جلسه چهارم – ۱۳۹۰/۰۷/۲۷

بسم الله الرحمن الرحیم

یک مفسر باید به تاریخ و مسائل علمی توجه داشته باشد به این معنا که نه آنها را نادیده بگیرد و نه آ نها را بر قرآن تحمیل کند. ولی متاسفانه هر دو اتفاق در تفسیر قرآن رخ داده است. برخی از تفاسیر به شدت متأثر از مسائل علمی و تجربی هستند و در نقطه مقابل برخی از تفاسیر با نادیده گرفتن مسائل علمی و تاریخی، عرصه حمله به قرآن را باز کرده اند.

کار صحیح این است که باید نکاتی را در خصوص یک مساله علمی در نظر بگیریم. اولا ببینیم آیا این مسأله علمی، فرضیه است یا نظریه؟ آیا ثابت شده است یانه؟ به عنوان مثال نباید یک فرضیه را نظریه فرض کنیم. از طرف دیگر ظاهر و صراحت قرآن را بررسی کنیم و بعد داوری کنیم.

از مسائلی که در همین پیوند مطرح است برخی تطبیقات و گاهی غیب گویی هایی است که ممکن است رخ دهد و البته در راستای همین بحث است.

یک مفسر نباید متأثر از زمان، به یکسری از تطبیقات قطعی دست بزند. حتی اگر هم می خواهد آن تطبیق را بیان کند باید آن را در حد احتمال عرضه کند.

به عنوان مثال ذیل آیه:

“یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ.”[۱]

روایاتی از شیعه و سنی وجود داردکه رسول خدا می فرماید: این قوم جمعیتی از ایران و فارس هستند. سلمان آنجا بود و حضرت فرمودند این(سلمان) و اهل بلاد او؛ یعنی این آیه ناظر به جناب سلمان و هم ولایتی های جناب سلمان است. این روایت در تفاسیر مختلف مانند تفسیر کشاف و دیگران وجود دارد.

فرض کنید در حد احتمال بگوییم مراد از این آیه انقلاب اسلامی ایران و نهضت ۵۷ است. بیان این نکته در حد احتمال خوب است و دلیلی هم برردّ این تطبیق نداریم. اما اگر تطبیق قطعی  بدهیم و بگوییم مراد از آیه همین اتفاق است اگر بعد از گذشت زمان، آینده خلاف این مطلب را ثابت کرد و این تطبیق نقض شد با این تفاسیر چه باید کرد؟

بر همین اساس برخی از مفسرین آیات قرآن را به طور قطع بر بعضی از اتفاقات تاریخی تطبیق دادند که بعدها خلاف آن ثابت شد و لطمه های زیادی به تشیع وارد شد و دشمنان، تشیع را به عدم حکمت و بصیرت متهم کردند.

گاهی دیده می شود بعضی از شخصیت ها درکتاب هایشان روایاتی را به حکومتی مانند حکومت صفویه که تازه سر کار آمده بود تطبیق داده اند و افراد زیادی می خواستند بگویند: این حکومت، ظهور صغرای حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است.

در جریانی دیگر قبل از روی کار آمدن صفویه برخی از بزرگان، جریاناتی را به عنوان مقدمه ی ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی می کنند به طوری که ظهور ایشان را قطعی الوقوع می دانستند. در حالی که از تطبیق اول  هشت الی نه قرن و از تطبیق دوم چهار الی پنچ قرن گذشته است و هیچ اتفاقی نیافتاده است.

این تطبیق ها و غیب گویی های قاطعانه، که ما اسم آن را تخرّص به غیب  می گذاریم یکی از مشکلاتی است که درطول تاریخ بوده است و جالب اینجا است که گاهی اوقات حب ها وبغض ها هم مزید علت می شوند؛ یعنی چون مفسر از یک جریان یا یک شخص خوشش می آید یا بالعکس ، یک آیه یا حدیث را بر او تطبیق می دهد. در واقع با این کار از دین استفاده می کند تا رأی خود را اثبات کند واین کار خطرناکی است.

بنابراین نباید مسائل تاریخی، علمی، حتی آمارها و مسافتها و نام شهرها و … بدون این دقت بیان شود.گاهی در تفاسیر نام شهری برده می شود که درتاریخ، نام واثری ازآن شهر نیست.

