جلسهی هشتم ـ ۲۱/۱۱/۸۹
در آغاز بحث نکتهای را تذکر میدهم، چون این مباحث بیپیشینه است و به ویژه بعضی از فصول آن منابع مستقیم ندارد و در بعضی از موضوعات گاهی ممکن است در حد یک مقاله هم مطلب مکتوبی پیدا نمیشود، این مطالب با تأمل و گاه با تتبع تنظیم و عرضه میشود.
لهذا هم احتیاج به تأمل و مداقّه دوستان دارد و هم علاقمند هستم که دوستان برای تسلط بیشتر بر مباحث یک مقدار با این شیوه همراهی کنند. یک نفر از جمع انتخاب شود یا مدرسه کسی را بگمارد که این پیشنهاد را به نحوی مدیریت کند و در جلسه مخاطب صرف نباشیم، اگر بتوانیم برای مطالعات پیشینی برنامهریزی کنیم، در جاهایی که منابع است و یا میشود به فصولی مراجعه کرد و یا احیاناً تقسیم کاری شود تا دوستان براساس این بیستوسه محوری که ما ارائه دادیم تفحص و تتبع کنند و فیشبرداری کنند. این به این جهت است که خود دوستان نیز یک مقدار به نحو عملی و تجربی با این مباحث درگیر شوند. میشود این بیستوسه محور را بین بیستوسه نفر و یا احیاناً هر دو نفر یک محور تقسیم کرد و کار را انجام داد. نکتهی دیگر اینکه جزوهای که خدمتتان ارائه میشود تنها پیادهشده درس نیست، پردازش میشود و اگر ملاحظه کرده باشید کاملاً روشن است، درنتیجه بعد از اینکه جزوه آماده میشود، بحث یک مقدار بسط پیدا میکند. ارجاعات، منابع، فصول تکمیل میشود. تصور نفرمایید که عین متن پیادهشده است و شما هم که حضور داشتید پس کافی است، جزوهای که خدمتتان ارائه میشود حتماً مطالعه کنید چون جزوه گاهی دقیقتر از مطالب القاءشده است. چون بعضی از این مباحث برای اولینبار است که القاء میشود طبعاً خامیهای خود را دارد. بار دومی که درس پیادهشده را مرور میکنم و با قصد تهیهی جزوه در آن تصرفاتی میکنم، مباحث کاملتر میشود و خوب است که به صورت یک امر جدی بعد از اینکه جزوه خدمتتان رسید مطالعه کنید و اگر علاقمند هستید مباحثه کنید. در همین دروس اخیر، در جزوه معانی لغوی و اصطلاحی را توسعه دادیم، طبقهبندی و نقد کاملتر شده، مجموعهی آراء به هفت دسته تقسیمبندی شده و هرکدام جداگانه مورد نقد قرار گرفته و کاملتر شده است. در مجموع علاقمند هستم دوستان درگیر بحث شوند، چه بیرون از جلسه و چه در جلسه. پرسش و نقد داشته باشید و چالش کنید و جلسه با آرامش و سکوت پیش نرود. سعی کنید نقد کنید و همانطور که ملاحظه میکنید بندهی طلبه هم چنین طبعی دارم. ولو ممکن است اشکالاتی که من بر بزرگان میگیرم هیچکدام وارد نباشد و یا کمی وارد باشد ولی ملاحظه میکنید که نمیگذارم کسی از میدان بحث بیرون بماند. ملاحظه میکنید نوعاً هر نظر و رأی و مطلبی را نقد میکنیم یک حاشیهای برای آن دارم. البته در بعضی از موضوعات که مقالات آن هم آماده چاپ است کار خیلی جدیی انجام دادهایم، مثل موضوع اصول، چون یکی از بحثهایی است که خیلی چالشی است و خیلی کار شده. بعضی از موضوعات مثل روش اصول کار زیادی انجام نشده. الان من