسفههای مضاف محقق، اگر مبنا قرار بگیرد و بخواهیم در این قالبی که علامه جوادی آملی فرمودهاند، بگنجانیم، این تعریف و تلقی میتواند جامع و مانع باشد، یعنی همهی مسائلی را که در فلسفههای مضاف به علم آمده است را شامل شود و مازاد هم نداشته باشد. ممکن است در این باب نیز ملاحظاتی داشته باشیم. البته ایشان مسائل فلسفهی مضاف به علم را اینگونه فرمودهاند، ما هم میگوییم مبادی آنگاه که توسعه پیدا کند و ارتقاء بیابد تبدیل به فلسفهی علم آن دانش خواهد شد و با این فرض این الگو را مطرح میکنیم. تقسیم ششم، تقسیم به مباحث متافیزیکی و معرفتشناختی است که مجموعهی مسائلی که در فلسفهی مضاف به یک علمی مطرح میشود، در حد نازلتر، ناسختهتر، غیرجامعتر و ناکاملتر آن در مبادی یک علم باید مطرح شود، چون عمدهی مباحثی که بعداً تبدیل به فلسفهی آن علم میشود، پیشتر به عنوان مبادی ممکن است مطرح شده باشد. تقسیم به مباحث متافیزیکی، مربوط به متافیزیک علم، هستیشناسی علم و معرفتشناختی آن. این نظر، نظر آقای عابدی شاهرودی است که ممکن است راجع به این هم ملاحظه داشته باشیم. تا اینجا تقسیمات و الگوهایی است که دیگران (سنتی یا جدید) گفتهاند. بسا پیشنهادهای دیگری هم وجود داشته باشد، چه از گذشته و چه از معاصرین. از این به بعد آنچه عرض میکنیم پیشنهادات خود ماست، تا بهترین الگو را انتخاب کنیم. هفت، تقسیم خماسی مبادی، (اگر در حوزهی فلسفهی علم خواستیم بحث کنیم بگوییم مسائل فلسفهی علم) براساس مبادی خمسهی مطرح در نظریهی ابتناء . ما در نظریهی ابتناء مبادی خمسهای را طرح کردیم که نظریهی ابتناء بر آنها مبتنی است و براساس آن منطق فهم دین را میتوان طراحی کرد. آنها را مبادی قلمداد میکنیم. مبادی به آن معنا، نوعاً درخصوص علمها که خود معرفتاند قابل طرحاند و میشود آن مبادی را درباب علمهای مختلف آورد و تطبیق داد. در این صورت میتوانیم یک تقسیم خماسی داشته باشیم. آنجا گفتیم دین را چون موضوعِ منطق فهم دین است و متعلَق معرفت دینی، دین را پیاموار انگاشته و عناصر تشکیلدهندهی فرایند پیامگذاری را به عنوان مبادی پیام دینی قلمداد کردیم و بر آن اساس راجع به منطق فهم دین بحث کردیم: مبدأ پیام (پیامدهنده)، مخاطب پیام (انسان، پیامگیرنده)، محتوای پیام (محتوای دین)، قلمروی پیام، اینکه آن محتوا معطوف به چه حوزهای از حیات انسان است و چه خصوصیاتی دارد، حوزهی حکمت عملی است، حوزهی حکمت نظری است، رفتار است، اندیشه است، ایمان است. و وسائط و وسائل پیامرسانی (پیامگذاران)، و درواقع مبادی معرفتشناختی. اینها مبادی خمسهاند. میشود مبادی یا مسائل فلسفهی مضاف به یک علم را براساس این الگو هم به پنج قسم تقسیم کرد. هشت، تقسیم ثنائی (در مرتبهی کلان آن) به مبادی فرادانشی و فرامسئلهای که مکرر گفتهایم. آنچه معطوف به کلیت علم است، احکام مربوط به