جلسهی یازدهم ـ ۱۹/۱۲/۸۹
از دو طریق میتوان نسبت میان مبادی و مسائل علوم و احیاناً مناسبات و تعاملاتی که بین مبادی و مسائل هست را کشف کرد،
بسماللّه الّرحمن الّرحیم الحمدللـه و الصلوه علی رسولالله و علی آله آل الله، و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله، الی یوم لقاء الله. درخصوص اینکه نسبت بین مبادی علم و از جمله علم اصول با مسائل آن چیست، بحث میکردیم و عرض کردیم که از دو طریق میتوان نسبت میان مبادی و مسائل علوم و احیاناً مناسبات و تعاملاتی که بین مبادی و مسائل هست را کشف کرد، یکی از طریق رجوع به تصریحات ارباب هر علوم، اصحاب هر علمی خود میگویند که چه نسبتی بین مبادی و مسائل هست و در مجموع اهل علم و ارباب مجموعهی علوم میتوانند این نسبت را توضیح بدهند. اگر توضیح و تصریحی باشد این سهلترین و اولین طریق است برای دریافت نسبت مبادی با مسائل علوم. دوم تحلیل مقارنهی ماهیت مبادی و مسائل یا ملاک مبادی و مسائل یا کارکردهای مبادی با مسائل است. درحقیقت تلقیی که از مبادی داریم، و تلقیی که از مسائل داریم که در آن تلقی به ماهیت هر دوی این عنصر اشاره کردیم و طبعاً هر کسی تلقیی را از یکی از اینها دارد به نحوی بیان ماهیت اینها را هم میکند و ذکر ملاک میکند. با چه ملاکی، مطلبی مبدأ میشود با چه ملاکی مطلبی مسئله میشود. یا معطوف به کارکردهای هریک از دو مقوله، یعنی مبادی و مسائل، مقارنه و مقایسهای انجام میدهیم و نسبت این دو عنصر را با یکدیگر کشف میکنیم و احیاناً به مناسبات و تعاملات آنها پی میبریم. کسی از اصحاب اصول به صراحت به بیان نسبت بین مبادی و مسائل این علم و مناسبات میان آن دو نپرداخته است. گفتیم علی فرض که کسانی به تفصیل وارد شده باشند و درخصوص مبادی و مسائل تلقیهای گوناگونی باشد، ما برای پرهیز از اطالهی کلام و پرهیز از اینکه ترجیح بلامرجح پیش نیاید و ما یک تلقی را تحلیل کنیم و دیگری را تحلیل نکنیم، و احیاناً به جهت اینکه گاه در آراء برخی بین تلقیهایی که درخصوص مسائل و عناصر یک علم دارند انسجام کافی نیست، ما ناچار نیستیم براساس تلقیهای مختلف مسئلهای را تحلیل کنیم. اینجا میخواهیم بدانیم نسبت بین مبادی با مسائل مثلاً در علم اصول یا هر علم دیگری چیست، ولی چون از و مسائل تلقیهای گوناگونی نزد ارباب علوم هست، ما میخواهیم یکییکی تلقیها را راجع به هر دو مسئله بیاوریم و بعد بگوییم براساس این تلقی بین این دو چه نسبتی برقرار است و چه مناسباتی رخ میدهد. و یا بخواهیم بین یک تلقی با تلقیهای دیگر مقایسه کنیم، این کار ما نیست و درنتیجه مسئله باید به اجماع برگزار شود. بیشتر به بررسی و تحلیل نسبت و مناسبات مبادی و مسائل براساس تلقی پذیرفته شده باید بحث کنیم. ما سخن و مدعا و تلقی خودمان را مبنا قرار میدهیم و بر آن اساس نسبت بین مبادی و مسائل را بررسی و تحلیل میکنیم. اما گفتیم نمیتوان مطلقاً چشم بست و اگر تلقیهایی اصحاب اصول داشته باشند را ندیده گرفت و از کنار آن عبور کرد. پس این بخش را به اجمال برگزار میکنیم و سپس تلقی خود را به تفصیل بحث میکنیم. براساس دو روشی که پیشنهاد شد که اگر تصریحاتی اصحاب علوم دارند، به چه چیزی بین نسبت بین دو مسئله مبادی و مسائل اشاره کردهاند، اگر نه تلقیهای اصحاب را راجع به هریک از این دو بررسی کنیم و ببینیم براساس این تلقیها چه نسبتی باید بین این دو مقوله برقرار باشد. ما در فرع دوم به تفصیل تعاریفی را که اصحاب اصول و احیاناً برخی حکما و منطقیین درباب مبادی داشتند، بحث کردیم و مختصری به تلقیها و تعابیر اصحاب برمیگردیم و از همان بحث مفصلی که کردیم استفاده میکنیم و اشاره به نسبت بین مبادی و مسائل براساس تلقیهایی که اصحاب داشتند میکنیم. چون کسی به نسبت مبادی و مسائل تصریح نکرده است، ناچاریم از تلقیها و تعاریف و تعابیر تفحص کنیم و تحلیل کنیم و فیالجمله اشاره کنیم به نسبتی که براساس هر تلقی بین این دو مسئله میتواند برقرار شود. در خصوص مبادی تصوری به خاطر دارید چندان نزاع و تعارضی بین اقوال نیست، هرچند تفاوتهای اندکی در تعریف یا