مفسر باید در تطبیقات خود کمال احتیاط را بکند و مبتلا به غیب گویی و تخرص به غیب نشود؛ چرا که فردا این نقض می شود وخدای نکرده این تصور پیدا می شود که حرف های دیگر مفسیرن و قرآن هم از همین قبیل است و مذهب تشیع از این غیب گویی ها و تطبیقات ضربه خورده است .

حتی اگر سند و دلیل محکم و معتبری داریم بهتر است همان را هم از باب احتمال مطرح کنیم تا اینکه بخواهیم اظهار نظر قطعی کنیم.

محور دیگر توجه به درک عقل است. یکی از بزرگ ترین نعمت هایی که خدای بزرگ برای من و شما قرار داده است و بسیاری از موجودات از این نعمت محروم اند نعمت عقل است. متأسفانه بعضی افراد، نعمت عقل را در حد نعمت دیگر اعضای بدن هم نمی دانند؛ گرچه همان ها هم نعمت است؛ ولی نعمت عقل و خرد نعمتی است که به وسیله آن صحبت می کنیم، زندگی می کنیم، اطلاعات مان را منتقل و دریافت می کنیم. هیچ موجود صاحب عقلی با نعمت عقل مخالفت نمی کند تا جایی که آن حجت معصوم فرمود: “َ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ”[۲] اول خلق عقل است؛ ولی در استفاده از عقل همان جریان افراط وتفریط مشاهده می شود و جایی که نباید ازعقل بهره برد می گویند: چرا ما باید صبح دو رکعت نماز بخوانیم؟

شخصی می گفت حاضرم دست و صورت خود را تمییز شستشو بدهم و با زبان مادری خود بیست دقیقه با خدای خودم راز و نیاز کنم. در این صورت بهتر با خدا ارتباط برقرار می کنم و تمرکز حواس بیشتری خواهم داشت، چرا شما می گویید شما می گویید حتما باید وضو گرفت و با زبان عربی ، آن اعمال خاص را به جا آورد؟ امروزه در جهان غرب( به اصطلاح مسلمانان) همین بحث را مطرح می کنند که دلیل ندارد نماز را با این ارکان و شرایط خاص بخوانیم.

سوال: آیا ما می توانیم از نهاد عقل در این ساحت ها استفاده کنیم یا نمی توانیم ؟ توانایی بشر در درک مناطات احکام چقدر است؟ در این جریان بعضی می خواهند هر مسأله ای را به کمک عقل و خرد شخصی خودشان حل کنند. روایاتی که هم احیانا در مذمت عقل وارد شده است به عملکرد همین گروه اشاره دارد. البته ما هیچ روایتی در مذمت عقل نداریم. شیخ انصاری یک حدیث که معلوم نیست از کجا وارد رسائل شده است را بیان می کند که :”ان دین الله لا یصاب بالعقول” بعد از ایشان آقای مظفر می فرماید: روایاتی که داریم “ان دین الله لا یصاب بالعقول”، که حتی یک روایت حتی باسند ضعیف هم به این مضمون نداریم. البته روایاتی داریم که دین خدا لا یصاب با عقول ناقص، عقول الرجال، عقول الناس و اوهام الناس را داریم.

جریانی که در مقابل جریان اول قرار دارد که گاهی محققین حوزوی هم به آن مبتلا می شوند این است که چون از استفاده ناصحیح از عقل آسیب دیده اند در مقابل استفاده از عقل موضع گرفته اند. به قول فلاسفه اجتماع، اگر آن استفاده ناصحیح از عقل را تز حساب کنیم، گروه دوم به آنتی افتاده اند یعنی  این جریان آن ضد را در خودش به وجود آورده است.  این گروه هم موضع گیری های تندی رفته اند و گاهی اوقات چون در مقابل چیزی موضع می گیریم ممکن است هر روایتی را بپذیریم یا برداشت های خاصی از آیات و روایات داشته باشیم.

به عنوان مثال در برخی از متون دینی داریم که وقتی شما جزع و فزع می کنید می کنید مرده در آنجا اذیت می شود. بعد یک سخنران هم این مطلب ها را برای صاحبان عزا می گوید تا  دست این ها را ببندد که جزع وفزع نکنند؛ ولی ما نمی توانیم با یک دروغ به این هدف برسیم. نظر ماکیاولیست این است که هدف، وسیله را توجیه می کند.

این مطلبی که در آن متون دینی آمده است به هیچ وجه با عقل و خرد، همان حجت باطنه ای که امام کاظم علیه السلام فرمودند نمی سازد که کسی در قیامت به خاطر گناه و جزع وفزع دیگری  معذب شود.

