جلسه‌ی دوازدهمـ ۱۸/۱/۹۰

درخصوص مسائل چهار تعریف وجود دارد که دو تعریف اصلی را عرض می‌کنیم

بسم‌اللّه الّرحمن الّرحیم الحمدللـه و الصلوه علی رسول‌الله و علی آله آل الله، و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله، الی یوم لقاء الله. در جلسات گذشته تاکنون، چند فصل از مباحث مربوط به مبادی اصول و مبادی‌پژوهی اصولیون را مطرح کردیم. سیر تاریخی ـ معرفتی تکون و تطور مبادی‌پژوهی در آثار و آراء اصحاب اصول را مطرح کردیم. مفهوم‌شناسی و تعریف مبادی و نیز کارکردهای گوناگون مبادی را بحث کردیم، جایگاه مبادی‌پژوهی را در ساختار علوم و از جمله علم اصول و یا دانش عهده‌دار این مبحث را بررسی کردیم. نسبت مبادی با رئوس ثمانیه و فلسفه‌ی اصول را مورد بررسی قرار دادیم. در ذیل این عنوان جمع‌بندی نهایی را عرض نکردیم و وعده کردیم در جزوه می‌آوریم ولی به طور فشرده می‌توان عرض کرد و البته تفصیل آن در جزوه خواهد آمد. مجموعه‌ی مبادی‌پژوهی پانزده فصل است. بعضی از فصول است که رتبتاً بر مباحثی که تا به حال طرح کردیم تقدم دارند، حالا یا آنها را در جزوه می‌آوریم که بسا کفایت کند و بعضی را هم به شرایط مساعد موکول می‌کنیم که بحث آن را عنوان کنیم. مثلاً غایت و کارکردهای مبادی‌پژوهی را به تفصیل بحث نکردیم ولی مکتوب آن هست، یا مناشی و مصادر مبادی اصول را بحث نکردیم که طبعاً این بحث‌ها مقدم است بر آنچه که تا به حال مطرح شده است. بحث هندسه و هویت معرفتی مبادی اصول بحث نشده که البته می‌توان بحث کرد. آخرین فصل ما که با این ترتیب منطقی فصل هشتم می‌شود نسبت و مناسبات مبادی علوم به ویژه اصول با مسائل آن است که این بحث به تفصیل مورد ارزیابی قرار گرفته است و تتمه‌‌ای داشت که عرض می‌کنیم و بعد مبحث بعدی را آغاز می‌کنیم. در ذیل عنوان نسبت و مناسبات مبادی علوم، به خصوص علم اصول، با مسائل آن مطالبی را طرح کردیم، یکی روش دستیابی به این مقایسه بود که چگونه بین مبادی و مسائل مقایسه کنیم و اینها را از یکدیگر تفکیک کنیم. گفتیم می‌توان به تصریحات ارباب علوم مراجعه کرد و این یک راهی است برای این‌که ببینیم خود ارباب علوم و نخبگان جامعه‌ی علمی چه راه‌هایی را برای تفکیک مبادی از مسائل آن ارائه کرده‌اند. دوم تحلیل ماهیت یا غایت و کارکردهای مبادی است در مقابل مسائل، ماهیت مبادی چیست، ماهیت مسائل چیست، کارکردهای این دو چیست. و براساس این ماهیت و مؤلفه‌ها و غایت و کارکردها این دو دسته را با هم مقایسه کنیم. عرض کردیم که براساس شیوه‌ی اول کاری نمی‌توانیم بکنیم و به صورت مقایسه‌ای و مقارنه‌ای بین مبادی و مسائل، چندان کسی تصویر نکرده است، اما می‌شود از تلویحات سلف در اصول برای بیان تفاوت بین این دو دسته از مباحث استفاده کرد. به همین جهت گفتیم بر عبارات اصحاب درباره‌ی مبادی و تحلیل اجمالی آنها و بر عبارات اصحاب درخصوص مسائل و تحلیل اجمالی آنها می‌شود مرور کرد و از این مرور فهمید که اینها چه تلقی‌هایی دارند و در آخر مقایسه کرد. ما با این شیوه بحث را جلو بردیم. از تلویحات و مرور بیان آنها راجع به مبادی و مسائل می‌شد استفاده کرد که در مجموع شش گروه و شش دیدگاه را نقل کردیم. تعاریفی که راجع به مبادی و مؤلفه‌ها و کارکردهای مبادی داشتند، و شش نوع تلقی را بیان کردیم. همین مطلب را راجع به تلقی‌های مختلف از مسائل می‌توان مطرح کرد. آنجا هم حدود ده تعبیر و ملاک برای مسئله اصولی بودن آمده بود و اجمالاً مرور کردیم. آنچه که قابل بحث بود دو نکته بود، یکی این‌که ما براساس این دو مرور، تعاریف و تلقی‌های اصحاب از مبادی و از مسائل را با هم مقایسه کنیم، چه تفاوت‌هایی به دست می‌آید و سرانجام براساس