احیاناً گسترهی مبادی تصوری بود. بعضی مبادی تصوری را محدود میکردند به تعاریف و حدود و رسوم مسائل اساسی یک علم. بعضی توسعه میدادند و میگفتند مسائل و هرآنچه در آن علم مطرح شده، ممکن است مطلبی جزء مسائل علم نباشد مطرح شده باشد، ما حد و رسم آن مسئله را هم به عنوان مبادی تصوری آن مطرح میکنیم. بعضی فراتر از این میگفتند آن دسته از مطالب تصوری و تصدیقی که مربوط به خود علم است و نه مسائل، را هم شامل میشود. در این حدود راجع به مبادی تصوریه بحث بود ولی اختلاف چندانی نبود، لهذا ما هم از قسمت میگذریم و بیشتر روی مبادی تصدیقیه متمرکز میشویم که اختلاف بسیار بود. ما هفت قول را در آنجا مطرح کردیم. برخی، مبادی تصدیقیه را به «مقدماتٌ بینه او معهوده یبتنی علیها قیاسات العلم»، تفتازانی هم اینگونه تعبیر کرده بود. مقدمات آشکار و بینیاز از استدلال و بیّن. یا مقدماتی که هر چند بیّن نبوده باشند ولی چونان اصول موضوعه در علم اخذ شدهاند که قیاسات علم بر آن مقدمات بیّنه یا مأخوذه مبتنی است. در این تعبیر مقدمات و مبادی تصدیقیه عناصر و مقولاتی هستند که قیاسات علم بر آنها مبتنی است. این تعبیر، با اینکه مبادی عهدهدار بیان یا اثبات مبانی نظری مسائل علم باشند، اعم از اینکه آن مبانی نظری فلسفی باشند، معرفتشناختی باشند، کلامی باشند، زبانشناختی باشند را شامل میشود. و یا حتی میتواند سازگار باشد با اینکه مبادی را قضایای تشکیلدهندهی قیاسات قلمداد کنیم. وقتی میگوییم قیاسات علم مبتنی بر آن است، یعنی آنها سنگ بناهای قیاسات علماند و قیاس از آنها تشکیل میشود، میتواند با این تلقیها هم سازگار باشد. براین اساس، این تعبیر تفتازانی که تعبیر مشهوری است که بسیاری دیگر از فیلسوفان و منطقدانان از مبادی با همین تعبیر یاد کردند، یک معنای خیلی عامی پیدا میکند و نزدیک میشود به فلسفهی آن دانش. البته چون این مقدمات فقط به مبادی قیاسات منحصر شده است و نه کل علم، طبعاً از فلسفهی ناقص است. فلسفه علم بسا بیش از آنکه مبانی مسائل را طرح و تحلیل کند مبانی مربوط به خود علم را بما هو علم تحلیل میکند، یعنی مبادی فراعلمی و مبادی فرامسئلهای دارد. ایشان عمدتاً به مبادی فرامسئلهای معطوف کردهاند. در عین براساس این تلقی مبادی به فلسفهی دانش نزدیک میشود. شیخ بهایی فرموده بود: «المراد بمادی ما یتوقف علیه من الأمور التی لیست بینه بنفسها و من شأنها أن یتبین فی علم آخر». مراد از مبادی اصول عبارت است از اموری که خودبهخود بیّن نیستند و مباحث نظری هستند و احتیاج به تحلیل و استدلال دارند و باید در علم دیگری مورد تبیین قرار بگیرند تا تبیّن پیدا کنند. بعد در پاورقی در بیان تفاوت مقدمهی علم و مقدمهی کتاب یک نکتهای گفته بود که ویژگی اصلی مقدمهی علم است. فرموده بود: «مقدمه العلم مایتوقف الشروع علیه» شروع بر آن متوقف است. مطلب اصلی را در زبدهالاصول، نسخهی جدید، صفحهی سیزده فرموده بودند، این مطلب را در همان کتاب در صفحهی دوازده و در پانوشت مطرح کرده بودند. اگر مقدمهی علم عبارت باشد از مبادی علم و مقدمهی علم ما یتوقف الشروع علیه باشد، در آن صورت میتوان مقدمهی علم و احیاناً مبادی علم را اعم از مبانی فراعلمی و فرامسئلهای دانست. درحالیکه تفتازانی فقط فرامسئلهای دانست. بعد از درون اینها در مجموع نسبتها را تحلیل و عرض میکنیم. صاحب معالم مبادی را: «مقدماتٌ یتوقفٌ الاستدلال علیها» خوانده بود. آنجا اصلاً حرف از استدلال نبود، اموری که بیّن هستند یا مأخوذ هستند، یا غیربیّن هستند و از شأنشان است که در جای دیگری بحث شوند که شروع علم به آن مبتنی است، قلمداد کرده بودند. اما صاحب معالم تلقی دیگری را مطرح میکند، مقدماتی که استدلال بر آنها مبتنی است و نه علم. مقدمات و مبادی خودِ استدلال نیستند، استدلال را ما در علم میسازیم، بلکه اینها مقدمات استدلالاند. مقدمههایی که در قالب مبادی بحث و پذیرفته میشود، از آنها استدلال میسازیم و ساخت استدلال وظیفهی علمی است که عهدهدار مسائل است. براساس نظر شیخ بهایی مبادی تصدیقیهی هر علمی مواد، اجزاء و مبانی و زیرساختهای