گاهی مطالبی در باره ی حرام زاده گفته می شود که حرام زاده بوی بهشت را نخواهد چشید وروی سعادت را نمی بیند. در صورتی که پدرومادر او این گناه را مرتکب شده اند و می توانند با یک توبه بهشتی شوند و در اعلی علیین قرار بگیرند و این شخص حرام زاده که هیچ نقشی در تکون خود نداشته است و دیگران برایش تصمیم گرفته اند و او را به وجود آورده اند باید چنین عقوبتی داشته باشد. اگر بزرگی هم این مطلب را گفته باشد ما باید گفته او را حمل بر خوش باوری کنیم و از آن فاصله بگیریم.  این مصداق روایات امام صادق علیه السلام است که فرمودند: اگر چیزی از ما رسید و با روح دین ، با کتاب خدا مخالف بود آن به دیوار بزنید. حتی ممکن است آن روایت، سند هم داشته باشد که معمولا این جور روایات سند ندارد اگر هم سند داشته باشد مانمی توانیم به آن استناد کنیم.

آقای سیستانی مدظله العالی می فرماید: “روایاتی که می گوید موافقت یا مخالف با کتاب، منظور از آن ها موافقت روحی با کتاب است.” گرچه تعبیر ایشان به صورتی است که ممکن است بعضی ها از آن سوء استفاده کنند که البته این افراد از آب حیات هم سوء استفاده می کنند.

بنابراین  در این قسمت از بحث به این نتیجه می رسیم که در برخورد با دین به معنای عام، باید از نهاد عقل استفاده به صورت صحیح استفاده شود که اگر این کار صورت نپذیرد بدون این که توجه داشته باشیم به معارف دین زخمی وارد کرده ایم.

ممکن است به آیه ای یا روایاتی برخورد کنیم که با اطلاق و عمومش مخالف درک مسلّم عقل باشد – البته خصوص آیه ای که اینطور باشد نداریم ولی گاهی در روایات چیزهایی از این قبیل وجود دارد – باید به همین شکل آن را ترمیم کنیم. در بخش چهارم فقه و عقل در قسمت آسیب شناسی استفاده از عقل این مطلب آمده است که اگر از عقل به جا استفاده نکنیم چه آسیب هایی خواهد داشت و اگر به جا استفاده کنیم چه آسیب هایی.

یکی از شروط تفسیر قرآن و استفاده از نصوص دینی توجه به سیاق است، توجه به سیاق، ربطی به عقل ندارد. عقل، سند ناملفوظ بود؛ ولی این سند ملفوظ است. در طول تاریخ کم نیستند کسانی که مدعی تفسیرهستند یا ازقرآن استفاده کرده اند در حالی که به سیاق آیات قرآن توجه نکرده اند.

نکته اول در سیاق تطبیق و مصداق شناسی آن است که بسیار مهم است و نکته دوم تعیین متُد و روش برخورد با سیاق است.

مثال: ابن ابی الحدید که یک عالم سنی است نقل می کند: آن مدعی خلا فت، خلیفه دوم جایی می رفت در حالی که تشنه بود، تقاضای آب کرد. چون حاکم وخلیفه بود به سرعت برای او شیر خنک با عسل آوردند که خلیفه ی دوم بخورد. خلیفه آن را پس زد وگفت: من همان آب را می خواهم. نمی خواهم فردای قیامت، مخاطب خدا در این آیه باشم ” أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فی‏ حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها”[۳] . بعضی از بزرگان نیز چنین برداشتی از این آیه داشته اند.

آیه می فرماید: در قیامت عده ای را می آوریم و به آن ها می گوییم سهم و بهره تان را برده اید ودیگر چیزی از خدا نمی خواهید شما از آنچه باید استفاده ببرید، برده اید. خلیفه دوم گفت: من نمی خواهم مصداق این آیه باشم بلکه می خواهم مصداق فرازی باشم که مثلا در قیامت می گویند استفاده نکرده ای و الان استفاده کن. آن جوان به خلیفه تذکر داد که این آیه مخاطبش نه من هستم و نه تو و نه هیچ کدام از مسلمان ها؛ چراکه آیه قبل در مورد کفار است. در روز قیامت به کفار مطرف ، متمطع که از هر لذتی استفاده کرده اند و هیچ لذتی را به خاطر خدا ترک نکرده اند، گفته می شود: شما بهره تان را برده اید. این در واقع کنایه از آن است که شما کاری نکرده اید که ما بخواهیم در مقابل آن پاداشی بدهیم. در این زمینه زیاد پیش می آید که آیات قرآن را بدون توجه به سیاق آن تفسیر می کنند.