شروع به نوشتن روش اصول هستم، ادبیاتی در این بحث موجود نیست و یا اگر یک اصولی تلویحاً و یا به اشاره و تصریح جزئی چیزی گفته باشد قابل توجه نیست و مسئلهی روششناسی بحث نشده. بعضیها هم که وارد شدهاند بین روش اجتهاد و روش اصول و روش فقه خلط. مثلاً بحث ادوار و روش خلط شده است. پس با بعضی از مباحث باید به صورت نقادانه روبرو شد. مثلاً بحث موضوع در کل تاریخ اصل در این هزار سال همهی تعاریف را دیدیم و هشت تعریف عمده که با همهی تعاریف متفاوت و شاخص است درآوردیم و همه را نقد کردیم. بعضی را که از متأخرین مثل حضرت امام و شهید صدر که مدعی هستند در تعریف خود خواستهاند به همهی اشکالات پاسخ بدهند، و تعریفشان هیچ اشکالی ندارد، به نظر حقیر طلبه بیشترین اشکال را دارد. بر تعریف آقای صدر ده اشکال وارد کردیم. تعریفی که آقای صدر برای اصول ارائه فرمودند تعریف بیبدیل و دقیقی است و تعریف را تبیین کردهاند و مؤلفههای تعریف را خیلی خوب بیان کردند و ابتکارات زیادی هم در ذهن ایشان بوده است، اما با اینهمه به نظر میآید اشکالات زیادی وارد بوده و من هم برنخوردم کسی تعریف آقای صدر را نقد کرده باشد. ولی به ذهن حقیر ده نکته در ذیل تعریف ایشان رسیده و یادداشت کردهام. منظور این است که ذوق حقیر اینگونه است که علاقمند هستم خودم هم با حرف دیگران مواجههی نقادانه داشته باشم و علاقمند هستم شما هم با عرایض حقیر به همین صورت برخورد بفرمایید. سکوت و رکون به حرفهای بنده در جلسه درس مطلوب نیست. حوزهی بحث هم حوزهی تازهای است و اصولاً من ندیدم کسی در این چند سال اخیر به صورت مستقل به این موضوع بپردازد. آن چیزی هم که مطرح میشود در حد مصاحبه و خبر است، اما اینکه بنا باشد با یک نگاه تأسیسی و در حد یک دانش موضوع را پیش ببریم که انشاءالله حدود چهار جلد خواهد بود. احتمالاً دروس ما تا پایان سال گرچه ممکن است کمتر از بیست درس باشد با ضمائمی که اضافه خواهد شد در حد یک جلد خواهد شد. کار مفصلی در حاشیهی این درسها انجام میشود که وقتی که کتاب خواست چاپ شود باید به عنوان پیوست در کتاب قرار گیرد. درسهای امسال ما در خدمت شما جلد اول مجلدات فلسفهی اصول را تشکیل خواهد داد. به این ترتیب کسی ورود نکرده و مطلب، مطلب روزگار ماست و ما هم هنر نکردیم که وارد شدهایم و باید وارد میشدیم. مقتضای چنین وادی نویی مواجهه نقادانه است تا این مطالب پخته شود و عرایض بنده را به راحتی تلقی به قبول نفرمایید، وارد شوید، نقد و بررسی کنید و اشکال بگیرد، نظرات دیگران را ببینید و در جلسه فعال عمل کنید. فرع چهارم، نسبت مبادی با رؤوس ثمانیه و فلسفهی اصول فقه است. این سه مقوله خیلی شبیه هم هستند. ممکن است بعضی بگویند (و گفتهاند) فلسفهی اصول چیزی جز مبادی یا رؤوس ثمانیه نیست. در این زمینه آرائی هرچند کم و نه البته معطوف به فلسفهی اصول فقه بلکه راجع به فلسفههای مضاف بعضی معاصرین و فضلا مطرح کردهاند که طبعاً