دیدگاه خودمان، یعنی تلقیی که ما از مبادی و مسائل داریم، تفاوت‌ آنها چه می‌شود. این قسمت را در حد مرور بر تفاوت‌ها نکاتی را عرض می‌کنم که مطلب ناتمام نمانده باشد. ما مبادی را اینجور تعریف کردیم: «المبادی ما یتکون بها و یبتنی علیها العلم و امّهات مسائله الی واسطه بعیده» و اضافه کردیم: «فهی تنقسم الی مباحث ترتبط بالعلم بما هو کنسق معرفیٍ منسجم و الی مباحث ترتبط بمسائله بما هی مسئله من مسائله» در خود تعریف هم گفتیم چون مبادی به چیزی گفته می‌شود که تکون یا ابتناء علم و امهات مسائل بر آن است پس مبادی دو دسته‌اند، یک دسته مبادی خود علم‌اند یک دسته مبادی مسائل علم‌اند، ولی این دو قسم دوباره تقسیم می‌شوند: «و کل منها ایضاً الی مبادی التکون والتنسق و إلی التصوریّه و التصدیقیه و إلی اقسام الخاص». ما این تقسیمات را عنقریب می‌رسیم و بیش از این راجع به اقسام بحث نمی‌کنیم و عمده آن تعریف است. درخصوص مسائل هم ما چهار تعریف داریم که دو تعریف اصلی را عرض می‌کنیم. در فصل سوم از کل فلسفه‌ی اصول ما راجع به مسائل بحث کردیم و بحث مسائل‌پژوهی اصول مطرح است. آنجا مسائل را این‌گونه تعریف کرده‌ایم: «مسائل العلوم هی عباره عن القضایا المنتج عن الابحاث فی العلوم» قضایای حاصل از بحث در آن علم، یعنی آن نتیجه‌ی نهایی که ما پس از بحث و فحص راجع به یک مطلبی در یک علمی می‌کنیم، آن قضیه‌ای که تولید می‌شود مسئله است. درواقع: «أی النتائج الحاصله من البحث و الفحص فی کل فی النهایه». این نظر قائل هم دارد، البته با این توضیحی که من عرض کردم نگفته‌اند ولی هستند کسانی که می‌گویند مسائل علوم همان قضایا هستند: «و أما مسائل العلوم؛ فهی القضایا التی تطلب برهنتها فی تلک العلوم.» پس یک معنای مسائل عبارت شد از قضایای محصل از تحلیل و بحث در آن علم و شد نتیجه‌ی بحث در علم. تلقی دیگر این است که ما بگوییم مسائل یک علم قضایا نیستند، بلکه قیاسات‌اند و قیاسات از قضایایی تشکیل می‌شوند. قضایایی وقتی به صورت صغری سامان پیدا می‌کنند و قیاسی در آن علم به وجود می‌آید و بعد آن قضایا را نتیجه می‌دهد، این مسئله است. یعنی نتایج در این تلقی مسائل نیست، بلکه مجموعه‌ی مباحث فنی که به نتایج منتهی می‌شود مسئله است. و علم متشکل است از مجموعه‌ی قیاساتی که از صغری و کبری و نتیجه‌ای تشکیل شده و بحث می‌برد تا موقعی که به رأی برسیم. این بحث‌هایی که انجام می‌شود مسائل یک علم‌اند. فرق این دو در این است که تلقی اول این است که ما صغری و کبری را بحث می‌کنیم و بعد یک نتیجه‌ای عاید می‌شویم و می‌گوییم فهم و یک قضیه‌ای تولید می‌شود. در تلقی دوم این کبری و صغری و نتیجه‌ی حاصل، با هم یک مسئله‌اند و هر علمی متشکل است از مجموعه‌ای از این نوع قیاسات. در این تلقی آن معنای اول جزئی از معنای دوم می‌شود و نتیجه‌ی آن می‌شود، اگر نتیجه را جزء خود قیاس قلمداد کنیم و در این تلقی دوم مبادی که یک بخشی از مبادی عبارت‌اند از قضایایی که چونان اجزاء و همچون مواد برای تشکیل قیاسات یک علم مورد استفاده قرار می‌گیرند، این قضایا که به یک معنا مبادی‌اند جزئی از مسائل می‌شوند. آنوقت راجع به آن بحثی که داشتیم که آیا مبادی جزء علم هستند یا نه، در این صورت اگر مبادی را قضایایی بدانیم که به مثابه کبری و صغری قیاسات یک علم مورد استفاده قرار می‌گیرند، مبادی جزء علم و بلکه جزء مسائل علم می‌شوند. منتها نه بحث از مبادی، بلکه خود قضیه‌ای که در یک دانش دیگر بحث شده و به دست آمده و حالا ما فقط به صورت اصل موضوعی از آن قضیه استفاده می‌کنیم که می‌شود جزئی از علم و نه بحث از آن که خلط بین مبادی و مسائل و علم عهده‌دار مسائل پیش نیاید. ما بحث