کل علم و آنچه مربوط به مسئلهمسئلهی آن علم است، بر این مبنا مجموعهی مبادی را تقسیم کنیم و بگوییم اینها معطوف به علماند و اینها مطعوف به مسائل آن هستند. در عین حال فرامسئلهایها را هم میتوان به دو قسم تقسیم کرد، احکامی که از بالای مسئله به آن نگاه میکنیم و احکامی صادر میکنیم، آن احکامی که در درون آن مسئله، اما فیلسوفانه مطرح میشود. الگوی نهم، که البته چیز عمدهای نیست و تنها یک دقت در آن لحاظ شده است، تقیسم ثلاثی به بعیده (فراپیشانگارهها)، وسیطه (پیشانگارهها)، قریبه (انگارهها)، یعنی توجه داشتن به اینکه مبادی فقط به بعیده و قریبه تقسیم نمیشود، چراکه بعضی بسیار بعیداند و وسائط بسیاری دارند و در نتیجه اگر آن مبادی مماس با مسئله باشند، و لایهی دوم را بگوییم بعیده مسامحهآمیز است، باید بگوییم وسیطه. واسطه است بین مبادی قریبه و مبادی بعیده. پس مبادی را سه لایه کنیم بهتر است، نه دو لایه. ده، تقسیم ثنائی به مبادی ممتزجه و مبادی غیرممتزجه. این هم یک تقسیم است و چون اساس و منطق دارد میتواند یک الگو قلمداد شود، ولو بعضی از این تقسیمات (همانطور که بعداً اشاره خواهیم کرد) ماهویاند و بعضی ماهوی و ماهیتی نیستند، بلکه هویتیاند، بعضی ذاتیاند و بعضی صوریاند. تقسیم به ممتزجه و غیرممتزجه یک تقسیم ماهوی نیست، مثل تقسیم بعیده و وسیطه و قریبه که ماهوی نیستند، بلکه تقسیمات صوریاند، ولی یک نوع تقسیماند. یازده، تقسیم ثنائی مبادی به ماهیتیِ رکنی و هویتی غیررکنی. آنهایی که علل اربعهی دانش قلمداد میشوند و ماهیت آن دانش را تکوین میبخشند و آنهایی که چنین نیستند. دوازده، تقسیم به پیشینی و پسینی. پارهای از مبادی را پس از آنکه مسئله اتفاق افتاده باشد، نگاه میکنیم. ممکن است پیشاپیش و به نحو پیشینی بنگریم و مبنا طراحی کنیم و مسئله را بر آن مبتنی کنیم و مسئله تولید کنیم که این هم یک تقسیم است. سیزده، یک مقدار کمعلمیتر، تقسیم ثنائی به مباحث سنتی و نوپدید است. مباحثی که اصولیون گفتهاند، یعنی همین مبادی چهارگانهای که مطرح شده و مباحث جدید بسیاری که گفته نشده است و باید مطرح شود. چهارده، به اعتبار و به تبع ماهیت مسائل و قضایای اصول. اینکه مبادی قضایای مثلاً مستقلات عقلیه و مسائلی که در حوزهی مستقلات عقلیه مطرح میشوند، با قضایایی که مثلاً در حوزهی مباحث الفاظ مطرح باشند، در حوزهی اصول عملیه مطرح هستند که مبادی اینها فرق میکند. به تبع سنخهی مسائل، مبادی را تقسیمبندی کنیم که این هم یک نوع تقسیم است. پانزده، به اعتبار گسترهی قلمروی کاربرد. البته در حد نازل این تقیسم را قبلاً از حاجی نقل کردیم و دیگران هم گفتهاند که بعضی از مبادی خاص یک علماند و در همان علم کاربرد دارند، مثل مبادی احکامیه که اصولیون میگویند این مبادی خاص اصول است و پارهای از مبادی که به آنها مبادی مشترکهی عامه