فلسفهی اصول فقه هم مشمول آن است. مثلاً بعضی از فلاسفهی معاصر فرمودهاند: «فلسفههای مضاف صورت بسطیافتهی رؤوس ثمانیه است» (استاد مصباح، آموزش فلسفه). این تعریف از نظر ما مخدوش است و بعد خواهیم گفت که نسبت بین فلسفهی مضاف به علم و رؤوس ثمانیه آن علم، نسبت عام و خاص منوجه است و حتی عام مطلق نیست که بگوییم رؤوس ثمانیه جزئی از فلسفهی مضاف است. علاوه بر اینکه قرابت بین فلسفهی مضاف به هر علمی با مبادی آن علم بیشتر است تا فلسفهی مضاف به آن علم با رؤوس ثمانیهی آن علم. هنگامی که نسبت اینها را توضیح بدهیم معلوم میشود که چرا میگوییم قرابت فلسفهی مضاف به هر علمی با مبادی آن علم بیشتر است تا رؤوس ثمانیهی آن با فلسفهی آن علم. بسا در یک تلقی، آنگاه که به نحو پیشینی نگاه کنیم مبادی یک علم را بتوانیم آنچنان بسط بدهیم که تبدیل به فلسفهی مضاف با آن بشود. از این جهت میگوییم قرابت بیشتر است اما در عین حال عینیت نیست و به یک تلقی نسبت فلسفه مضافهای موجود با مبادیپژوهیهای موجود عام و خاص منوجه است. کما اینکه برخی از بزرگان و از اعاظم عصر فرمودهاند: «فلسفهی مضاف به هر علمی عهدهدار بحث از علل اربعهی آن علم است» (علامهی جوادی آملی در رحیق مختوم جلد یک) که به نظر حقیر طلبه این هم قابل خدشه است و میتوان پرسشهایی را مطرح کرد که این تلقی را هم بتوانیم به چالش بکشیم. من به موقع این بحث را خواهم داشت که آیا این تعاریف و از جمله تعریف علامه جوادی آملی محل تأمل هست یا نیست، چراکه آنچرا که ما به عنوان فلسفهی مضاف به هر علمی قلمداد میکنیم و رایج است، آن ملاک است، یعنی داریم فلسفهی مضاف محقق را تعریف میکنیم و تعریف ما پسینی است؟ یا تعریف ما پیشینی است و فلسفهی مضاف مطلوب را مراد میکنیم و اینگونه تعریف میکنیم. با هر دو تلقی ممکن است که تعریف علامهی بزرگوار ما محل تأمل باشد. براساس فلسفهی مضافی را که بنده پیشنهاد میکنم با آن ۲۳ سرفصل، پرسشهایی را مطرح کردهام که کدام اینها علت فاعلی است، کدام غایی است، کدام مادی است و کدام صوری است و بعضی از اینها ظاهراً مشمول هیچیک از این عناوین نمیشوند. در هر حال فلسفهی مضاف به علم اینگونه هم تعبیر و تلقی شده است. کما اینکه برخی گاه گفتهاند که فلسفهی اصول با فلسفهی فقه یکی است و با هم تفاوتی ندارند. این هم یک تلقی است که بعضی از فضلای مطرح روزگار ما چنین نکتهای را فرمودهاند. درحالیکه اگر کسی به ساختار مباحثی که ما تحت عنوان فلسفهی اصول پیشنهاد دادهایم مراجعه کند، خواهد دید که خیلی از آنها ربطی به فقه ندارد. کما اینکه بعضی دیگر گفتهاند اصول همان فلسفهی فقه است. البته این درخصوص اصول است و ماهیت فلسفهی فقه ولی این سخن هم از بعضی از فضلای معاصر که در اینجور مباحث در صحنه هستند و مطرح هستند اظهار شده است. بحث تشتت آراء اصحاب اصول دربارهی ماهیت و مؤلفههای مبادی علم را در جلسهی قبل مطرح کردیم و در جزوه هم آمده. هفت