از این قضایا که قیاسات را با چیدن آن به وجود آوردیم، در یک علم دیگر انجام دادیم، خود این را به صورت اصل موضوعی تو دل مسئله‌ی علم بعدی می‌گذاریم، قیاس درست می‌کنیم، بحث می‌کنیم و نتیجه‌ای عاید می‌شود. بسا این نتیجه مبدأ برای علم بعدی باشد. در اصول مبدأ علم فقه می‌شود. پس اگر مبادی‌پژوهی یک علم بدانیم و یا به جای آن فلسفه‌ی اصول را طراحی کنیم، این قضایا که بنا است قیاسات علم اصول با ترکیب آنها بحث شود، در فلسفه‌ی اصول بحث می‌شود. فلسفه‌ی اصول مبادی تولید می‌کند برای اصول. بعد در اصول هم این مبادی را کنار هم می‌چینیم، قیاسی درست می‌شود و نتیجه‌ای به دست می‌آید، باز تولید می‌شود و برای فقه و اصول هم مبادی برای فقه تولید می‌کند و این سلسله به هم پیوند می‌خورد. معنای دوم از مسائل عبارت می‌دانیم از قیاسات مرکب از قضایا که در علم دیگری بحث شده است و تعریف ما می‌شد: «عباره عن القیاسات المرکبه عن القضایا ألتی تبحث عنها فیه» قیاساتی که در این علم بحث می‌شود: «و بعباره اخری هی عباره عن القیاسات التی تُشکل و تُنسق عنه العلم» قیاساتی که ترکیب از قضایا شده و روی هم رفته علم را همین‌ها درست می‌کنند و علم از اینها تنسیق و تکوین می‌یابد. این معنا با خیلی از تعاریف شایع منافاتی ندارد ولی خیلی دقیق‌تر است. ما دو تلقی و تعبیر دیگر از مسئله داریم. این دو تعبیری که عرض شد دو تعبیر اصلی ما هستند منتها در اولی ممکن است این اشکال پیش بیاید که دیگرانی که این نظر را دارند این ایراد را راجع به آنها مطرح کردیم و آن این‌که یک علم که مثلاً ممکن است تفصیل آن ده جلد بشود، اگر عبارت بدانیم از مسائل و فقط نتایج را با هم جمع کنیم، می‌شود یک توضیح‌المسائل یک جلدی کم‌حجم و این اشکال بر آن وارد می‌شود، منتها این قائل داشته و می‌توان اینگونه اطلاق کرد و درنتیجه نگوییم مسئله باید یا این باشد و یا آن، بلکه حسب مورد ممکن است به اعتباری آن را مسئله بدانیم و به اعتباری این را. ولی در عین حال دو تلقی دیگر هم هست. می‌توانیم بگوییم: «مسائل العلم عباره عن قضایا المبحوث عنها فی کل علم و إن لم ینتهی إلی النتیجه رقماً بالبحث و الفحص» بگوییم مسئله عبارت است از قضایایی که در یک علم بحث می‌شود، حالا می‌خواهد به نتیجه برسد یا نرسد. مسائل یعنی مباحث، و این هم یک تلقی است. چهارمین تعبیر هم این است: «و یمکن أن یقال هی عباره أن ما یسئل عنها و یطلب جوابها فیه» نمی‌پرسیم مسئله‌ی اصلی چیست، یعنی می‌گوییم آن پرسشی که مطرح شده تا در آن علم جواب بیابد و این معنا از مسئله الان رایج‌تر است. البته در آثار قدما و گذشتگان این معنا مطرح نیست و معنای جدیدی است که در فن تحقیق مطرح است. ولذا می‌گویند مسئله‌ی اصلی علم چیست و مسائل فرعی آن چیست. یک مسئله اصلی داریم، چهل مسئله‌ی فرعی داریم، یعنی اجزاء و جزئیات مسئله‌ی اصلی را باز می‌کنیم می‌شوند فرعی‌های آن، فرع است، چون جزئی از آن کل است یا جزئی از آن کلی است. در مجموع البته این را اشاره کنم که این‌که می‌گویند چهار تلقی و برحسب موارد می‌توان هر چهار تا را هم درست انگاشت به این جهت است که هم نگاه پسینی داریم و هم نگاه پیشینی و هم این‌که تلقی از کلمه‌ی مسئله متفاوت است و به این اعتبار این چهار تعبیر را پیشنهاد می‌کنیم. راجع به معیار اصولی بودن مسئله هم گفتیم نُه معیار یا تعبیر دیگران گفته‌‌اند، ما چهار تعبیر و یا معیار داریم که به نحوی می‌توان در دو تعبیر خلاصه کرد و معیار اصولیت اینهاست: «کونُ المطلب فی مظانِّ إیفاء الدّور کالآلهِ لإحراز التّکالیف الشّرعیّهِ عن مدارکها أو قواعدها المعتبره، ولو ببعض الوسائط الغیرالمبادئیّه.» مسئله اصولی چیست؟ مطلب در مظان نقش‌آفرینی، مانند ابزاری برای احراز تکالیف شرعیه از مدارک آن و یا از قواعد آن. مستقیماً از آیه بفهمیم یا از قواعدی که چونان مدرک مورد استفاده ما قرار می‌گیرد ولو این مسائل و مطالب واسطه هم بخورد ولی جنبه‌ی‌ مبدائی پیدا نکند. پس هرآنچیزی که در مظان آن است که نقش‌آفرینی کند برای احراز تکلیف شرعی مکلف از طریق مدارک یا قواعد معتبر ولو این‌که واسطه هم بخورد، مسئله می‌شود. همه‌ی اینها نکته دارد. اگر مطلب در مظانّ ایفاء دور باشد، می‌توان انتقاد کرد که قیاس را ما قبول نداریم و باطل است، چرا در اصول بحث می‌کنیم، در مظانّ است و باید بحث کنیم تا معلوم شود به کار نمی‌آید. ما تعریف را طوری کردیم که همه‌ی بحث‌های رایج موجه را پوشش بدهیم. چونان ابزار کاربرد داشته باشد، ولی مبادی ابزار نیستند، مبادی هم در یک علمی ممکن است مطرح شوند اما ابزار نیستند. و نهایتاً برای احراز تکلیف شرعی است و نه برای کشف حکم واقعی خدا. تکلیف من باید روشن شود، اصل اولی هم اجرا کنم تکلیف شرعی من احراز خواهد شد. هم از مدارک و هم از قواعد معتبر که ممکن است به عقل به دست آمده باشد ولو به بعضی از وسائط بین‌مبدائی. این را عرض می‌کنم، روی آن فکر کنید و مراجعه کنید به همه‌ی تعاریفی که سلف از اصولیون فرموده‌اند و خصوصاً آنچه که در اعصار اخیر و در روزگار ما رایج و پذیرفته شده است. شایع‌ترین تعبیر این است که مسئله‌ی اصولیه آن چیزی است که کبرای قیاس استنباطی قرار گیرد. این تعبیر را میرزای نائینی مطرح فرموده‌اند و همه هم پذیرفته‌اند، شما مراجعه کنید و ببینید چه تعداد از مسائلی که در اصول بحث می‌شود با این تعریف می‌سازند و اگر بنا شد فقط بنا باشد آنچرا که کبرای استنباطی قرار می‌گیرد بگوییم اصولی است چه از اصول باقی می‌ماند؟ ما دو جور بحث در اصول داریم، یا مبادی است یا مسائل به این معناست. یعنی بلاواسطه کبری است. من تقاضا می‌کنیم شما مراجعه کنید و باب به باب اصول را ببینید که چه خبر است. چقدر ما مطلب و مسئله داریم که بلاشک مبادی نیست اما کبرای قیاس استنباطی هم قرار نمی‌گیرد و حجم و کمّ این نوع مطالب در علم اصول بیش از آن دسته از مطالبی است که چونان کبری برای قیاس استنباط می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد ولذا من عرض کرده‌ام: «ولو ببعض الوسائط الغیرالمبادئیّه.» وسائط باشد ولی این واسطه از جنس مباحث مبدائی نباشد. ولو با وسائطی نقش ابزاری ایفاء کند را ما مسئله بدانیم و در این صورت مشکلی که می‌گوییم در تعریف معروف است حل می‌شود. تعریف دوم ما از مسئله و ملاک مسئله بودن: «کونُ المطلب کالجزءِ أو الجزئیِّ للمناهج العامه لإحراز التّکالیف، فی إطار الشریعه.» این تلقی دوم ماست که کوتاه‌تر است و شاید گویاتر هم باشد. مطلب چونان جزء یا جزئی منهج عام برای احراز تکلیف باشد. بنده موضوع علم اصول را مناهج عامه می‌دانم، مناهج عامه برای احراز تکالیف. هرآنچیزی که در مجموع چونان جزء برای کل منهج یا چون جزئی و مصداق برای منهج کلی انگاشته شود قلمداد شود، می‌شود مسئله. این دو معیار را هم ما برای اصولیت مسئله پیشنهاد می‌کنیم. با توجه به آن چهار تلقی و دو معیاری که برای اصولیت مسئله عرض می‌کنیم اگر بخواهیم جمع‌بندی کنیم. یک تذکر را مطرح می‌کنیم و می‌گوییم که رابطه‌ی و نسبت بین مبادی و مسائل چه می‌شود، اولاً تعیین دقیق و جامع نسبت و مناسبات مبادی با مسائل با لحاظ هویت معرفتی علم مورد بحث که این علم آیا از علوم حقیقیه است یا از علوم اعتباریه است، و نیز تفکیک مبادی فرادانشی از مبادی فرامسئله‌ای، مبادیی که معطوف به کلیت دانش‌اند و مبادیی که معطوف به مسئله‌مسئله‌ی یک علم