جلسهی نهم ـ ۲۷/۱۱/۸۹
از مجموعهی مبحث مبادیپژوهی، فرع پنجم به بررسی نسبت و مناسبات مبادی علم با مسائل علم، بهویژه دانش اصول میپردازد. اینکه چه نسبتی بین مسئله و مبدأ وجود دارد و تعامل بین این دو مقوله چگونه است. چون فصل مستقلی راجع به مسئلهپژوهی و مسائل علم اصول خواهیم داشت در اینجا طبعاً به تفصیل وارد مطلب نمیشویم.
بسماللّه الّرحمن الّرحیم الحمدللـه و الصلوه علی رسولالله و علی آله آل الله، و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله، الی یوم لقاء الله. از مجموعهی مبحث مبادیپژوهی، فرع پنجم به بررسی نسبت و مناسبات مبادی علم با مسائل علم، بهویژه دانش اصول میپردازد. اینکه چه نسبتی بین مسئله و مبدأ وجود دارد و تعامل بین این دو مقوله چگونه است. چون فصل مستقلی راجع به مسئلهپژوهی و مسائل علم اصول خواهیم داشت در اینجا طبعاً به تفصیل وارد مطلب نمیشویم. اما برای مقایسهی بین این دو مقوله ناچار هستیم مختصری تعریف از مسئله ارائه کنیم و اشارهای به تلقیهای مختلف از مسئله داشته باشیم، سپس این دو را با هم مقایسه کنیم و نسبت آنها را مشخص کنیم و اگر مناسبات و تعاملی بین این دو برقرار هست، به دست بیاوریم. در مورد مبادی و همچنین مسائل باید ملاک هم داد، صرف اینکه بگوییم مسئله این است و مبدأ آن است، کفایت نمیکند، باید بگوییم چرا چیزی مسئله است و چیز دیگری مبدأ قلمداد میشود. این را هم به ناچار باید خیلی خلاصه مطرح کنیم و عبور کنیم، چراکه به صورت مستقل ذیل فصل مربوط این مطلب هم مطرح خواهد شد، ولی چون موضوع مسئلهپژوهی و مسائل علم اصول فصل چهارم یا پنجم فلسفهی اصول است، علیالقاعده فعلاً نوبت به بررسی آن نمیرسد، اینجا به اختصار اشاره میکنیم. راجع به مبادی، پس از بررسی مجموعهی آراء و نظرات که در هفت گروه یا هفت نظر طبقهبندی شدند، نظری را خودمان عرض کردیم که تعریفی از مبدأ و مبادی علم قلمداد میشد و منطبق بر مبادی اصول بود. گفتیم مبادی را باید اینگونه تعریف کنیم: «مبادی العلم ما یبتنی علیه العلم و یتکون بها و امهاه مسائله، تصوراً و تصدیقاً» مبادی علم آن چیزی است که خود علم بر آن مبتنی است و بدان متکون میشود و نیز امهات مسائل آن علم، هم در مقام تصور و هم در لایهی تصدیق. این تعریف طبعاً تقسیمی را در مبادی اقتضاء میکند، تقسیمی کمابیش متفاوت. ما در آغاز و به اجمال انواع مبادی را اشاره کردیم، و در اینجا یکی از تقسیماتی را که محل نزاع است اشاره میکنیم. «فهی تنقسم الی مباحث ترتبت بالعلم بما هو کنسق معرفی منسجم». یک قسم آن مباحثی است که مرتبط به علم است بما هو علم، و در اصول هم بما هو علم نسقی، اصول منطق و روش است. دستهی دوم چون بنا شد که مبادی علم هم آنچرا که خود علم بر آن مبتنی است و تکون علم با آنها اتفاق میافتد و هم مسائل آن بر آنها مبتنی است و تکون پیدا میکند، بررسی کنیم. مشهور این است که مبادی را فقط به مسائل علم مرتبط میکنیم، درنتیجه ما دو گروه مبدأ خواهیم داشت، مبادی علم بما هو علم، اما در علم اصول طبعاً باید هویت علم را بگوییم، به مثابه نسق معرفی منسجم، و دستگاه روششناختی منسجم. «و الی مباحث ترتبت بمسائله بما هی مسائل» بخش دیگر هم آن دسته از مباحثی است که معطوف به مسائل است، نه به مثابه جزئی از علم، بلکه خود مسائل بما هی مسائل، مستقلاً دیده میشوند. دوباره اینها طبعاً تقسیم میشوند که اینجا وارد نمیشویم. این تعریف ما از مبادی بود که تفاوتهایی با تعاریف دارج و رایج فلاسفه و اصحاب اصول، دارد. درخصوص مسئله هم شاید کمتر کسی توجه کرده، من برخورد نکردهام ولی شاید کسانی تفطن به این نکته داشتهاند که مسئله یک معنا ندارد، لهذا ما باید بگوییم مسئله به کدام معنا مراد ماست، مسئلهی علم به کدام معنا؟ مسئله میشود دو جور مطرح شود و به دو گونه به مسئلهی علم نگاه کنیم، یک نگاه پیشینی و یک نگاه پسینی. در نگاه پیشینی مسئله را به این معنا بگیریم: آنچه که بناست راجع به او بحث شود، راجع به او پرسیده میشود و در آن علم در پی یافتن پاسخ آن پرسش هستیم. «عباره عما یسئل عنها و یطلب جوابها فیه العلم». این نگاه پیشینی است، یعنی قبل از اینکه ما وارد علمی بشویم میگوییم در این علم دنبال چه مسائلی هستیم و چه پرسشهایی داریم که این علم باید پاسخ آنها را بدهد. این نگاه پیشینی است و احیاناً پیش از تدوین علم هم میتواند مطرح شود. یک نگاه پسینی میتوان به مسئله کرد و آن این است که بگوییم یک علم از چه چیزهایی تشکیل شده است. چون گفتهاند که علم چیزی نیست جز مسائل آن. یعنی مجموعهی مسائل وقتی جمع میشوند علم درست میشود و به علم که نگاه میکنیم، به مسائل آن نگاه میکنیم. یک نگاه پسینی و مدونی پیش روی ما هست و میرویم سراغ آن و در درون آن استقراء میکنیم و میبینیم چه مطالبی در آن علم وجود دارد. درنتیجه در یک نگاه پسینی به دو معنا از معانی مسئله برمیخوریم و دو جور مسئله را میتوان معنی کرد، یک اینکه بگوییم هرآنچه در آن علم مورد بحث قرار میگیرد مسائل آن علم است و براساس آن مبنا که میگوید مبادی از اجزاء علم است، مبادی هم میشود مسائل. البته این تقسیمی که ارائه میکنیم به این معنا نیست که ما هم قبول داریم. «ما یبحث عنها فی العلم» بشود مسائل و مسائل را اینگونه معنی کنیم، در این صورت مبادی علم اگر در آن علم بحث میشود، یا دستکم قائل به جزئیت مبادی هستیم. دوم مجموعهی تحلیلها و بحثهایی که برای تولید قیاسات یک علم میشود، ما بحث میکنیم و قاعده و قیاس درست میکنیم. بحث از مجموعهی آن مباحثی که برای تولید قیاسات و قضایای آن علم صورت میبندد نیز جزء مسائل است. سوم معنا در قسم دوم این است که بگوییم آن مجموعه قضایای تولیدشده، نه مباحث و نه آن بحثهایی که دربارهی قیاسات و قضایا میشود، بلکه آنچه به دست آمده است و میدانیم مسئلهی اصولیه است، نه اینکه بحث آن مسئله اصولیه است، بلکه خود این قاعده، قاعدهی اصولیه است. اگر بخواهیم این سه لایه را در معنای دوم مسئله مثال بزنیم، اینگونه میشود، مثلاً راجع به خبر واحد، یک وقت سلسله بحثهایی مطرح میشود که خبر واحد ماهیتاً چه نوع مطلبی است، آیا از امارات است، از اصول است؟ یک مطلب عقلائیه است؟ شرعی است؟ آیا حجیت معرفتشناختی دارد؟ از واقع کاشف هست یا نیست؟ حجیت عقلائیه دارد؟ حجیت شرعیه دارد؟ یک وقت از مبادی بحث میکنیم، از تصور مطلب و از ماهیت مسئله که اینها مبادی هستند. یک بار داریم بحث میکنیم که آیا خبر واحد حجت است یا نه و به چه دلیلی در شریعت حجت است، حجیت را اثبات میکنیم. اینها مباحثی است که در علم اصول مطرح است. سوم اینکه ما از طرح آن مبادی و این مباحث به یک قضیه رسیدیم، «الخبر الواحد حجه، الخبر الثقه حجه»، این هم یک مسئله است. کاری به پشتوانههای نظری و مباحث آن نداشته باشیم و بگوییم این یک مسئله است. مسئله به همان معنایی که در رسالهی توضیحالمسائل میگویند. اینکه من میگویم نفرمایید که این مسئله علم نیست، اتفاقاً بعضیها این را مسئله علم میدانند. در توضیحالمسائل شما دو هزار مسئله دارید، یعنی حاصل تحقیق که مفتی و مجتهد فقط رأی خود را ثبت کرده. این هم یک معنا از مسئله است که بعضی مسائل علم را به همین معنا میگیرند. حالا توجه دارند که چه اشکالی وارد است یا نه، کاری نداریم که در این صورت علم اصول بیست ـ سی صفحه بیشتر نمیشود، یعنی یک فهرست از قواعدی که بعد از کلی بحث از مبادی و مبانی و بعد از کلی مباحث در تحلیل و اثبات حجیت و کذا و تبیین اطراف قضیه، فراچنگ آمده و حالا ما چند قضیه داریم که این را در فقه به کار میبریم. و مگر ما نمیگوییم مسائل اصولیه عبارتند از کبریاتی که در استنباط به کار میروند؟ این معروفترین تعریف مسئله است، اینکه ما میگوییم اشکال دارد یعنی همین. وقتی میرزای نائینی میفرمایند کبریات قیاسات استنباط عبارتاند از مسئله و اکثر معاصرین ما و متأخرین همین تلقی را قبول کردهاند، این اشکال اساسی وارد میشود، اگر بگوییم مسئله به این معنا نیست. مسئله عبارت نیست از فهرست قواعد، این نگاه پسینی است، یعنی ما برمیگردیم به علم و میبینیم که در علم چه چیزهایی بحث شده، مبادی بحث شده، راجع به قواعدی که حاصل اصول است، مباحث مطرح شده و قواعد اصولیه. این نگاه، نگاه پسینی است. اینگونه، مسئله دستکم چهار معنا پیدا میکند، البته تعابیر مختلفی درخصوص مسئلهی اصولیه و ملاکات اصولیت یک مسئل هست که همه را ثبت کردیم. ده تعبیر را در طول تاریخ اصول گفتهاند که به موقع مطرح میکنیم. جز یک تلقی و تعریفی که ضمیمهی دو تعریف مرحوم سید، براساس یک روششناسیهای مسئلهشناسی قابل قبول است، بقیه را نفی کردیم. چهار منهج و روش برای شناخت مسئلههای یک علم دادیم، اصلاً خود شناخت مسئله یک علم روش میخواهد. در یکی از چهار روش فیالجمله گفتیم که تلقی مرحوم سید مرتضی قابل قبول است. غرض اینکه تعابیر مختلفی راجع به مسئله گفته شده و خیلی از اینها به نحوی منشأ انتزاع نظری در آثار و آراء سلف دارد. کما اینکه بعضی دیگر گفتهاند که مسئله عبارت است از محمولات قضایا. «محمولات قضایاها بشرط شیء او لا بشرطه». بعضی گفتهاند نسبت بین موضوعات قضایا و محمولات آن است: «النسبه بین الموضوعات قضایا العلم و محمولاتها». بعضی دیگر گفتهاند که: «مسائل العلم عباره ان نفس القضایا العلوم» همان معنای سومی و آخر، «او هی عباره عن القیاسات مرکبه عن القضایا»، این را من ندیدهام کسی گفته باشد ولی به هرحال این هم یک احتمالی است. هر کسی یک راهی را رفته است. ما الان وارد نقد اینها نمیشویم و نمیخواهیم رد و قبول کنیم ولی طبعاً تلقی خود را مطرح میکنیم، البته مجموعهی اقوال را در قالب یک نموداری هم مطرح کردهایم. راجع به ملاک اصولیت هم اشاره میکنیم، راجع به آراء اصحاب در ملاک اصولیت مسئله گفتیم حدود ده تعبیر در طول تاریخ اصول راجع به ملاک اصولیت مسئله هست که با چه ملاکی بگوییم مسئله اصولی است، اصولی نیست، فقهی است یا چیز دیگری است، مسئله نیست بلکه مبادی است. مرحوم سید در الذریعه جلد یک صفحهی هفت و هشت به تفصیل وارد شدهاند: «إنّما هو على الحقیقه کلام فی أدلّه الفقه، یدلّ علیه أنّا إذا تأمّلنا ما یسمّى بأنّه أصول الفقه ، وجدناه لا یخرج من أن یکون موصلا إلى العلم بالفقه أو متعلّقا به و طریقا إلى ما هذه صفته» گفتهاند ملاک مسئلهی اصولی بودن آن است که موصل به فقه باشد، پل باشد بین ما و فقه و ما را به معرفت فقهی برساند. هرآن چیزی که موصل باشد، یعنی بلاواسطه، والا کلی مبادی مسئله میشود، آنچه موصل است و ما را به فقه وصل میکند، یا متعلق به موصل است، یک مسئله موصل داریم که مطالبی در اطراف آن بحث میشود، آنکه عرض کردیم، مباحث مربوط به مسئله را و معنای دوم از نگاه پسینیف مطالبی که پیرامون اینها هم مطرح میشود مسئلهاند. و یا چیزی که طریق است برای اینکه ما به آن موصل برسیم، طریق است برای اینکه به چیزی که موصلیت به فقه را دارد برسیم. آنچه که وقتی مطرح میشود موصل به موصلیت است و طریق است برای اینکه به موصل برسیم، آن دسته از