نوع تلقی و نگاه را ما از میان آراء اصحاب اصول، دربارهی ماهیت و مؤلفههای مبادی علم اصول تشخیص دادیم و طبقهبندی کردیم و معلوم است که تفاوت و تشتت در آراء و بلکه گاهی تهافت در بین آراء اصولیون در این زمینه وجود دارد. کما اینکه راجع به فلسفههای مضاف هم تعابیر و تلقیها مختلف است. از جمله نگاههایی که از نظر من در تلقی فلسفههای مضاف خطاآمیز و خطاآلود است، این است که مسائل تاریخی آن علم را هم جزء فلسفهی آن علم قلمداد کنیم که این یک خطای فاحش فوقالعاده رایج است. در بین غربیها و دانشگاهیان هم این خطا هست و چه بسا به صورت وسیعتر که بحثهای تاریخی را هم جزء فلسفهی مضاف به علوم انگاشتهاند، درحالیکه تاریخ، فلسفه نیست و تاریخ، تاریخ است. به هر بیانی که تاریخ را بحث کنید، فلسفه نیست و جزء علوم نقلی است. پس تلقیها درخصوص فلسفههای مضاف، متنوع و متشتت و گاه متهافت است، درخصوص ماهیت و مؤلفههای مبادی علوم و از جمله علم اصول هم آراء متشتت و گاه متهافت است. درخصوص رؤوس ثمانیه البته چندان اختلافی نیست، هرچند گاهی بعضی، برخی از فصول را جزء رؤوس ثمانیه انگاشتهاند، بعضی ندانستهاند، اما آنقدر اختلاف نیست. اما اینکه من اشاره کردم به تفاوت یا تهافت در تلقیهای اهل علم و ارباب معرفت درخصوص فلسفههای مضاف و مبادی علم، از این جهت عرض کردم که بگویم ما وقتی میخواهیم بین انواع مسئلهها و معرفتها مقارنه و مقایسه کنیم، نمیتوانیم این مقایسه را براساس همهی انظار انجام بدهیم. اولاً مسئولیت تلقیهایی که دیگران از مقولاتی که محل تطبیق و مقارنهی ماست، دارند، با خودشان است. اگر کسی بگوید فلسفهی هر علمی بسطیافته رؤوس ثمانیهی همان علم است و نتیجاً نسبت یا تساوی است و یا عام مطلق میشود و طبعاً در فلسفهی مضاف، اضافاتی هست که در رؤوس ثمانیه نیامده بوده، پس نسبت این دو با هم عام مطلق میشود. مسئولیت آن تلقی و این نسبتبندی با خود صاحبنظر است و ما نمیتوانیم در مقام دفاع از نظرات دیگران بربیاییم. ثانیاً، بعضی تلقیها درخصوص بعضی از حوزهها و مطالب منسجم نیست. مثلاً ما میگوییم نسبت بین مسئلهی قلمروی علم با مسائل آن، با غایت آن، با روش آن چیست؟ زمانی این پرسش درست و دقیق است و پاسخ علمی و منطقی خوب پیدا میکند که در این چهار مطلب ما تلقیهایی داشته باشیم که آن تلقیها با هم سازگار باشند. تلقی ما از قلمرو باید با تلقی ما از مسائل بسازد. فرض کنید بگوییم قلمروی اصول حوزهی شریعت است. اما در مسائل یک سلسله مسائلی که به کار حوزهی شریعت نمیخورد و یا خیلی فراتر از حوزهی شریعت است، آنچنان که قلمرو را تحت تأثیر قرار میدهد. اگر در مسائل آنقدر مطالبی که فراتر و احیاناً و مخصوصاً مغایر با کاربرد اصول در قلمروی فقط شریعت است، مثلاً کاربرد در حوزهی عقاید و اخلاق هم دارد، یا بلکه فقط در حوزهی اخلاق و عقاید کاربرد دارد و اگر ما اینجور تلقی داشتیم، یعنی تلقی ما از قلمروی آن علم، با