مورد نیاز برای استدلال در آن علم را تأمین میکند. بعضی از بزرگان از جمله میرزای نائینی این تعبیر را فرمودهاند: «و أمّا التصدیقیه فهی الادله التی توجب التصدیق بثوبت المحمولات من موضوعاتها» با تعریف شیخ بهایی خیلی تفاوت کرد. میرزا میفرماید که تصدیقیه خود ادلهاند، شیخ فرمود ادله بر آنها مبتنی است. از نظر شیخ بهایی مبانی و مواد ادلهاند، از نظر میرزای نائینی خود ادلهاند. مبادی تصدیقیهی هر علم در نظر شیخ بهایی، مواد و یا مبانی مورد نیاز برای استدلال هستند. براساس نظریهی میرزا، مبادی نفس ادلهی مسائلاند، مبادی چونان دلیلاند برای مسائل. براساس نظر شیخ بهایی همچون مقدماتی هستند برای استدلال جهت اثبات مسائل. شارح طهرانی، صاحب هدایهالمسترشدین، پیشتر عرض کردیم که گفتهاند دو و بلکه سه تلقی از مبادی است. «ما یتوقف علیه التصدیق بمسائل الفن» این سازگار است با اینکه مبادی عبارت از ادله باشند، با ادله میتوانیم تصدیق مسائل فن را به دست بیاوریم. غالب ادله میتوانند به صورت استدلال نباشند اما اصول موضوعهای باشند که اگر قبول کردیم، خودبهخود پارهای مسائل را باید بپذیریم. «فإن کان التصدیقات کانت مبادی التصدیقیه، و ان کان التصورات کانت مبادی التصوریه»، بعد اضافه فرموده بودند که اصلاً از مبادی دو اطلاق داریم، مبادی بالمعنی الاعم و مبادیی که جزء علماند. دستهای از مبادی از اجزاء علم به حساب میآیند، در این صورت یک تلقی از مبادی داریم. آنگاه که مبادی را نه منحصراً عبارت بدانیم از آن گونه از مبانیی که جزء علم قلمداد میشوند و اعم بدانیم یک تعبیر دیگر باید از آن داشته باشیم. ولذا دو تعبیر داریم: مطلق ما یتوقف علیه المسائل، هرآنچه مسائل بر آن متوقف است که ادله را هم شامل میشود و مبانی نظری مسائل را هم شامل میشود، پیشفرضها، پیشانگارهها و اصول موضوعه را هم شامل میشود و معنای دوم را هم شامل میشود، معنای دوم بود: «القضایا التی یتألف منها القیاسات» قضایایی که قیاسات از آنها تشکیل میشود، یعنی اجزاء قضایا. بعد ایشان گفتهاند که وقتی میگوییم مبادی جزء علم است معنای دوم از مبادی منظور ما است. آن دسته از مبادیی را میگوییم جزء علم است که قیاسات یک علم از آنها تشکیل میشود. قضایایی هستند که با هم قیاسات علم را تشکیل میدهند. معنای دوم از معانی مبادی جزء علم است، معنای اول خیلی اعم است و حتماً جزء علم نیست. فلاسفه هم نوعاً تعبیر دوم را از مبادی مطرح کردهاند. مرحوم حاجی سبزواری فرموده بودند: «القضایای المؤلف منها الاقیس و غیرها» مبادی آن قضایایی هستند که قیاسهای یک علم از آنها تألیف شده است و غیرقیاسها و سایر مسائلی که احیاناً قیاسات علم نیستند ولی دربارهی علم مطرحاند. و مبادی اجزاء قیاسات و دیگر مسائل قلمداد میشود. این دو تعبیر دو تعریف مشهور و شایع راجع به مبادی هستند، غالباً یا به آن تعبیر کردهاند یا به این دومی. براساس تعبیر اول که بعضی دیگر هم همان تعبیر را داشتند، یعنی «ما یتوقف علیه المسائل»، در مقام تصور و نیز در مقام تصدیق مسائل محتاج مبادیاند. نسبت میان مبادی و مسائل نسبت تساوی و یا نسبت کل و جزء نیست، نسبت تباین است، و در عین حال بر هم مترتباند و رابطهی بین آنها رابطهی ترتبی است. مسائل بر مبادی مترتباند. براساس تعبیر دوم یعنی «القضایای التی یتألف منها القیاسات» که تعبیر دوم صاحب شرح معالم است و تعبیری که از حاجی نقل کردیم، مبادی از اجزاء علم و بلکه به تعبیر دقیقتر از اجزاء مسائل علم به شمار میروند. اینکه بگوییم مبادی ادلهاند تا اینکه بگوییم مبادی جزء اجزاء مسائلاند خیلی فرق میکند. آنجایی که ترتب علّی وجود دارد، و آنگاه که ما مبادی را مبانی مسائل بیانگاریم و مسائل را بر آنها متوقف بدانیم. در این تعبیر نسبت، نسبت کل و جزء میشود. البته رابطه باز هم ترتبی است. به هر حال کل از جزءها پدید میآید ولی ملاحظه میکنید نسبت خیلی تفاوت میکند. محقق خراسانی در درر الفوائد فرموده بودند: «انّ البحث ان اثبات موضوع العلم و تحققه لیس من مباحث و مسائله بل مبادیه، ضرورتاً انّ المسائل تکون باحثتاً