مطالبی که مطرح میشود که ما موصل و قاعده بسازیم، اینها هم ملاک مسئله بودن هستند. «و قال الشیخ طبعاً لاستاذه و من سبقه من العامه، اذا تکلمنا فی هذه الادله فقد … من ایجاب و ندب و عباره و غیر ذلک من الاقسام علی طریق الجمله و الاصل فی هذه الخطاب او ما کان طریقاً الی اثبات الخطاب أو ما کان الخطاب طریقاً الیه» به عبارت دیگر همان فرمایش سید است، ایشان فرمودهاند آنچرا که اصول فقه میگوییم، شیخالطائفه میفرمایند آنچرا که ادلهی فقه میگوییم، ادلهی فقه و اصول فقه در اینجا یکی شد. ما داریم از چیزی بحث میکنیم از بحث ایجاب و ندب و اباحه و امثال اینها ولی علی طریق الجمله بحث میکنیم، چون بحث از واجب بودن، ایجاب و ندب و اباحه عن ادله التفصیلیه فقه میشود، اما وقتی ادلهی فقه را اجمالی بحث میکنیم، اصول میشود. و بعد اضافه فرمودهاند: «و الاصل فی هذه الخطاب» در اصول محور و گرانیگاه خطاب است و داریم راجع به خطاب و کلام و حکم الهی بحث میکنیم. و اضافه فرمودهاند، چیزی را که عبارت دیگر عین مراد سید است: «او ما کان طریقاً الی اثبات الخطاب، أو ما کان الخطاب طریقاً الیه» ادلهی شرعیهی این موصل و ادلهی شرعیهی دلیل فقه و اینها را بحث میکنیم. هرآنچه که اینچنین باشد میشود اصول و مسئلهی اصولی. که در این تعابیر مرحوم صاحب غنیه در جلد دوم صفحهی ۲۶۷، محقق حلی در معارج صفحهی ۴۷، علامهی حلی در تهذیبالاصول صفحهی ۳۸ و بعضی دیگر از همین بیان شیخ تبعیت کردهاند. تعبیر دیگر، تعبیر فاضل تونی در الوافیه صفحه ۵۷ است: «… ان المطالب الاصولیه مما یتوقف علیه استنباط الاحکام». هرآنچه که استنباط احکام بر آن متوقف است، مسئلهی اصولیه است و ملاک هم دادهاند، ملاک توقف استنباط است، هرآنچیزی که استنباط بر آن متوقف است مسئلهی اصولیه میشود. ما الان در مقام نقد نیستیم که بگوییم ما یتوقف علیه مبادیاند و با واسطه مبادی اصولاند، ما فعلاً عبارات را نقل میکنیم که ذهن شما تجهیز شود تا پیشنهاد خود را عرض کنیم و بر آن مبنا مقایسه را انجام بدهیم. میرزای قمی: « ما یبحث عنه فی علم الأصول من هذه المسائل» اینگونه علم اصول را تعریف کردهاند. بعد مسائل را گفتهاند: «هو ما کان بمنزله القاعده لاستخراج المسائل الفرعیه» تعریف ایشان روشنتر از تعبیر فاضل تونی است. تعبیر فاضل تونی از این جهت خوب بود که موافق با نظر آنهایی است که میگویند اصول مبادی فقه است، ایشان تعریفی کردهاند از مسائل اصول که ما از مبادی علم به همان عبارت تعریف میکنیم، اصول را مبادی فقه دانستهاند و به نحوی هم درست است. «و ما کان معرفه أمثال المذکورات ممّا یتوقف علیه معرفه الأحکام الشّرعیه و طریق استنباطها» تقریباً در این عبارت از بیان فاضل تونی استفاده کردهاند. صاحب هدایه فرمودهاند: «هو العلم بالقواعد الممهده للاستنباط الاحکام الشرعیه». پس ملاک شد ممهَد بودن بر استنباط. البته این تعبیر را شارح تهرانی وامدار محقق حلی است. اول کسی که در تعریف کلمهی ممهده را آورده محقق حلی است. برادر ایشان، صاحب فصول فرمودهاند: « الدّلیل العقلی عباره عن المفردات العقلیه کالاستصحاب و أصل البراءه و المسائل عباره عن إثبات حجّیتها و وجوب العمل بها» ایشان مسائل را آن معنای دوم از نگاه پسینی تعریف کرد که میگفت بحث دربارهی قواعد مسائل است، خود قواعد محصول اصول است و نه مسئلهی اصولی. این معنا نزدیک میشود به آن معنای پیشینی که ما در اصول دنبال چه هستیم؟ از چه میپرسیم؟ از حجت میخواهیم بپرسیم و این را باید اثبات کنیم. و احراز کنیم که باید بر این دلیل عمل شود. شیخ اعظم(ره) فرمودهاند: «المسأله الأصولیه هی التی بمعونتها یستنبط هذه القاعده»، بعد اضافه فرمودهاند: «من (قولهم علیهم السلام: لا تنقض الیقین بالشک) و هی المسائل الباحثه عن أحوال طریق» شیخ میفرمایند مسئلهی اصولیه عبارت است از آن چیزی که به معونه و مدد او قاعدهی استصحاب استنباط میشود. ما از این روایت یک قاعده به دست میآوریم، مسائل اصولیه آن حرفها و بحثهایی است که این قاعده محصول آن میشود. و اضافه میفرمایند: «مسائل اصول الفقه الباحث عن احوال الادله» پس تعبیر شیخ به معنای دوم از نگاه پسینی نزدیک میشود که مباحث مربوط به قواعد را مسئله اصولیه بگوییم. و قال المحقق الخراسانی: «و المسائل عباره عن جمله من قضایا متشتته جمعها اشتراکها فی الدخل فی الغرض الّذی لأجله دوّن هذا العلم» بیان مرحوم آخوند جزء مشهورات است، که مسئله اصولیه عبارت است از مجموعهی قضایای متشتت و مختلفهای که به لحاظ ماهوی متنوع هستند، اما در یک چیز مشترکاند، هر آن مطلبی و هر آن قضیهای که غرض از علم اصول را تأمین میکند. علم اصول برای چه تدوین شده است؟ برای اینکه به ما ابزار و امکان و تمکن بدهد برای استنباط. هرآن چیزی که چنین امکانی را به ما میدهد و ابزار دست ما میدهد برای استنباط مسئله اصولیه میشود. پس مسئله اصولیه را به غرض تعریف کردهاند چنانکه ایشان وحدت و تمایز علم هم به غرض تعریف میکنند. میرزای نائینی در کفایه جلد یک صفحهی ۹ بعد از بحثی مفصل میفرمایند: «و الحاصل انّ علم الأصول یقع کبرى لقیاس الاستنباط و سائر العلوم تقع فی صغرى القیاس.» ملاک اصولیت این شد که کبرای قیاس استنباطی قرار بگیرد. در فوائد الاصول جلد یک صفحهی هجده آمده است. از فوائد الان دو چاپ داریم، یک چاپ منقح که انتشارات جامعهی مدرسین منتشر کرده و یک نسخهی دیگر هم هست که با هم کمابیش تفاوت دارند. میرزا گفت ملاک اصولیت مسئله این است که کبرای قیاس استنباطی قرار گیرد، ایشان حرف خیلی روشن میزند، حال اگر اشکالی بر آن وارد است به جای خود. بعد اضافه میفرمایند: «و حاصل الضّابط : انّ کلّ مسأله کانت کبرى لقیاس الاستنباط فهی من مسائل علم الأصول.» در صفحهی ۱۹ فوائد این را اضافه فرمودهاند. مسئلهای که کبرای قیاس استنباط باشد. دیگران مثل میرزاحسن بجنوردی در منتهیالاصول همین تعبیر را پذیرفتهاند. مرحوم آقای مظفر نقد جانانهای بر تعبیر استاد خود کردهاند: «و انه فی الحقیقه لزوم ما لا یلزم، ثم التزم بکفایه وقوع نتیجتها فی طریق استنباط الحکم الشرعی مطلقا سواء کانت بمنزله کبری للحکم أو کالصغری له». ایشان فرموده که اگر ما بگوییم آن چیزی مسئلهی اصولیه است که فقط به درد کبری قیاس استنباطی قرار گرفتن بخورد خیلی از مطالب هستند که هم به درد کبرا واقع شدن میخورند و هم به درد خیلی چیزهای دیگر و لزومی ندارد ما حصر کنیم و بگوییم فقط به درد کبری قرار گرفتن. هویت معرفتی و کارکردی آن این است که فقط کبرای قیاس استنباطی است، چرا ما التزام به یک چنین ما لا یلزمی باید داشته باشیم؟ بگوییم که همینقدر که نتیجهاش میتواند در طریق استنباط قرار گیرد. درواقع نقد کردند و اینجور استدلال کردند. چه کسی گفته مسئلهی اصولی فقط کبریات هستند، گاه مسئلهی اصولی صغرای استنباط قرار میگیرد، چرا حصر میکنید؟ آقا ضیاء عراقی هم فرمودهاند: «فلا جرم ترجع [مسائله ] إلى (القواعد الواقعه فی طریق استفاده الوظائف العملیه عقلیه أو شرعیّه) و لو [بجعلها] کبرى قیاس ینتج حکما شرعیّا کلیّا واقعیّا» پس اصول عقلیه و یا هر دلیل عقلی هم جزء مسائل اصولیه میشود. البته ایشان بعد از اینکه این پیشنهاد را میکنند که مسئلهی اصولیه قواعد واقع در طریق استفادهی عملیه است، حالا عقلی باشد یا شرعی، ولو در همین حد که کبرای قیاس قرار گیرد، معلوم میشود که ایشان هم نمیخواستند محصور کنند به اینکه مسئلهی اصولیه فقط باید کبرا باشد، بلکه میگویند کبرا واقع شد هم کافی است که همان فرمایش مرحوم مظفر است. ولی بعد گفتهاند که ما یک چیزی را باید اینجا اضافه کنیم و آن اینکه بسا قواعدی که اصولیه نیستند ولی گاهی به درد استنباط میخورند. مثل تعدادی از قواعد که کبرای استنباط هم قرار میگیرند و البته نه همیشه ولی گاهی. آیا اگر فرمایش آقای مظفر را بپذیریم دامنهی قواعد اصولیه گسترش پیدا نمیکند؟ هرچه که علیالاطلاق بتواند جزئی از قیاس قرار گیرد ولو گاهی، قواعد اصولیه هم گاهی اینگونهاند. ما قواعد عامهی اصولیه داریم که کبرای استنباط هم قرار میگیرند. یکی از فرقهای اساسی مسئلهی اصولیه با قاعدهی فقهیه در این است که پارهای از قواعد فقهیه نمیتوانند کبرا قرار گیرند، پارهای کبرای قیاس استنباطی قرار میگیرند اما همیشه کبرا نیستند، خودشان هم حکم هستند، ولی مسئلهی اصولیه همواره خودش طبق مشهور حکم نیست. مگر اینکه یک کسی اینجا ذیلی بزند و بگوید که وقتی ما اصول عملیه را ادلهی نقلیه اثبات میکنیم داریم یک حکم و یک قاعدهی فقهیه استنباط میکنیم. اصول عملیه خودشان حکم هستند و ما این را در اصول اثبات میکنیم. یک چیزی ایشان اضافه فرموده برای اینکه این را حل کند تا با قاعدهی فقهیه خلط نشود: «عدم اختصاصها بباب دون باب» چون قواعد فقهیه عامه هم داریم مثل قاعدهی لاضرر، لا حرج که در همهی ابواب فقهی کاربرد دارد ولی ماهیتاً اینها حکم هستند. ایشان این قید را آورده که قید خوبی است و در تعریف مرحوم شهید صدر هم وقتی اصول را تعریف میکنند میگویند علم به عناصر مشترکه است، عناصری که در همهی ابواب فقه کاربرد پیدا کند و البته در جایی عناصر خاصه را هم میگویند در اصول مطرح میشود. این عدم اختصاص به باب دون باب را که مخصوص باب خاصی نباشد اصولیه میشود، یعنی در همهی ابواب فقه بتواند کاربرد پیدا کند. پشت این را بعدیها گرفتهاند و آقای خویی هم همین ملاک را از مرحوم آقا ضیاء پذیرفتهاند. ایشان نقدی هم بر محقق خراسانی دارد و بعد از نقد این قید را اضافه میکند. (مقالات الاصول، جلد یک صفحهی ۵۳ تا ۵۵). مرحوم کمپانی (محقق اصفهانی) هم فرمودهاند: «فان مسائل اصول الفقه لابد ان تکون مبادی التصدیقیه لعلم الفقه» (بحوث فی الاصول، رسالهی اصول الفقه علی النهج الحدیث) عرض نکردم که اصول را مبادی تصدیقیه فقه میدانند، آشکارا محقق اصفهانی همین را ملاک اعلام میکند. مرحوم شهید صدر خدشهای کردهاند بر تعبیری که از موضوع اصول میشود و مسائل اصول که نسبتاً مفصل است بعد میرسند به پیشنهادی که خودشان میفرمایند: «العناصر المشترکه التی یستعملها الفقیه للاستنباط» پس از نظر شهید صدر عنصر مشترک بودن میشود ملاک اصولیت و تعریف ایشان هم طبعاً باید همین باشد. قبل از مرحوم خویی آقای حیدری در اصول استنباط دارند: «اما مسائله فهی ما … بیان حجیه تلک الادله» که ظاهراً فراز اول از بیان فاضل تونی است. «ما تتضمن بیان حجیه تلک الادله» آقای خویی به یک شکلی دو گونه ملاک دادند: «ان المسائل الأصولیه ترتکز على رکیزتین» مسئلهی اصولیه دو گرانیگاه دارد. هر آن چیزی که در آن این دو گرانیگاه یافت شود مسئلهی اصولیه میشود. «الاولی أن یکون وقوعها فی طریق الحکم الشرعی من باب الاستنباط لا من باب الانطباق»، که به قواعد فقهیه گوشه میزنند. قواعد فقهیه از باب استنباط نیست، بلکه حکم کلی است که در بر مصادیق آن تطبیق داده میشود. خیلیها راجع به اصول عملیه هم همین حرف را زدهاند میگویند کاربرد اصول عملیه این است که ما یک قاعدهی کلی داریم که آن را بر مصادیقش تطیبق