میگویند که مختص یک علم نیستند و برای همهی علوم میتوانند مبادی قلمداد شوند، مثل امتناع اجتماع نقیضین، مبدأالمبادی که خاص علم اصول نیست و خاص هیچ علم دیگری هم نیست. این تقسیم به دو قسم عامه و خاصه در آثار پیشینیان هست ولی فکر میکنیم اگر ملاک این است که ما خاصه، عامه کنیم، از آن جهت که بعضی در یک علم میتوانند مطرح شوند و بعضی فراتر از یک علم، در علوم مختلفه، و اگر این ملاک خوبی برای تقسیم است، میتوان این تقسیم را باز کرد و چندین لایه درست کرد، چراکه پارهای از مبادی اختصاص دارند به یک مسئله و مبادی آن مسئلهاند و فرامسئلهای خاصاند. پارهای از مبادی ممکن است مربوط و معطوف باشند به مسائل یک بخشی از یک علم و نه به یک مسئله از یک علم. پارهای از مبادی ممکن است اختصاص داشته باشند فقط به یک علم، مثل مبادی احکامیه که اصولیون گفتهاند، گرچه مبادی احکامیه بسا، مبادی بخش خاصی از علم اصول قلمداد شوند. پارهای از مبادی ممکن است کاربرد داشته باشند در شبکهی مرتبطهای از مجموعهای از علوم. فرض کنید فقط در علوم حقیقیه کاربرد داشته باشند، در علوم مجموعاً فقهی کاربرد داشته باشند، در علوم حدیثی کاربرد داشته باشند، یعنی در یک دستهای از علوم کاربرد داشته باشند. و ممکن است پارهای از مبادی در همهی علوم به کار بروند. اگر خاص و عام کردن ملاک خوبی برای تقسیم است، همینطور میشود برای خاص و عام را به صورت مراتبی طبقات بیشتری قائل شد و به این ترتیب گفت مبادی اخص داریم، دارای کارکرد در محدودهی یک مسئله و یک مقوله و یک علم، مانند بحث از تقسیم وجود به واجب و ممکن که این تقسیمی است که فقط در فلسفه به کار میآید. سپس تقسیم ممکنالوجود به جوهر، عرض و احیاناً رابطی و رابط و امثال اینها که در اصول هم کاربرد دارد، در مبحث بحث از موضوعله به معنای اسمی، حرفی این مطلب کاربرد پیدا میکند. گاه اخص نیست، یک مقدار بازتر است، ولی خاصالخاصه است، خاص هم نیست و دارای کاربرد در دایره و گسترهی یک باب از یک علم و نه یک مسئله از یک علم است، مثل مبحث وضع در علم اصول. مبحث وضع در همهی اصول کاربرد ندارد. باز فراتر از این میرویم که میشود خاص، و نه خاصالخاص، یعنی بعضی از مبادی در یک علم به طور کامل میتواند کاربرد پیدا کند، ولی مبادی هستند که به درد آن علم میخورند، آنچه شایع است مبادی احکامیه را چنین تعبیر میکنند. ممکن است مبادی فراتر از این را بگوییم فراخاصاند و مخصوص یک علم نیستند و در چند علم به کار میروند، چند علمی که به نحوی از انحاء با یکدیگر یک هموندی و همگنی دارند و یک شبکهی معرفتی را تشکیل میدهند. البته قبلی را میتوانیم بگوییم در یک ضلعی از هندسهی معرفتی یک دانش به کار میرود، مثلاً احکامیه را گفتیم از نظر ما این است ولی شایع است در کل اصول. ممکن است بگوییم در کل دانش به کار رفته باشد که این را