أن مفاد کان الناقصه ای اثبات شیء للموضوعات من عوارضها الذاتیه لا أن کان التّامه أی اثباتها و تحققها». مفاد کانی تامّه نیست که در مقام وجود بر موضوع است و چیزی را برای او اثبات نمیکند. بعد اضافه کردهاند: «بل لابدّ ان یکون مفادها بیّن أو مبیّن فی علم الاعلی، یکون ذلک بالنسبه الی موضوعه من مفاد کان الناقصه ولو لم یکن بیّن او مبیّن فی علم آخر فالیبحث انه فی نفس العلم». براساس نظریهی آخوند مبادی عهدهدار اثبات موضوعات مسائلاند. این همان نقش فلسفه است، میگویند همهی علوم وامدار فلسفهاند برای اینکه اگر فلسفه نباشد علوم دیگر هم نیستند، چون فلسفه عهدهدار اثبات موضوعات دیگر علوم است و اگر موضوعات نبود محمولاتی نخواهد بود و علمی پدید نمیآید. محمولات علیالمبانی مسائل یک علم هستند، وقتی موضوع نبود، محمول هم فایده ندارد، محمول به چه چیزی حمل شود؟ براساس تعبیر مرحوم آخوند مبادی عهدهدار اثبات موضوعات مسائلاند و این همان نقش فلسفه نسبت به دیگر علوم قلمداد میشود. ملاحظه فرمودید براساس تلقیها و تعابیر گوناگونی که از اصحاب علوم، خصوصاً اصولیون که البته به تبع فلاسفه و منطقیان بیان کرده بودند، نسبت بین مبادی با مسائل نسبتهای مختلفی میشد، گاه مبدأ جزء مسئله میشد، بار دیگر مبادی علت مسائل میشدند، گاه مبادی مقدمات ادله بودند برای اثبات مسائل، گاه خود ادله تلقی شدند برای اثبات مسائل. این راجع به تلقیهایی که اصحاب از مبادی داشتند. تلقیهایی که اصحاب از مسائل اصولیه دارند، ما در یک جلسه معاییر و ملاکهایی را که اصحاب اصول برای مسئلهانگاشتهشدن مطلب اصولی پیشنهاد کرده بودند را مرور کردیم. ده تعبیر در ملاک و مناط اصولیبودن مسئله نقل کردیم. ولی قبل از اینکه بحث از ملاک اصولیبودن یک مسئله یا مطلب بشود، باید بحث شود که مسئله چیست و ماهیت مسئله چیست. راجع به ماهیت مسئله چه گفتهاند. درخصوص بحث از ماهیت مسائل تا نوبت برسد به اینکه سخن از ملاک مسئلهی اصولیبودن به میان بیاید، ارباب اصول رفتارهای متفاوتی دارند: «منهم من لم یتقرب الی السمأله اصلاً کلمتقدمین من الاصولیین» قدمای اصولیین اصلاً راجع به اینکه مبادی ماهیتاً چه هست و ملاک آن چیست اصلاً بحث نکردهاند، چون مسئلهی مبادیپژوهشی در اوایل اصول اصلاً مسئله نبوده است و ذهن سلف به این مطلب مهم معطوف نبوده است. «و منهم من لم یتخذ موقفاً فیها رقماً للأشاره الیه مثل میرزا النائینی» میرزای نائینی فرموده است که مسئله میتواند محمولات به نحو لا بشک باشد، یا به شرط شیء باشد. اما دیگرانی که از ماهیت سخن گفتهاند و موضع گرفتهاند: «منهم من قال بکونها هی المحمولات بنحو لا بشرط» گفتهاند مسائل یک علم محمولات مطرحشده در آن علم است، منتها محمولات را دو جور میتوان لحاظ کرد، یک بار میگویید محمولات به شرط انتساب به موضوعات، هر قضیهای مرکب از سه عنصرِ موضوع، محمول و نسبت است، برخی گفتهاند مسائل عبارتند از محمولات در قیاسات یک علم ولی به نحو لابشرط، یعنی بدون لحاظ این انتساب. «الخبر الواحد حجه» مسئله چیست؟ محمول این جمله حجت است، اما بدون لحاظ انتساب و لا بشرط است. این بیان را صاحب شرح معالم آوردهاند و نسبت دادهاند به محقق دوانی و گفته است که در حواشی مطالع، ایشان اینگونه تعبیر کردهاند و گفتهاند مسائل یک علم عبارت است از محمولات مطرحشده در آن علم ولی به نحو لا بشرط و بدون لحاظ انتساب نسبت به موضوعات، خود محمولات. دستهی چهارم: «و منهم من قال بکونها هی المحمولات بنحو بشرط شیء» با لحاظ انتساب به موضوع. محمول به قید انتساب به موضوع مسئله است. بدون لحاظ انتساب به موضوع یک گزاره یا یک قضیه و ادعای شناور در هوا و در خلاء است. گفتهاند چگونه ممکن است ما محمولی را که هیچ نسبتی به موضوعات یک علم ندارد بگوییم مسئله آن علم است؟ پس به شرط انتساب محمول به موضوع. وقتی حجت را منسوب میکنیم و نسبت آن را با الخبر الواحد لحاظ میکنیم مسئله علم اصول میشود. این را صاحب هدایه پذیرفته، صاحب فصول پذیرفته و بعضی دیگر هم مثل شارح تبریزی پذیرفتهاند. دستهی پنجم: «و منهم من قال لکونها هی النسبه بین موضوعات قضایای العلم و محمولاتها» گفتیم قضیه سه جزء دارد، موضوعات، محمولات، نسبت، محمولات را هم لابشرط و بشرط شیء میشود دید. بعضی گفتهاند محمولات لابشرط است، بعضی گفتهاند محمولات بشرط شیء و به شرط انتساب به موضوع و بعضی گفتهاند خود نسبت مسئله است. اینکه بین محمول و موضوع نسبتی برقرار شود، آن نسبت مسئله علم است. دستهی ششم: «و منهم من قال بکونها نفس القضایا» اصلاً قضایا عبارتاند از مسائل. قضایا عبارت است از آن گزارهای که پس از ترتیب دادن یک قیاس به دست میآید. شما قیاسی را از مجموعهای از مقدمات و قضایا تشکیل میدهید و نتیجه میگیرد، نتیجه به صورت یک گزاره و یک قضیه دستگیر ما میشود، آن نتیجه مسئله میشود. البته به موقع این آرا را نقد خواهیم کرد ولی همینجا اشاره میکنیم که در این صورت علم اصول حداکثر بیست صفحه میشود، یعنی یک فهرستی از نتایج مباحث اصولیه. آنوقت بر این مبنا که بگوییم علم چیزی نیست جز مسائل آن و مسائل هم عبارتند از قضایایی که به مثابه نتیجه عاید ما شده است، و مباحثی که پیشتر مطرح کردیم مسئله نیستند و مسئلهی علم اصول به حساب نمیآیند، در آن صورت علم اصول یک توضیحالمسائل بیست صفحهای میشود. اینکه پشت هریک از این مسائل دنیایی از کار علمی و اجتهادی نهفته دیگر جزء توضیحالمسائل نیست. احکام عبارتند از آنچه که در توضیحالمسائل آمده است. تفقه و فقه پشت آن است و چنین فرضی میشود. مرحوم محقق خراسانی، محقق عراقی، محقق اصفهانی که همه اینها هم من تبع دارند این دیدگاه را مطرح کردهاند. این هم راجع به ماهیت مسئلهها، اینکه مسائل علم اصول چیست، قول اول و دوم که محل بحث نیست، بعضی مثل قدما متعرض نشدهاند، بعضی اشاره کردهاند ولی موضع نگرفتهاند، ولی مطلبی که مطرح کردند جدای از پنج تلقی دیگر نیست. یک تلقی این بود که محمولات به نحو لابشرط، تلقی دیگر این بود که محمولات به شرط شیء، تلقی سوم اینکه نسبت بین موضوعات قضایا با محمولات آن عبارت است از مسئله، تلقی آخر اینکه خود قضایا عبارتند از مسائل. از مجموعهی این تلقیها چندان به صراحت نمیتوانیم به نسبت میان مبادی و مسائل پی ببریم. اما اگر بین آن تلقیهایی که راجع به مبادی گفتیم و تلقیهایی که راجع به مسائل عرض شد با هم مقایسه کنیم آن موقع میشود نسبتهایی را بین هر کدام از تلقیها از مبادی با هر کدام از تلقیها درباب مسائل برقرار کرد و کشف کرد. اینکه مبادی چه چیزی تلقی شوند، مثلاً استدلال قلمداد شوند و استدلال مسائل باشند، یا مواد و مبانی استدلال برای مسائل قلمداد شوند، یا اجزاء مسائل به حساب بیایند، و از این طرف هم مسائل هرکدام به چه معنا باشند، آنوقت بین اینها نسبتهای مختلفی برقرار میشود. نسبت بین هر تلقی با تلقی دیگر از مقولهی دیگر. اما آخرین مطلب، و آن اینکه گفتیم اینها را اشاره میکنیم و میگذریم و آنچه محل بحث است این است که تلقی ما از مبانی چیست، تلقی ما از مسائل چیست و براساس تلقی خودمان چه نسبتی میان مبادی و مسائل برقرار میشود. ما مبادی را اینگونه تعریف کردیم: «المبادی ما یتکون به العلم و یبتنی علیها هو و امهات مسائله تصوراً و تصدیقاً بلاواسطه» مبادی عبارت دانستیم از آنچه که علم با آنها تکون پیدا میکند، (کلیات علم و نه فقط مسائل) و خود علم هم بر آن مبتنی است و بدانها تکون پیدا میکند (مثل مبادی معرفتشناختی) بلکه مبتنی بر آن هم هست، اصول موضوعهای که میپذیریم و به مثابه سنگبناهای علم قرار میدهیم، خود علم و امهات مسائل آن، مبادی فراعلمی و فرامسئلهای، هر دو را عرض میکنیم و نیز در مقام تصور، تصوراً و در مقام تصدیق، تصدیقاً، و علاوه بر اینها، بلاواسطه. اشکالی که بر بسیاری وارد میشود که میگویند مایتوقف علیها، این مایتوقف تا چند نسل و تا کجا؟ تا خود فلسفهی محض مایتوقف علیها است. گفتیم ما از مایتوقف علیها مبادی قریبه یا وسیطهای که به تأویل میرود اراده میکنیم ولذا قید بلاواسطه را میآوریم که کسی این قید را ذکر نکرده است. با توجه به این تعریف: «فهی تنقسم إلی مباحث ترتبط بالعلم بما هو کنسقٍ معرفیٍ منسجم» پس با این تعریف مبادی تقسیم میشود به مباحثی که مرتبط به خود علم است، از آن جهت که علم است و یک دستگاه معرفتی است. کاری نداریم که به چه مسائل خواهد پرداخت. و از این جهت طبعاً همان مبادی تصوری و تصدیقی هر دو قابل طرحاند و اقسام این قسم هم میشوند. و دستهی دومی را شامل میشوند که معطوف به مسائلاند: «و إلی مباحث ترتبط بمسائله بما هی مسئله خاصه» هر مسئلهای مبادیی جداگانه دارد. و اینها هم دوباره به دو قسم تقسیم میشوند یعنی تصوری و تصدیقی هستند، مبادی مسائل هم به دو قسم تقسیم میشود. و سایر تقسیماتی که میتوان مطرح کرد. اما تعریف و تلقی ما از مسائل، مسائل را اینگونه تعریف کردیم: «یمکن أن یقال هی عباره أن نفس قضایای العلوم بعد الاثبات» بعضی هم اینگونه گفتهاند، یعنی قضایای که از قیاسات حاصل میشوند و نتیجهی قیاسات هستند. «أی النتایج الحاصله من ابحاث کل علم» این نگاه، نگاه پسینی است. «هذا اذا نظرنا الیه نظره بعدیه» ما بعد از آنکه علمی داریم و تحقیقات و تحلیل و بحثهای خود را کردهایم و به نتایجی رسیدیم، آن نتایج را میگوییم مسئلههایی هستند که به آنها رسیدهایم. بنا بوده ما در یک علمی به این مسائل برسیم و این مسائل را حل کنیم. به این شکل بگوییم مسائل علم آن قضایایی هستند که در آن علم حل شدهاند و بنا بود این علم به حل این مسائل اهتمام کند و به این معنا در ادبیات علمی جدید مطلب پذیرفته است و مسائل این است. چه آنکه هر علمی متصدی و عهدهدار حل مسائلی است. این مسائل کدامهاهستند و شما به چه چیزی رسیدهاید؟ اینها مسائلاند. مسائل اطلاقات مختلف دارد و حدود چهار اطلاق دارد و لذا بعضی از این نزاعها لفظی است و بعضی جاها خلط میشود. یکی یک تلقی از مسئله را میگوید، دیگری تلقی دیگری را میگوید بعد با هم دعوا میکنند، درحالیکه با دو حیث و یا سه حیث مسئله را مسئله میدانیم و هر کدام از اینها هم معیار خاص خود را میخواهد. ما از معیار علیالاطلاق مسئله بودن یک مطلب نباید سخن بگوییم و این حرف دقیق نیست ولذا باید بگوییم معاییر مسئله یک علم چیست و بعد بگوییم مسئله به کدام معنا؟ به این معنا این است و بدان معنا آن است. «و یمکن ان یقال هی عباره أن القیاسات المرکبه أن القضایا، أی المطالب التی بحث عنها فیه» معنای دوم مسئله، خود قیاسات هستند و نه نتیجهی قیاسات. قیاساتی در یک علم که مرکب از قضایایی است تشکیل میشود، و کل علم یعنی همین. کل علم یعنی همین قیاسات. وقتی میگوییم لیس العلم الّا مسائلُه، یعنی همین. ما مجموعهی قیاساتی را که در یک علم میسازیم و تحلیل میکنیم و استدلال میکنیم و بررسی میکنیم علم است و اینها همان مسائلاند، و نه نتایج فقط. «و بعباره الأخری هی عباره أن القضایا أو القیاسات التی تشکَل و تنسق عنه العلم» قیاسات و قضایایی که علم از آنها تشکیل پیدا میکند و تنسیق مییابد. این هم نگاه بعدی است و مثل نگاه اول پسینی است که ما ایستاده بودیم و علم کار خود را کرده بود، یک مشت قضایا به عنوان نتایج مباحث ارائه کرده بود و ما نگاه میکردیم. اینجا هم میگوییم کل قیاسات که در علم مطرح میشوند و علم را همینها تشکیل میدهند. اینها با نگاه پسینی است و علم موجود را بررسی میکنیم. اینجا هم میگوییم: «هذا ایضاً اذا نظرنا الیها بمسائل نظره بعدیه». فرض سوم در تلقی از مسائل یا نوع سوم از تلقیها (این فرضها هیچکدام مانعهالجمع نیستند یعنی همهی این فرضها میتوانند صحیح باشند، لازم نیست رد و قبول هم بکنیم.) «یمکن ان یقال هی مسائل، عباره أمّا یسئل عنها و یطلب جوابها فیه» این معنا، معنای رایج امروز مسئله است. وقتی میگویند مسئلهی یک علم چیست و وقتی شما میخواهید یک تحقیق انجام دهید، میگویند مسئلهی تحقیق شما چیست، مسئلهی اصلی شما چیست و مسائل فرعی کدام است؟ یعنی آنچه که از آنها در علم پرسیده میشود و بناست پاسخ این پرسشها در آن علم به دست بیاید. پرسشهای مطرحشده که در پی پاسخ یافتن برای آنها هستیم را مسئله میدانیم و این هم یک معنا از مسئله است و معنای بسیار رایجی هم هست. «هذا اذا نظرنا الیها نظره قبلی أی من قبل أن تکون المسئله» درواقع این نگاه پیشینی است، چون فرض میکنید هنوز علمی ندارید ولی با یک مشت پرسش مواجه هستید و برای دستیابی به پاسخ این پرسشها علم را تشکیل میدهید. این پرسشها را میآورید، بحث میکنید و پاسخها را هم کنار آن میگذارید. این هم یک معنا از مسئله است. و کمتر، مسئله به این معنا حداقل در بین اصحاب اصول مطرح شده است. «فهناک منظاران و مصطلحان» پس ما دو اصطلاح و دو منظار و منظر داریم. یا بفرمایید «أو معانی الثلاثه» مسئله سه معنا دارد. و اینها را نباید با هم خلط کنیم و هرکدام در جای خود درست هستند و در مجموع بسا بشود همه را دقیق و درست و متلائم قلمداد کرد. «فتقدم جیداً جداً فالاولی القول بجواز اطلاق المسئله علی احد الثلاثه الاخیر حسب المورد» حسب المورد هر کدام از اینها را میتوانیم مسئله قلمداد کنیم. «النهایه لا بأس باطلاق المسئله النسبه بین الموضوع و المحمول و حینئذ یمکن تطبیقها علی الاول من المصطلحین» درواقع نسبتی که برقرار میشود قضیه تولید میشود و آن قول آخری که میگفت قضیه مسئله است و ما گفتیم در آن صورت علم اصول بیست صفحه بیشتر نمیشود. «فالاولی عندنا القول بجواز اطلاق المسئله علی احد الثلاثه حسب المورد علی أنّ للمعنا الرابع اذا…». من یک بحث مفصلی راجع به ملاکها و مسئلهی اصولی داشتم که چهار ملاک را برای مسئلهی اصولیه پیشنهاد دادم، «المختار فی مناط الاصول و ما هی المسئله فی الاصول، اولاً ینبقی البحث فی مناط الاصولیه من منظارین، تقدمی (الاجتهادی) و التأخری (استقرائی) و مااقترحناها من مناهج التحرف فی المبادی و المسائل و المعاییرهما ایضاً بعضها کانت من تلک و أخری من ذلک» ما میگوییم ماهیت مسئله این است و معیار آن هم این است، خوب حالا چگونه این را کشف کنیم که این معیار وجود دارد یا ندارد. چهار روش و منهج پیشنهاد دادیم که از آن چهار منهج میتوانیم پی ببریم که این مناط در یک مسئله و مطلبی وجود دارد تا مسئله اصولیه بدانیم یا نه. آن چهار روش را گفتیم مشتمل بر نگاه پیشنی و پسینی است و باید از دو زاویه دید. «ثانیاً و علی هذا المسئله الاصولیه ایضاً یمکن التعرف فی مصطلحین طبعاً من منظارین» پس مسئلهی اصولیه هم به لحاظ ملاکی باید از همین دو زاویه نگریسته شود. «ثالثاً کما مرّ استعمال المسئله بمعانٍ فیجب اعلام المختار فی کل قسم علیحده» آنوقت ما راجع به هر معنایی باید اعلام موضع کنیم. مطلق نمیتوانیم بگوییم موضع ما چیست، باید بگوییم به این معنا این را قبول داریم، به آن معنا آن یکی را. «أو تعیین ما هو المراد منها هناک ثم إعلام المختار فیه» میتوانیم یکی از اینها را انتخاب کنیم و بعد راجع به آن موضع بگیریم. ممکن است هر سه احتمال را بپذیریم. «والأخیر انّا اثبتنا أو اخترنا بعض العوائر کالمعیار للمسئله الاصولیه و هی هذه الاربعه التالیه» ما چهار معیار را پیشنهاد دادیم، یک معیار این است که مسئلهی اصولیه هر مبحث و مطلبی است که در مظان ایفای نقش چونان ابزار برای اکتشاف فروع شرعیه است. «کون المبحث فی مظان ایفاء الدور کالعال لاکتشاف الفروع الشرعیه و اختصارها ان مدارکها ولو ببعض الوسائط الغیر البعیده» ولو اینکه مسئله آنچنان باشد که با یک واسطه به کار استنباط و استظهار بیاید. ما به موقع بحث خواهیم کرد که خود مسائل لایهلایه است. مسئله یکدست نیست، اینطور نیست که بگوییم مبدأ را میگوییم و بلافاصله مطلب بعدی میشود مسئله و دیگر مسئله نداریم. مسائل چند لایهاند، چطور مبادی گفتیم چند لایهاند که براساس نظر دیگران میشود مبانی بعیده و وسیطه و قریبه را مبادی قلمداد کرد. مسائل هم همینطور هستند، در هر مطلب و بابی چند لایه مسئله داریم. معیار دوم معیاری است که ما از سید مرتضی پذیرفتیم و ما هم این را قبول داریم: «الموصلیه إلی العلم بالفقه أو متعلقاً به و طریقاً الی ما هذه صفته» با مختصر تصرفی تعبیر سید مرتضی است. ایشان فرمودند آنچه موصل به علم فقه است. اینجا یک اشکال جزئی وارد میشود که در معیار ما نبود و آن اینکه اگر بگوییم هرچه موصل است مسئلهی اصولیه است پس هرآنچه که بحث کنیم و بعد رد شود و معلوم