مسائل آن علم با هم تهافت داشت نباید انتظار داشته باشیم که نسبت اینها چه میشود. اینجا نمیتوان نسبت علمی و منطقی به دست آورد. درنتیجه اگر دیگرانی که تلقیشان از اینگونه مقولات با ما متفاوت است و دچار اشکال عدم انسجام و عدم سازواری تلقیها از مقولات در مقام مقایسه باشند، اصلاً نمیتوان گفت که چه نسبتی بین این مقولات براساس نظر آن فرد وجود دارد. به دلیل این دو اشکال که اول اینکه ما علیالاطلاق ضامن آراء دیگران نیستیم تا براساس آراء آنها نسبتبندی کنیم. البته یک جایی هست که پسینی نگاه میکنیم و وضع موجود را میگوییم، وضع موجود را با هم مقایسه میکنیم و در این حدود اشکالی ندارد. اما اینکه اگر بخواهیم براساس هریک از تعداد بیشمار رأی از ابواب هر علم مدام بگوییم نسبت این مقولات به هم چه میشود، لازم نیست همه را بررسی کنیم و بگوییم مثلاً براساس نظر محقق اصفهانی در ارتباط با قلمروی اصول، غایت اصول، روش اصول، مسائل اصول، موضوع اصول، نسبت این است، براساس نظر میرزای نائینی چون تلقی ایشان با محقق اصفهانی فرق میکند نسبتها این میشود، براساس نظر حضرت امام(ره)، چون نظرشان با آن دو متفاوت است، نسبت این میشود. ما مسئول این کار نیستیم و بسا چنین کاری میسر هم نباشد. لذا ما هیچگاه بنا نداریم که این مطابقهها و مقارنهها را براساس انظار مختلف بحث کنیم. اشکال دوم اینکه گاهی دیدگاهها و تلقیهای دیگران از مقولاتی که مصب مقایسه قرار گرفته با هم تهافت دارد و اصلاً نمیتوان گفت چه نسبتی دارند، چون با هم نمیخوانند تا نسبتی داشته باشند. آنچنان نیست که اینها را بتوان در یک سامانه و سیستم معرفتی واحدی اینها را بتوان تعریف کرد تا نسبتسنجی بکنیم. از این جهت من اشاره کردم به تفاوت و تشتت در آراء راجع به فلسفههای مضاف و مبادیپژوهی تا اینکه بگویم ما برمبنای تلقی خودمان مسئول هستیم که این نسبت را بسنجیم. با اینهمه و قبل از آن باید فیالجمله نگاهی به وضع محقق و موجود داشته باشیم، چون چه بسا نگاه ما غالباً پیشینی و تأسیسی باشد، ولی براساس نگاه دیگران، اما به صورت فیالجمله و نظر مشهور بحث کنیم، یا اگر اجماعی وجود دارد وضع موجود و محقق را هم میتوانیم ببینیم و با هم مقایسه کنیم. من میخواهم آن نسبت را بگویم که بین فلسفهی علم اصول و مبادی علم اصول با رؤوس ثمانیهی علم اصول چه نسبتی برقرار است و با این نسبتی که بحث میکنیم اشکالات بسیاری از آرائی که به آنها اشاره کردیم هم فیالجمله روشن میشود، ولی ما وعده میکنیم در فصل دیگری که بعد مبادیپژوهی خواهیم داشت راجع به فلسفههای مضاف، و دربارهی خود فلسفهی اصول بحث میکنیم و در آنجا این آراء را نقد میکنیم. انشاءالله. با توجه به اینکه از سوی در رؤوس ثمانیهی هر علمی علاوه بر بحث از تعریف علم، موضوع آن علم، غایت آن علم، منفعت آن علم، عنوان یا فهرست ابواب آن علم که کمابیش میتوانند جزء مباحث فلسفهی اصول قلمداد شوند، مباحث تاریخی