میگوییم فراخاص. کاربرد در همهی حوزهی معرفتی یک دانش مانند تعریف علم اصول، وقتی راجع به کلیت اصول بحث میکنیم یا تبیین ماهیت یا مناط مسئلهی اصولیه. کل مسئلهها را داریم بحث میکنیم، نه مسئله و بخش خاصی را که با فرض اینکه موضوع هر علمی کل یا کلی موضوعات مسائل آن است و با فرض اینکه هر علمی چیزی جز مسائل آن نیست، این دو مبدأ در سراسر این دانش دارای کاربرد خواهند بود. مرتبهی بعدی میشوند مبادی عامه که دارای کاربرد گسترهای وسیعتر از قلمروی یک دانش، بلکه در یک شبکهی دانشی هستند، مانند بسیاری از مبادی بعیدهی مطرح در علم اصول، همچون موضوعمندی، آیا دانش موضوعمند است یا نه؟ این راجع به کل علوم قابل طرح است. یا دستکم وقتی موضوعشناسی مطرح میشود درخصوص علوم حقیقیه که میتوان به صورت قطعی گفت که موضوع دارند. و نهایتاً موضوعاتی اعم که دارای کاربرد در تمامی علوم و معارف هستند، مانند قضیهی انالنقیض لا یجتمان و لا یرتفعان که آن را مبدأالمبادی میخوانند. نتیجه: اصول را عرض کردیم و تقسیمات الگوها را هم گفتیم، حالا میخواهیم الگوی مطلوب را برای تنسیق مبادی علوم از جمله علم اصول پیشنهاد بدهیم. مبادی را با چه الگویی خوب است تقسیم و طبقهبندی کنیم؟ ما تقسیمات رایج را اشکال کردیم، خوب پیشنهاد ما چیست؟ با توجه به نکات بالا و اصولی که عرض شد، برای تقسیم عرضی ـ افقی، سامانهی افقی که ترتیب بخشهای یک علم را اراده میکنیم، و طبقهبندی طولی ـ عمودی که مرادمان مجموعهی مطالب و مسائلی است که در یک بخش مترتب بر هم چینش میشوند، یعنی سامانهی عمودی بخشهای یک علم. برای تقسیم عرضی ـ افقی و طبقهبندی طولی ـ عمودی جامع و کامل مبادی یک دانش و نیز و طبعاً و قهراً تشخیص هویت معرفتی و تعیین جایگاه هریک از مبادی آن که وقتی بحث میکنیم معلوم میشود این مبدأ از جنس معرفتشناختی است، دیگری در فلان نقطه از ساختار مبادی علم باید قرار گیرد یا اگر در فلسفهی علم بحث کنیم میگوییم در فلان بخش از فلسفهی علم باید قرار گیرد. جایگاه آن را تعیین میکنیم و هویت معرفتی آن را مشخص میکنیم، یعنی این هویتشناسی باشد بشود و اتفاق بیافتد. برای تقسیم عرضی ـ افقی و طبقهبندی طولی ـ عمودی جامع و کامل مبادی یک دانش و نیز تشخیص هویت معرفتی و تعیین جایگاه هریک از مبادی آن ضمن محور قرار دادن یکی از الگوهای فراگیر (بعضی از الگوها فراگیر نیستند) و ماهوی (بعضی از الگوها ماهوی نبودند، بلکه صوری بودند)، ضمن محور قرار دادن یکی از الگوهای فراگیر و ماهوی تقسیم و طبقهبندی، اما با عطف توجه به دیگر الگوهای تقسیم و طبقهبندی، در حد میسور به طبقهبندی اقدام گردد. یکی از تقسیمات جامع، تقسیم مبادی به فراعلمی و فرامسئلهای است که مشتمل بر تقسیم ماهوی نیز میتواند باشد. براساس این الگو فهرست ساختار مبادی دانش اصول به صورت زیر خواهد بود: در ابتدا