شود موصل نیست، مسئلهی اصولیه نبوده، پس ما یک مطلبی را که مسئلهی اصولیه نبوده در علم اصول مطرح کردیم. این اشکال میتواند بر تعبیر سید مرتضی وارد شود. یا خود موصل است یا متعلق به بحث از موصلیت است و طریق است به چیزی که موصلیت صفت آن است. ممکن است بفرمایید ایشان میگوید متعلق به بحث از موصلیت است و طریق به موصلیت است، میگوییم ایشان میگوید لاجرم باید موصل باشد اما اگر بحثی شد و نهایتاً منتهی نشد به پدید آوردن موصل این بحث اصولی نمیشود و اشکال باقی است. به هر حال این اشکال باقی است ولی یکی از راههای ما مراجعه به اظهارات و تصریحات اصحاب است، ایشان اینجور اظهار فرمودند و بین مجموعهی معاییر فیالجمله قابل دفاعتر است. معیار سوم، «امکان استخدام لقضیه للدراسه فی المناهج العامه أو الحجج الشرعیه و تکوینها بلاواسطه» معیار سومی که پیشنهاد میکنیم این است که هرآنچیزی که ممکن باشد استخدام آن برای بررسی مناهج عامه، براساس تعبیر خودمان از موضوع علم اصول یا براساس تأویل دیگری که به مختار نزدیکتر است یعنی حجج شرعیه. هر قضیهای که برای بررسی مناهج عامه بدون اینکه نتیجه را تضمین کنیم که آن اشکالی که بر سید مرتضی وارد بود بر این هم وارد شود، بشود برای بررسی مناهج عامه به استخدام درآورد که باعث تکوین آن مناهج شود، اما آنچه که بلاواسطه سبب تکوین شود. معالوسائط میشوند مبادی. معیار چهار، یک روشی را پیشنهاد دادیم که عرض کردیم باید مجموعهی مطالب و مباحث کمابیش مرتبطی را که میتوانند بین علوم مختلف مرتبط به هم توزیع شوند، با رعایت الانسب فالانسب بین این علوم توزیع شوند، آنچه انسب به حال علم اصول است میشود مسئلهی علم اصول. توضیح: ما ببینیم چند علم داریم. مثلاً فرض کنید یک فلسفهی اصول داریم، یک علم اصولی داریم، یک فقهی داریم. این سه علم علوم مرتبط به هم هستند و حتی مترتب به هم هستند، در مرتبط گاهی علم رجال و درایه هم داریم که در کنار اصول، مرتبط با علم اصول هستند، علوم مرتبطه و مترتبه مجموعهای از مباحث را که با هم سنخیتی دارند اداره میکنند. آنوقت این مباحث را با یک معیار میتوانیم توضیح کنیم و آن معیار این است که کل این علوم و کل این مباحث را ببینیم بعد ببینیم اگر بنا شود اینها را بین این چند علم مرتبطِ مترتب توزیع کنیم هریک مناسب کدام از این علوم هستند، با رعایت الانسب فالانسب، الاقرب فالاقرب اینها را توزیع کنیم در چند علم، با این معیار بگوییم کدام مسئلهی کدام علماند که این خیلی کاربردی است. درنتیجه ما باید ببینیم چه چیزی را میشود در فلسفهی علم اصول مطرح کرد، چه چیزی را در علم اصول و چه چیزی در فقه باید مطرح شود. اینجور مسئله را توزیع کنیم با یک معیار، یعنی شاخص و ملاک و مناط ما انسبیت است در قیاس با دیگر علوم. «ارجاع کل مبحث مما ینبقی البحث أنه حول موضوع کل علم من العلوم المرتبطه و المرتبه الی علم یناسبه بالقیاس بملاحظه اقرب فالقرب و الانسب فالانسب بشئون کل واحدٍ من تلک العلوم» هر علمی شئونی دارد، هر مطلبی یک تناسبی با یکی از اینها دارد، ولو نسبتی هم با علم دیگر دارد. مثلاً مبادی قریبه خیلی نزدیک به مسائل یک علم است. اگر نبود علم پیشینی، علم آلی، علم مقدمی و فلسفهی آن علم، جای دیگری وجود نداشت و باید در همین علم مسائل مطرح میشد. اینکه گاهی بزرگانی گفتهاند که حالا که علم دیگری نیست اینجا مطرح میکنیم خیلی بیمبنا نیست. این مطلب وقتی مقایسه میکنیم از هر علم دیگری مناسبتر است که در این علم بیاید، گویی این شاخص بوده است، ولی برای مبادی. ما میگوییم اگر علم دیگری نبود ولو مبدأ انگاشته شد، و فرض کردیم علم دیگری نمیتواند تکون پیدا کند، این را هم حتی مسئله قلمدا کنیم. اگر مناسب این علم بود میشود مسئله این و اگر مناسب دیگری بود میشود مسئلهی آن دیگری. بعد در تجزیه علوم و تولد علوم جدید این مسائل جابهجا میشوند. تا زمانی مسئلهی این علم بوده، وقتی تجزیه شد یکباره مسئلهی علم دیگری میشود، چون با پیدایش آن علم این مسئله انسب به آن علم است و نه این علم. مناسبتش با این علم کمتر میشود. والسلام