میدهیم. اصل استصحاب اثبات شده در یک مسئله میگوییم این مصداق محل و مجرای استصحاب هست یا نیست. قواعد فقهیه قطعاً اینگونه است. ایشان فرموده که کاربرد و وقوع آن باید در طریق حکم شرعی از باب استنباط باشد و نه از باب انطباق بر مصداق که با قواعد فقهیه تفاوت کند: «و بها تتمیز ان المسائل الفقهیه». گرانیگاه دوم: «ان یکون وقوعها فیه بنصها و بالاستنباط» مسئله اصولی آن چیزی است که همان را در چنگ داشته باشید میتوانید استنباط کنید، دیگر لازم نیست چیز دیگری ضمیمه آن شود. شما بعضی از مسائل ادبی و لغوی را در حین استنباط به کار میگیرد و به آن تمسک میکنید، اما آیا فقط با یک قاعدهی ادبی میتوان فقه استنباط کرد؟ نمیشود، باید یک چیزی ضمیمه آن کنیم که تبدیل به دلیل شود، اما مسئلهی اصولیه اینگونه نیست، الخبر الواحد الثقه حجه کافی است و همین را میتوانید به صورت یک ابزار در فقه به کار ببندید و فرع فقهی استنباط کنید، دیگر چیزی لازم نیست ضمیمه آن شود، این شرط هم ایشان اضافه میکنند. چون چیزهای دیگری هم هستند که به درد استنباط میخورند ولی به ضمیمهی چیز دیگری، که این قاعدهی اصولیه نیست. «والثانی ان یکون وقوعها بنفسها و بالاستقلال من دون حاجه الی ضمّ مسئله اوخری و بها تتمیز عن مسائل سائر العلوم». با این قید دوم مسئلهی اصولیه از مسائل دیگر علوم جدا میشود. مسئلهی ادبیه در اصول فقه هم میآید اما فقط با مسئلهی ادبیه نمیتوان استنباط کرد، باید یک چیزی ضمیمه آن کنیم تا به درد استنباط بخورد. با هر علم دیگری میتواند به استنباط ما کمک کند ولی به تنهایی و بدون انضمام ضمیمه نمیتواند، اما مسئلهی اصولیه اینجور نیست، مسئلهی اصولیه را به تنهایی میتوان برداشت برد و در فقه به کار بست. با آن ملاک اول قواعد فقهیه خارج شدند و با ملاک دوم مسائل دیگر علوم. پس ما مسئلهی اصولیه را از دیدگاه آقای خویی عبارت میدانیم که ۱٫ وقوع فی طریق الحکم الشرعی من باب استنباط باشد، ۲٫ من دو حاجه الی ضم مسئله اخری باشد. پس کاربرد از باب استنباط و کاربرد مستقل میشود ملاک اصولیت. حضرت امام(ره) فرمودهاند: «مناط الأصولیه هو الإمکان لا الوقوع الفعلی» خیلی دقیق ایشان فرمودهاند. فرمودهاند شما که میگویید «ما یقع فی طریق الاستنباط» پس ما لم یقع مسئلهی اصولیه نیست. هر موقع شما بالفعل مسئلهی اصولیه را بردید در فقه به کار بستید تازه مسئلهی اصولیه میشود. وقتی شما میگویید ما یقع یعنی ما وقع، ایشان میفرماید لازم نیست ما یقع و ما واقع معنی کنیم بلکه بگوییم ما یمکن این یقع که مسئلهی به کار نرفته هم مسئلهی اصولی به حساب میآید. ما که در اصول فعلاً به کار نمیبریم، داریم بحث میکنیم، آیا مسئلهی اصولیه نیست. « ثم ان المسائل المتداخله بین هذا العلم و غیره یمکن ادخالها فیه» میشود خیلی از مسائل دیگر علوم را در علم اصول آورد، اما به محض اینکه بیاید در علم اصول، مسئلهی اصولیه میشود؟ ایشان میفرمایند، نه. «یمکن إدخالها فیه و تمییزها عن مسائل سائر العلوم بکونها آله محضه» ابزار صرف باشند، در ادبیات و قواعد ادبیه که در اصول به کار میآید به مثابه ابزار احیاناً به کار نمیرود، اما در اصول برای ابزارسازی به خدمت گرفته میشود. البته «آله محض للاستنباط» باید قید میفرمودند والا ما صرف و نحو را فن و علم آلی تعبیر میکنیم و به منطق تشبیه میکنیم و میگوییم همانطور که منطق برای صیانت از خطا در فکر است، صرف و نحو هم برای صیانت از خطا در لسان است، پس ابزار و آلت است، پس مطالب ادبی هم آله محضه هستند و لذا باید از محضر مبارک حضرت امام(ره) تقاضا میکردیم که میفرمودند: «آله محض للاستنباط». البته بگوییم چون محل بحث، ابزار