مثل موسس آن علم کیست، در رؤوس ثمانیه بحث از مؤسس دانش میشود. مدون یک علم کیست. گاه حتی مؤلفان شناخته شده در آن علم کیستند. بحث از مرتبهی آن علم و انحاء تعلیمیهی آن علم هم میشود. من بیشتر ناظر هستم به بحثهای تاریخی که در قالب رؤوس ثمانیه که صرفاً تاریخی است دربارهی یک علم میشود. یک وقت تطورات معرفتی واقعشده در آن علم، در بستر تاریخی مورد بررسی قرار میگیرد که این نگاه معرفتشناسانه است، که اگر به خاطر داشته باشید در دروس اول مختصری مرور کردیم و تطورات معرفتی در خصوص مبادیپژوهی داشتیم و گفتیم که مبادیپژوهی چگونه آغاز شد و تا امروز چه سیری را طی کرده است. ولی نگاه ما، نگاه معرفتی و یک نوع ارزیابی تطورات معرفتی و معرفتشناسانه بود. اما اگر بخواهیم فقط بحث تاریخی بکنیم، ممکن است بخشی از مطالب تاریخ علم در رؤوس ثمانیه بیاید ولی در فلسفهی آن علم نمیآید، چراکه تاریخ، فلسفه نیست. آنوقت این مباحث تاریخی در مبادیپژوهی دیگر نمیآید. در همین مبادیپژوهیهای رایج اصول هم کمتر شاید به چشم خورده باشد که کسی تحت عنوان مبادی علم اصول، بحثهای تاریخی بکند. ممکن است در رؤوس ثمانیه و مقدمهی کتاب خود مباحث تاریخ آن علم را گفته باشد، ولی در مبحث مبادی کسی وارد نمیشود. پس مبادیپژوهی به بحثهای تاریخی نمیپردازد ولی رؤوس ثمانیه به بحثهای تاریخی میپردازد. فلسفهی اصول به بحثهای تاریخی، به عنوان بحثهای تاریخی نمیپردازد. از دیگر سو بنا به رأی و غالب و نظر مشهور ما گفتیم درخصوص تعریف مبادی یک نظر این است که گفتهاند: «مبادی تصدیقیه هی القضایای الذی تتألف منها قیاسات العلم». آن قضایایی که قیاسات آن علم از آنها تشکیل میشود. این مبادی تصدیقیه میشود. این نظر مشهور است و اما نظر بعضی مثل مرحوم آخوند که بحث از موضوع علم اصول را جزء مبادی قلمداد کرد، نظر غیرمشهور در میان اصولیون است. هرچند حقیر هم مبادیپژوهی و هم فلسفهی اصول را فراتر از پرداختن به مبادی تصوری و تصدیقیهی مسائل آن علم میدانیم. مبادی تصوریه و تصدیقی خود آن علم را هم جزء مبادی میدانیم. ولذا مبادی را در یک تعبیر به دو قسم تقسیم کردیم و گفتیم مبادی فراعلمی و مبادی فرامسئلهای. ولی نظر مشهور این است که مبادی علم به مبادی تصوری ـ تصدیقی مسائل آن میپردازد و یا تعبیر میکنید به: «هی القضایای الذی تتألف منها قیاسات العلم». بعضی بودهاند که گفتهاند مثلاً راجع به بحث از موضوع علم، موضوع علم اصول جزء مبادی علم اصول است. از دیگرسو بنا به رأی و رویّهی غالب همه یا عمدهی مباحث مبادی، براساس نظراتی که اصلاً مبادی علم یا علم اصول را فقط آن چیزی میدانند که یتوقف علیها مسائل، بر این اساس همه مسائل مبادیپژوهی درونی و فرامسئلهای و در آن فراعلمی نیست، درحالیکه رؤوس ثمانیه، همه فراعلمی است. مبادی هر علمی براساس نظر غالب همگی معطوف به مسائل است و نه معطوف به خود علم، بما هو کنسق منطقی منسجم و علم بما هو