تذکری عرض میکنم که این فهرستی که ما به عنوان مبادی مطرح میکنیم، حقیقت این است که اگر جدی بگیریم با فهرست مباحث فلسفهی اصول یکی است، چون ما در اینجا مبادی را حداکثری فهرست میکنیم، وقتی مبادی را حداکثری فهرست کنیم و آن دسته از مطالب غیرعقلانی، فلسفی را از آن خارج کنیم و در هیأت یک دانش آن را سامان بدهیم میشود فلسفهی آن علم. این است که فهرستی که ما میگوییم با آنچه که بعد به عنوان فهرست محورهای مباحث علم فلسفهی اصول مطرح خواهیم کرد، یکسان خواهد بود، چون مبادی را حداکثری میبینیم، مبادی را دیگر ثنائی، ثلاثی و رباعی نمیبینیم بلکه حداکثری میبینیم که تقسیم خماسی بود و گفتیم تازه خلط شده بین اینکه تصور کردند تصوری ـ تصدیقی در عرض کلامیه و منطقیه و احکامیه است که مرحوم فیروزآبادی این کار را کرده بود. بعضی دیگر از بزرگان هم ثلاثی تقسیم کرده بودن و باز این خلط را کرده بودند که حداکثر شده بود پنج قسم، ولی ما داریم میگوییم بیستوپنج قسم و حداکثری میبینیم. در حقیقت با این بیان داریم پل میزنیم به فلسفهی اصول. فهرست عنوانین فصول اصلی مبادی اصول عبارتند از: ۱٫ تعریف علم اصول، ۲٫ وحدت و تمایز علوم و از جمله علم اصول، یعنی معیار و ملاک وحدت و تمایز، ۳٫ موضوع علم اصول، ۴٫ مسائل علم اصول، یعنی مسائلپژوهی علم اصول، ۵٫ قلمروشناسی علم اصول، ۶٫ غایتشناسی علم اصول و بررسی کارکردهای آن، یعنی فوائد آن، ۷٫ روششناسی علم اصول، ۸٫ ساختار صوری علم اصول و ساختارشناسی علم اصول و چیدمان مباحث دانش، ۹٫ هندسهی معرفتی دانش اصول، گفتیم از جمله همینکه سامانهی معرفت اصولی آیا مبناگرایانه است یا کلگرایانه و یا نوع دیگری است، ۱۰٫ هویت معرفتی علم اصول، از جمله اینکه آیا علم اصول معرفت درجه یک است یا درجه دو است، ۱۱٫ مصادر علم اصول، ۱۲٫ مبادی اجتهادشناختی علم اصول، ۱۳٫ مبادی مصدرشناختی اصول، ۱۴٫ مبادی دینشناختی، یعنی آنچه که از جنس فلسفهی دین و کلام است و چونان مبدأ در علم اصول به کار رفته است، ۱۵٫ ۱۶٫ مبادی معرفتشناختی اصول، ۱۷٫ مبادی و مبانی زبانشناختی علم اصول، ۱۸٫ مبانی متن ـ معناشناختی اصول، ۱۹٫ مبانی موضوع ـ متعلقشناختی اصول، آنچه که موضوع مباحث شریعت و فقه که بناست متعلق کاربرد روش اصولی قرار بگیرد، هست و در روششناسی تأثیر دارد، ۲۰٫ مبادی حکمشناختی اصول، ۲۱٫ تحلیل معرفتشناختی قضایای اصولی، ۲۲٫ تحلیل فلسفی ـ معرفتشناختی اصول عملیه، ۲۳٫ تطورات علم اصول و سازکارهای تحول و تکامل آن، البته سازکار فلسفی ـ معرفتشناختی منظور نظر است، ۲۴٫ گونهشناسی تطبیقی مکاتب اصولی با رویکرد فلسفی ـ معرفتشناختی، ۲۵٫ جایگاه دانش اصول در جغرافیای علوم اسلامی. این بیستوپنج محور را مباحثی میدانیم که فلسفهی اصول را تشکیل میدهد، ولی در مقام توسعه و بسط آنها، عمدهی اینها مبادی هم تعبیر میشوند. والسلام.