خاص‌اند و نیز با منظورداشت معنای مراد از هر کدام از مبادی و مسائل، این‌که از مبادی چه چیزی را اراده می‌کنیم و از مسائل چه چیزی را، باید این را در نظر بگیریم، چون می‌دانیم که هم آراء درخصوص مبادی و مسائل متفاوت است و هم مبادی و مبانی مسائل چند جوراند، بنابراین معنای مختلف دارند. و همچنین با در نظر گرفتن لوازم هریک از دو رویکرد پیشینی و پسینی که ما یک علم و مسائل آن را پیشینی می‌بینیم یا پسینی، این چهار شرط باید منظور کنیم تا دقیقاً نسبت و مناسبات مبادی و مسائل دربیاید. این اصل قضیه است یعنی باید ما چهار شرط را لحاظ کنیم و اگر این چهار شرط لحاظ شد ما به طور تفصیل و دقیق و کامل نسبت و مناسبات مبادی و مسائل هر علم و از جمله علم اصول را کشف کرده‌ایم، یک این‌که هویت معرفتی علم را در نظر بگیریم که این علم از جمله علوم حقیقی است یا اعتباری، چون مبادی و مسائل این دو نوع علم فرق می‌کند. مبادی فرادانشی باید از فرامسئله‌ای جدا شود و ببینیم اینها با هم تفاوت دارند و بعد بگوییم چه نسبتی با هم دارند. اینجور نیست که مبادی فرادانشی با مسائل همان نسبتی را دارند که مبادی فرامسئله‌ای همان نسبت را داشته باشند. سوم، توجه کنیم که مبادی و مسائل متنوع‌اند و آراء و تلقی‌ها راجع به آنها متنوع است و با لحاظ این تنوع بین اینها مقایسه کنیم. یک حکم کلی نکنیم که هر نوع مبادی با هر نوع مسائل چه نسبتی دارند، بلکه می‌توان قسم خاصی از مبادی را با قسم خاصی از مسائل می‌توان سنجید و یا تلقی خاصی از مبادی را با تلقی خاصی از مسائل می‌توان نسبتشان را سنجید. در این صورت جواب درست و دقیق به دست می‌آید. چهارم، باید مشخص کنیم رویکرد ما پیشینی است یا پسینی است. یا وضع موجود مقایسه و می‌گوییم مبادی و مسائل علم اصول فعلی با یکدیگر چنین نسبتی دارند، و پسینی نگاه می‌کنیم. اما اگر بخواهیم پیشینی و با لحاظ الگوی مطلوب نگاه کنیم باز ممکن است نسبت‌ها بین مبادی و مسائل فرق کند. ولی پرداختن به مسئله‌ای با این گستردگی داستان مثنوی هفتادمن کاغذ می‌شود و ناچاریم اینقدر دقیق بحث نکنیم و بگذریم و در حد ضرور و فی‌الجمله و با مسامحه مناسبات بین مبادی و مسائل را براساس تلقی خودمان عرض می‌کنیم. این هم تذکر بدهم که براساس عناصر و ارکان تعیین‌کننده و کلیدی این دو مقوله با هم، اینها را با هم مقایسه می‌‌کنیم، یعنی ماهیت آنها را با هم مقایسه کنیم، مؤلفه‌های آنها را با هم مقایسه کنیم، از نظر انواع و اقسام با هم مقایسه کنیم، از حیث هندسه‌ی معرفتی با هم مقایسه کنیم، از جنبه‌ی مسائلی که راجع به هرکدام از این دو وجود دارد با هم مقایسه کنیم و در مجموع در دوازده محور مطرح می‌کنیم. ۱٫ به لحاظ ماهیت، مبادی یک علم نسبت به آن علم و مسائل‌اش از سنخ پیش‌انگاره و پی‌ساخت‌اند و مسائل آن نسبت به مبادی‌اش از نوع پیامد و برون‌ساخت قلمداد می‌شوند. آنها ماهیتاً وجه مبنایی دارند و اینها وجه بنایی دارند. مسائل هر علمی صورت بسط‌یافته‌ی همان علم‌اند. این نظر مشهور است که علم چیزی نیست جز مسائل آن، اما مبادی مطالب برون‌دانشی‌اند، هرچند مبادی ممتزجه براساس نظر خودمان، از جهتی درونی دانش مربوط به شمار می‌روند. ۲٫ به لحاظ مؤلفه‌ها، این‌که مؤلفه‌های مبادی و مسائل چه نسبتی با یکدیگر دارند، تناسب مستقیم و مبیّنی در بادی نظر میان مؤلفه‌های دو مقوله برقرار نیست، چون اینها کاملاً به لحاظ ماهوی از یکدیگر متفاوت‌اند، پس مؤلفه‌‌های آنها هم کاملاً با هم متفاوت‌اند و نسبتی بین مؤلفه‌های هریک از اینها با مؤلفه‌‌های دیگری وجود ندارد. اینجا می‌گوییم در بادی نظر، اما اگر دقیق بشویم، چه بسا همان نسبتی که بین خود مبادی و مسائل هست گاهی بین اجزاء آنها نیز با اجزاء دیگری باشد. ۳٫ از نقطه نظر انواع، اقسام مبادی و اقسام مسائل؛ انواع مبادی علم تابعی از تنوع مسائل آن‌اند. ما براساس تقسیم مشهور چند نوع مبادی اصول داریم؟ مبادی کلامیه داریم، مبادی لغویه داریم، مبادی منطقیه داریم، چرا اینها را داریم؟ برای این‌که مسائلی داریم که اقتضاء می‌کند اینها را مطرح کنیم. چون مباحث لفظی در اصول وجود دارد، ما ناچار مبادی لغویه داریم. لهذا انواع مبادی تابع انواع مسائل است. اقتضای سنخ‌های مسائل تعیین‌کننده است در این‌که بگوییم باید چند سنخ مبادی داشته باشیم. البته این معطوف به مبادی فرامسئله‌ای است و مبادی فرادانشی تفاوت می‌کند و بیشتر تابع هویت آن دانش می‌شود. مبادی علوم حقیقیه با علوم اعتباریه متفاوت می‌شوند. ملاحظه فرمودید که در تفاوت قبلی نسبت عکس بود، مسائل تابع مبادی‌اند و در این تلقی مبادی تابع مسائل می‌شوند. از نقطه‌نظر انواع، انواع مبادی علم تابعی از تنوع مسائل آن‌اند، چنانکه اگر مثلاً مسائل دانش همگی عقلانی باشند، مبادی آن نیز لاجرم عقلی خواهند بود، هرچند گرایش دانشوران هر دانشی بر رویکرد آنان در هویت مسائل تأثیرگذار است. به هر حال گاهی خود اصحاب هر علمی در ساماندهی آن علم آنچنان که در هویت آن تأثیر می‌گذارد، نقش دارند. ۴٫ از وجه موضوع مبادی با موضوع مسائل. علم مربوط و نیز مسائل آن که علم چیزی جز مسائل آن نیست، موضوع مبادی قلمداد می‌شوند، پس علم متعلَق مبادی موضوع‌اند، مبادی چیزی شبیه حکم محمول را دارند و احکام را مشخص می‌کنند. علم مربوط و نیز مسائل آن موضوع مبادی قلمداد می‌شوند اما موضوعات مسائل، اجزاء یا جزئیات موضوع علم مربوط‌اند. چون هر مسئله‌ای موضوع و محمول است، موضوعات آن اجزاء موضوع علم‌اند که موضوع علم کل است. براساس بعضی نظرات جزئیات موضوع علم‌اند، چراکه موضوع علم یک کلی است و بسا بشود گفت که حسب مورد است، موضوع بعضی از مسائل جزئی موضوع علم‌ است و موضوع بعضی از مسائل جزء موضوع علم است، ممکن است، بسته به سنخه‌ی مسائل موضوع آن متفاوت شود و نسبت آن هم با موضوع کلی یا کل علم تفاوت بکند. و در دانش‌های آلی برخلاف علوم عالی علم متأخر و مسائل آن موضوعات آنها محسوب می‌گردند و علم بعدی می‌شود مسائل علم قبلی، زیرا این دسته از علوم به نوبه‌ی خود نقش مبادی برای علم متأخر از خویش ایفا می‌کنند. گفتیم علم اصول علم آلی و روش‌شناختی است برای فقه که علم عالی و مقدِم است و درحقیقت به نحوی مسائل تولیدشده در علم اصول مبادی علم بعد از خویش که فقه‌اند، قلمداد می‌شوند. ۵٫ از جنبه‌ی مسائلی که پیرامون مبادی مطرح می‌شود و مسائلی که پیرامون مسائل مطرح می‌شود، چون پیرامون هر مبدأ و مسئله‌ای بحث می‌شود، و گفتیم هر مسئله‌ای چونان یک علم کوچک است و خود مشتمل بر مسائلی می‌شود، به این ترتیب از جنبه‌ی مسائل تفاوت مبادی و مسائل اینگونه می‌شود که مبادی به تبیین احوال ذاتی و احکام کلی علم و مسائل اساسی آن می‌پردازد، پس مسائل مبادی چه می‌شوند؟ مسائلی که درباره‌ی عوارض و احکام یک علم و مسائل اساسی آن مطرح است، اما با توجه به دانشوارانگاری هر مسئله، مباحث هر مسئله‌ای تابع سنخه‌ی آن است، پس مسائلی که پیرامون یک مسئله مطرح می‌شود و مسائل مسئله، تابع هویت آن مسئله است، اما مسائل مبادی، احکام خود علم یا مسائل علم متعلَق مبادی‌اند، پس از جنبه‌ی مسائل بین مسائل مبادی با مسائل مسئله‌ها تفاوت است. ۶٫ از جهت هندسه‌ی معرفتی اینها چه نسبتی با هم دارند، آیا مبادی هندسه‌ی معرفتی معینی دارد، مسائل هم هندسه‌ی معرفتی دیگری؟ آیا اینها با هم سنخ‌اند؟ انسجام دارند یا نه؟ اگرچه مبادی فرادانشی از صورت‌بندی معینی برخوردار هستند، چون مبادی فرادانشی پرسش‌های فلسفی معینی هستند که راجع به یک علم مطرح‌اند، مثلاً تعریف آن علم، غایت آن علم، روش آن علم که اینها سئوال‌های معینی است، جمع که می‌زنیم، پرسش‌های سازمان‌یافته‌ی مشخصی است که راجع به یک هر علمی عمدتاً این سئوال‌ها قابل طرح است. بیشتر پرسش‌هایی که راجع به علوم در فلسفه‌ی آن علم یا به تعبیری مبادی فراعلمی آن علم مطرح می‌شوند مشابه‌اند و اندک تفاوت‌هایی بین آنها هست، پس می‌توانند فی‌الجمله یک سازمان ثابتی داشته باشند، اما مسائل اینگونه نیستند، چون مسائل هر علمی یک جور است و سازمان آن طور خاصی است که تابع هویت آن علم و شأن و کارکرد آن علم و دیگر عناصر تشکیل‌دهنده‌ی آن علم خواهد بود. پس اگرچه مبادی فرادانشی از صورت‌بندی معینی برخوردار هستند، اما مبادی فرامسئله‌ای علوم فاقد هندسه‌ی مستقل و مستقری هستند، زیرا این دسته از مبادی یعنی مبادی فرامسئله‌ای و مبادی ناظر به مسئله‌ها و نه خود علم، مستخدَم مسائل و ابزار حل آنها به شمار می‌روند و به تبع تغییر در مسائل دچار تغییر می‌شوند و کل مسائل کل علوم سازمان یکسانی ندارند. هر علمی سازمان خود را دارد و چیدمان و ساختار خودش را دارد، اما چیدمان و ساختار مبادی و کامل‌تر از آن فلسفه‌ی معطوف به آن علم البته در مجموع دسته‌های علوم مشابه هم هستند، علوم حقیقی یک‌جور و علوم اعتباری یک‌جور و می‌توانیم بگوییم یک چیدمان مشترکی دارند. ۷٫ از زاویه‌ی غایت، غایت مبادی چیست، غایت مسائل چیست. غایت قریبه‌ی مبادی مسائل، تکوین و تنسیق مسائل علم مربوطه است، غایت قریبه‌ی‌ مبادی وقتی بحث می‌شود بناست که مسائل و مطالب و قضایایی تولید شود که یک علم دیگری تشکیل شود و کار مبادی همین است. غایت قریبه‌ی مبادی مسائل تکوین و تنسیق مسائل علم مربوطه است، اما غایت خود مسائل چیست؟ ذومراتب و تابعی از غایت دانش مربوطه. غایت اصول این است که بیاید و مسائل علم فقه را حل کند، اما غایت علم فقه چیست؟ ذومراتب است. چندین غایت مترتب بر هم دارد. مثلاً اول این‌که تکلیف مکلف را در قبال شارع روشن کند. یک غایت بالاتر از آن هم می‌شود فرض کرد، اگر فقه تولید شود و افراد ملتزم بدان شوند استکمال نفس پیدا می‌کنند، باز می‌شود غایت بعدی فرض کرد که اگر عباد استکمال نفس پیدا کنند یا انقیاد خود را در مقابل خدا نشان بدهند، مثلاً مورد رضوان الهی قرار می‌گیرند و شایسته‌ی بهشت خواهند شد و سعادت اخروی تأمین خواهد و می‌تواند به همین گونه غایات مختلفی مطرح شود و بسا بتوان گفت به حیثی دیگر غایات علم متعلَق مبادی به نحوی ادامه‌ی غایات بعیده‌ی عهده‌دار مبادی می‌شود و گویی با وسائطی غایاتی که برای مثلاً فقه منظور است، با وسائطی غایات اصول هم هست و لذا بعد خواهیم رسید که راجع به غایت‌شناسی علم اصول بسیاری آمده‌اند غایاتی که الان اشاره کردیم، به عنوان غایات اصول مطرح کرده‌اند، مثلاً تأمین سعادت ابدی بشر که شیخ بهایی می‌گوید. درحالی‌که تأمین سعادت ابدی بشر با اصول خواندن و اصول درست کردن حاصل نمی‌شود، بلکه می‌خواهد بگوید با وسائطی، غایت‌الغایات آن است. ۸٫ از دیدگاه کارکرد، کارکرد مبادی چیست، کارکرد مسائل چیست؟ کارکرد مسائل علوم حسب‌الموردی و متنوع است. هر مسئله‌ای که کارکردی دارد و البته مجموعه‌ی مسائل کارکرد کلانی را پدید می‌آورند که کارکرد خود علم و یا غایت نهایی مجموعه‌ی علم است. اما مبادی علم از کارکردهای مشخص و مشترکی مانند هویت‌بخشی به دانش برخوردارند. مبادی می‌خواهند دانش را تولید کنند و در مجموع تولید دانش‌ها یک سلسله غایات مشترک قلمداد می‌شوند و کارکردهای معینی را می‌طلبند که از همه‌ی مبادی همه‌ی علم‌ها هم برمی‌آید. اما هر مسئله‌ای در هر علمی یک کارکردی دارد و طبعاً آن کارکردها هم با کارکردهای مبادی متفاوت‌اند. ۹٫ از منظر قلمرو، براساس تلقی مختار، مبادی شامل دو قسم فرادانشی و فرامسئله‌ای است و مباحثی مطرح می‌شود که ربط مستقیم به مسائل ندارد بلکه به کلیت علم مربوط می‌شود، پس از این جهت قلمروی مبادی گسترده‌تر از قلمروی مسائل است. و گستره‌ی مبادی فرامسئله‌ای هر علمی تابعی از گستره‌ی مسائل آن است. بسا کاهش و افزایش یک مسئله موجب قبض یا بسط در مبادی گردد، یک مسئله را بردارید گاهی مبادی کم شود، مسائل یک علم اضافه شود مبادی به تناسب اضافه می‌شود، چون گفتیم مبادی به نحوی تابع مسائل‌اند. هرچند که امکان دارد مبادی مضمر در ذهن اصحاب یک علم گاه منشأ تولید مسئله و بلکه مسائلی در آن بشود ولی مبادی آن بحث نشود ولی مضمر و مرتکز هست، چون ممکن است کسی بگوید حجم مبادی خیلی کم است و تغییر نمی‌کند، از چند سال پیش می‌گویند مبادی اصول، لغویه و کلامیه و منطقیه و کذا است و هنوز هم همان را می‌گویند درحالی‌که اصول گسترش پیدا کرده، پس چرا مبادی اضافه نشده است؟ اولاً به لحاظ کمّی حتماً افزایش پیدا کرده، به لحاظ کیفی و انواع بسا ارتکازاً لحاظ شده و بر آن مبادی مرتکز و مضمر مسائل جدید را بنا کردند ولی بحث نشده است. ۱۰٫ از لحاظ هویت معرفتی، هویت معرفتی هریک از مسائل تابع هویت مبدأ مربوطه است، بسته به این‌که مبدأ عقلی است، مسئله هم عقلی می‌شود، لفظی است، مبدأ لغوی، مسئله‌ی لغوی و زبانی تولید می‌کند. هویت مبادی هر علمی تابع هویت جمعی آن است. ۱۱٫ به اعتبار روش کشف چه نسبت و مناسباتی دارند، روش کشف مبادی هر علمی در گرو سنخه‌ی مبادی است، اگر مجموعاً سنخه‌ی مبادی یک علمی عقلی است به روش علمی تولید می‌شود. و شیوه یا شیوه‌های تشخیص مسائل متناسب با منافی مناطات مسئله‌انگاری مطالب هر علمی تعیین می‌شود. ۱۲٫ روش کاربرد. مبادی را چگونه به کار می‌بریم و نتیجه می‌گیریم، مسائل را چگونه به کار می‌بریم و نتیجه می‌گیریم، چون هر دو به نوبه‌ی خود کاربرد دارند و بناست که حل مسئله کنند. عناصری چون هویت معرفتی و غایت مبادی و مسائل، روش یا روش‌های آن دو مقوله را مشخص می‌کنند. بسته به این‌که مثلاً هویت معرفتی مبادی چه باشد، می‌گوییم اگر مبادی از جنس مبادی عقلیه‌اند، روش عقلی، اگر لفظی‌اند، روش لفظی و نقلی. مسائل هم همینطور هستند، بنابراین روش‌های آنها تابع هویت خودشان است. جمع‌بندی: به رغم آنکه در نگاه نخست توقع می‌رود که تأثیر و تأثر میان مبادی و مسائل یکسویه باشد، یعنی همیشه مبادی مسائل را تولید کند، و همواره مبادی علم تأثیرگذار و مسائل آن تأثیرپذیر و تغذیه‌شوند باشند، اما فهرست شاخص‌های دوازده‌گانه‌ حاکی از آن است که میان این دو مقوله ترابط و تعامل دوسویه و گاه به صورت دور هرمنوتیکی یعنی رفت و برگشتی است، این بر آن تأثیر می‌گذارد، و آن هم در این تأثیر می‌گذارد. مبدأ مسئله‌ای را تولید می‌کند، مسئله به نوبه‌ی خود می‌تواند اقتضاء بسط مبادی را داشته باشد. به این ترتیب ما بیشتر به نسبت تعاملی و دور هرمنوتیکی بین مبادی و مسائل قائل هستیم و نه یک نسبت یک‌جانبه از سوی مبادی به سمت مسائل. این مطلب را ما از پایگاه و زاویه مبادی‌پژوهی مطرح کردیم ولی در مسائل‌پژوهی بسیار به درد می‌خورد و بحث‌های مفصلی که سلف ما در علوم مختلف ازجمله اصول راجع به مسائل‌پژوهی می‌کنند راه‌ حل دقیق اتفاق افتادن آن این روش است که مسائل را براساس عناصر تحلیل کنیم و مبادی را جداگانه و بعد به اینگونه مقایسه کنیم. جلسه بعد انشاءالله تقسیم‌ و طبقه‌بندی مبادی اصول در آثار و آراء سلف را بحث خواهیم کرد. والسلام.