استنباط است دیگر به وضوح مطلب اکتفا فرمودهاند و نگفتهاند ولی باید گفت، چون صرف ابزار بودن، خیلی چیزها ابزار هستند ولی در دیگر علوم. ملاحظه میکنید که به یک معنا تعابیر و تلقیهای مختلف و معیارهای مختلف برای مسئلهی اصولی گفته شده است. در مبادی هم قبلاً گفته بودیم که تلقیها و تعابیر اصحاب را در تاریخ اصول هفت دسته کرده بودیم. آنها را نقد کردیم و به تعبیر خودمان پرداختیم و اینجا هم تعبیر خودمان را عرض میکنم. در مناط اصولیت گفتیم که اولاً «ینبقی البحث فی مناط الاصولیه من منظارین» ما در مناط اصولیت مثل خیلی از بحثها باید بگوییم همیشه باید از دو منظار و از دو منظر و دو نگاه باید به مسئله نگاه کنیم، پیشینی و پسینی. نباید خلط کنیم. شما میگویید مناط اصولیت این است، من میگویم کدام اصول؟ مناط اصولیت یعنی مسائلی که الان این علم را پدید آورده ممکن است یک جور تعریف کنیم، اما اگر بخواهیم اصول مطلوب را تصویر کنیم ممکن است مناط اصولیت هم فرق کند. اگر با محقق اصفهانی همصدا شویم که میگوید اصول عملیه جزء علم اصول نیست و باید از علم اصول بیرون کنیم، آن موقع ما در تعریف اصول باید دچار تعریف شویم و مرحوم آخوند باید ذیل تعریفشان را حذف کنند و نباید بگویند «او ما ینتهی الیها فی مقام العمل» در مسئلهی اصولیه باید تعریف را تغییر بدهیم، در ملاک اصولیت چه بسا تغییر ایجاد کنیم، ولذا اول ما باید بگوییم که مرادمان از ملاکی که میگوییم چیست و بعد مسئلهای که داریم تعریف میکنیم کدام است. ملاحظه میکنید اول ما آمدیم خود مسئله را هم من ظارینی و دو دیدگاهی مطرح کردیم، پسینی و پیشینی؛ در ملاکگذاری هم باید همین رعایت شود. «ینبقی البحث فی مناط الاصولیه من منظارین التقدمی الاجتهادی و التأخری الاستقرائی» پیشینی و مجتهدانه جلو برویم. کاری نداریم سلف اصحاب چه فرمودهاند و سرمایهی علمی و ثروت معرفتی که ما الان از اصول در اختیار داریم چیست، اما ما باید پیشینی، ماقبلی و تقدمی و اجتهادی ببینیم که یک نگاه است، من میگوییم میخواهم یک اصول جدید تأسیس کنم، آنوقت ملاک مسائل چنین اصولی چه میشود؟ یک وقت هم نگاه تأخری و مابعدی و استقرایی است. میگوییم اصول موجود را استقراء کنیم که چه چیزی از آن درمیآید، «و ما اقترحناها من مناهج تعرف المسائل و معاییرها ایضاً بعضها کانت من تلک و أخری من ذلک». ما چهار منهج را برای کشف مسئلهی اصولیه مطرح کردیم. چون یک وقت میگوییم ملاک چیست، یک وقت میگوییم این ملاک را چگونه به کار ببندیم که مسئلهی اصولیه شناخته شود، ما چهار منهج پیشنهاد دادیم. عرض میکنیم مناهج چهارگانه که در جای خودش در مبحث مسائل اصول وارد خواهیم شد، گفتهایم بعضی از آنها پیشینی و بعضی پسینی است، یعنی همان منهجها هم به دو منظار و دو نگاه تقریر و پیشنهاد شده است. «ثانیاً و علی هذا المسئله الاصولیه ایضاً یمکن التعرف فی مصطلیین طبعاً من منظارین» پس مسئلهی اصولیه هم همانطور که نگاه و ملاک و مناهج دو لایهای و دو منظری است، مسئله هم دو منظری میشود، یک بار میگوییم با منظر پیشینی این مسئله اصولی است، با منظر پسینی این مسئلهی اصولی است. «ثالثاً کما مرّ استعمال المسئله … فیجب اعلام المختار فی کل قسم علیحده أو تعیین ما هو المراد منها هناک ثم اعلام المختار فیه» نکته سوم اینکه با توجه به اینکه چند معنا برای مسئلهی اصولی گفتیم آنوقت باید بگوییم مراد ما کدامیک از آن معانی است. چهارمین نکته: «اما اثبتنا أو اخترنا بعض العباراه کالمعیاراه للمسئله الاصولیه و هی هذه الاربعه التالیه» ما چهار عبارت را با هم به عنوان تعاریف و تلقیهای از مسائل اصولیه انتخاب کردیم. والسلام