علم، بلکه مبادی در نظر مشهور فقط معطوف به مسائل علم است، اما رؤوس ثمانیه همگی معطوف به خود علم است. پس نسبت اینها براساس نظر مشهور حتی نسبت تباین است. اما اگر نظر غیرمشهور را که طرفداران کمتری دارد ولی شاید متأخرتر است، مثل نظر مرحوم آخوند که گفت مبحث از موضوع علم جزء مبادی علم است و موضوع علم اصول بحث از مبادی علم اصول است و نه از مسائل آن. یا مثل صاحب فصول که همین نظر را دارند، بر این نظر اگر همهی مسائل مطرح در مبادی علم فقط مربوط به مسائل نیست، ولی عمدهی آن مربوط به مسائل است. بخش کمی از آنچه که به نام مبادی بحث کردهاند فراعلمی است و فراتر از حد بیان مبادی تصوری ـ تصدیقی مسائل است، و به بحث از مبادی تصوری و تصدیقی خود علم پرداخته است. براساس آن نظر نسبت بین مبادی با رؤوس ثمانیه تباین میشود، براساس نظر دوم، نسبت بین مبادی آن علم و رؤوس ثمانیه عام منوجه میشود. براساس نظر اول هم از حیثی میتوان گفت منوجه است از آن جهت که در هر حال در رؤوس ثمانیه بحثهای تاریخی میآید ولی در مبادی بحثهای تاریخی نمیآید. از این جهت براساس تلقی مشهور هم نسبت عام و خاص منوجه است و نه مطلق. ولی براساس نظر غیرمشهور یا به تعبیری اقلیت، نسبت طبعاً عام و خاص منوجه است، برای اینکه در مبادی، مبادی مربوط به مسائل تماماً بحث میشود، ولی در رؤوس ثمانیه راجع به مسائل بحث میشود و عمدتاً راجع به احکام کلی فلسفی مربوط به خود علم بحث میشود، یا در آنجا بحثهای تاریخی مطرح میشود و در اینجا بحثهای تاریخی مطرح نمیشود. پس نسبت عام و خاص منوجه است. از سوی سوم راجع به فلسفهی اصول و مبادی و رؤوس ثمانیه در فصول فلسفهی اصول نیز که ۲۳ فصل است، مطالب فراوانی بحث میشود که بحث از آنها در هیچیک از آن دو (مبادی و رؤوس ثمانیه) رایج نیست. ما بحثهای زیادی را در فلسفهی اصول مطرح میکنیم که در زمرهی مبادیپژوهی نیست و جزء رؤوس ثمانیه هم نیست. کما اینکه در رؤوس ثمانیه بحثهای تاریخی مطرح است که در فلسفهی اصول مثل مبادی اصول، مطرح نیست. پس نسبت این دو عامخاص منوجه میشود. و بالعکس، مطالبی در آندو، چه در رؤوس ثمانیه و چه در مبادی ممکن است مطرح شود که در فلسفهی اصول مطرح نشود. پس نتیجهی تحلیلی که عرض شد این میشود که نسبت هریک از عناوین سهگانهی رؤوس ثمانیه و مبادی علوم و فلسفههای علمها، با دیگری عام منوجه خواهد بود. با توجه به نکتهی فوق، نظر قائلین به رابطهی طولی و تکاملی میان رؤوس ثمانیه و فلسفههای مضاف دور از صواب است. یعنی آن چیزی که استاد بزرگوار در آموزش فلسفه فرمودند به نظر ما دقیق نیست، چون نسبت عاموخاص منوجه است و نه مطلق یا تساوی. هرچند که در برخی از نمونههای محقق و رایج فلسفههای مضاف، مباحث تاریخی نیز عنوان میشود. شاید کسی بگوید پارهای از مباحث تاریخی در کتبی که راجع به فلسفههای مضاف نوشته شده، مطرح میشود، پس شما که میگویید در رؤوس ثمانیه بحث تاریخی میشود و در فلسفهی مضاف نمیشود، بعضی این کار را میکنند، پس نسبت عام و خاص منوجه نخواهد بود. ما عرض میکنیم این یک خطای فاحش است، اگر کسی در یک کار علمی خطا کرد آن را ملاک داوری و نظریهپردازی و نظردهی میتوانیم قرار بدهیم؟ این یک خطای فاحش است. بحثهای تاریخی که فلسفی قلمداد نمیشود و آنها اشتباه میکنند این مباحث را مطرح میکنند و براساس اشتباه آنها ما نباید بین علوم و مباحث و معرفتها نسبتسنجی بکنیم. تذکار پایانی: آنچه تا اینجا عرض شد نگاه پسینی بود و خواستیم بگوییم این است نسبت مبادیپژوهی موجود، فلسفههای مضاف موجود و رؤوس ثمانیهی موجود، اما اگر در مبادیپژوهی به نحوی که ما نظر دادیم و عرض کردیم مبادی را عبارت میدانیم از مجموعهی مباحث مربوط به مباید تصوری و تصدیقیِ بلاواسطهی علم بماهو علم خاص و امهات مسائل آن به اقسامها، یعنی مبادی به اقسامها، مبادی مشترکه، مبادی خاصه، مبادی پیشینی، مبادی پسینی و از نظر ماهوی انواع مبادی، مبادی فلسفی، مبادی معرفتشناختی، به این مبادیپژوهی میگوییم. ما مبادیپژوهی را وسیعتر از آنچه که متعارف است تعریف میکنیم. آنچنان که نزدیک شود به فلسفهی اصول و فلسفهی علم که پل بشود و ما بتوانیم از مبادیپژوهی با این گسترهی وسیع منتقل شویم به دانش جدیدی به نام فلسفهی اصول فقه. تلقی ما از مبادیپژوهی این است و در این نقدها هم توضیح دادیم چرا این تلقی را مطرح میکنیم. وقتی به هفت نظر دستهبندی کردیم و هر هفتنظر را به نحوی انتقاد کردیم و بعضی را به تفصیل نقد کردیم به این معنا بوده که اینها اشکال دارد و تلقی ما قابل دفاع است و از تلقی خودمان دفاع میکنیم. بحث تلقی خودمان البته اگر موضوع را بسنجیم ممکن است بین نسبت فلسفهی مضاف به یک علم با مبادی آن علم انقلاب نسبت به وجود بیاید و به نحوی بتوانیم حتی به تساوی برسیم. ولی با اینهمه باید توجه داشت که پارهای از مسائل قابل طرح یا مطرحشده در ذیل مبادی برخی دانشها به ویژه علوم اعتباری ماهیت عقلانی ندارند. این اشاره به این است که ما درخصوص اینکه بعضی از مطالب را از جنس بحثهای فلسفی قلمداد کنیم و اسم مجموعهی آنها را فلسفهی مضاف بگذاریم، باید تأمل کنیم، چراکه فلسفه باید عقلانی باشد. پارهای از مطالب که معطوف به علوم اعتباری مطرح میشود ممکن است بر آن صدق و صحت اطلاق چنین چیزی را نداشته باشیم و نتوانیم چنین اطلاق کنیم. هرچند که در هر حال هرچند علم اعتباری را موضوع مطالعهی فلسفی قرار بدهیم این مطالعهی ما فلسفی است چون به اعتباریات هم میتوان نگاه فلسفی داشت. ما به علم اعتباری نگاه فلسفی میکنیم. اما پارهای از مسائل که بعضی مطرح کردهاند، میتواند موجب مخدوش شدن این اطلاق شود که الان بیش از این وارد نمیشویم و وعده میدهیم در جایی که بناست راجع به فلسفههای مضاف، اجمالاً و فلسفهی اصول به تفصیل وارد شویم که بعد از مبادیپژوهی است بحث کنیم و سپس وارد مسائل فلسفهی اصول بشویم انشاءالله. والسلام