در سوره مبارکه توبه وقتی به کفار وکسانی که از جنگ تخلف کرده و با پیامبر به جنگ نرفتند خطاب می کند: “فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثیراً”[۴]. یکی از اشکالاتی است که برخی ازبزرگان هم به آن جواب داده اند این است که چرا اسلام دستور می دهد که همیشه گریه کنید وکم بخندید با این که از نظر پزشکی و روانی ثابت شده است که خندیدن برای سلامتی روح وجسم مفید است. این آیه مانند این است که وقتی از کار کسی ناراحت هستیم به او بگوییم نخند یا برو بنشین گریه کن. قرآن به متخلفین از دستور پیامبر و منافقین و کفار می گوید شما باید همیشه گریه کنید، نباید بخنید و از این کارتان خوشحال باشید بلکه باید گریان باشید. در این صورت ما نمی توانیم  خارج ازاین سیاق از ایه استفاده کنیم.

مثال دیگر: معمول فقها از آیه معروف”ما عَلَى الْمُحْسِنینَ مِنْ سَبیلٍ”[۵] قاعده ای به نام قاعده ی احسان برداشت کرده اند که از قواعد مسلم فقه شیعه است. مفاد قاعده هم این است که اگر کسی به قصد احسان، خدمتی که مستلزم خسارت است را برای کسی انجام دهد که اگر به قصد احسان نبود، ضامن آن خسارت بود، دیگر ضامن نیست.

مثل کسی که می خواهد یک نفر را از سوختن نجات بدهد، ناچار است که در خانه او را بشکند یا به اتومبیل او آسیب بزند تا بتواند او را از اتومبیل خارج کند و الا تلف می شود. این شخص در شرایط عادی ضامن آن خسارت است؛ اما الان می گویند ضامن نیست.

انسان وقتی وارد فضای آیه می شود می بیند اصلا از این آیه نمی توان چنین استفاده ای نمود. آیه می فرماید: ما دستور جهاد داده ایم و برخی نمی خواهند در جهاد شرکت کنند که این افراد مؤاخذه می شوند؛ ولی برخی نمی توانند در جهاد شرکت کنند. قرآن می گوید اینها افرادی هستند که نمی توانند در جهاد شرکت کنند، پولی هم ندارند که به جهاد کمک کنند، فرزندی هم ندارند که به جهاد بفرستند، این افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می آیند و ناراحتی آنها به حدّی است که ازچشمهایشان اشک جاری است و به رسول خدا می گویند: دستمان خالی است، خودمان هم ناتوانیم وکسی را هم نداریم که به جهاد بفرستیم. قرآن در پاسخ این افراد می گوید: “ما عَلَى الْمُحْسِنینَ مِنْ سَبیلٍ”؛ به این معنا که کسانی که به هیچ صورت نمی توانند با جهاد همراه شوند، مثلا کسی که از ته دل دوست دارد در جهاد شرکت کند، اما از نظر جسمی مشکل دارد، مالی هم ندارد و  دیگران زندگی او را می گذرانند، پسری هم ندارد؛ ولی دعا می کند وقلبش با پیامبراست. آیه “ما عَلَى الْمُحْسِنینَ مِنْ سَبیلٍ *… إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلىَ الَّذِینَ یَسْتَْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیَاءُ”[۶] سبیل مواخذه و ملامت و تندی برکسانی است که بهانه جویی می کنند وضع مالی آن ها خوب است ولی نه به جبهه می آیند، نه پول می دهند، نه کمک می کنند. بنابراین  نمی توان گفت اگر کسی می خواهد دیگری را نجات دهد، اگرخسارتی بوجود آورد ضامن نیست؛ چراکه  سیاق این آیه با این مطلب همراهی نمی کند.

شاید این اولین باری باشد که در مورد قاعده احسان که مستفاد از این است این نقد مطرح می شود بلکه در نقطه مقابل افراد زیادی به این آیه برای قاعده احسان استدلال می کنند.

در تفسیر، برداشت و استفاده از  قرآن و روایات باید سیاق را مطمع نظرقرارداد. اصل این مطلب روشن است.

نکته این جا است که  مرز دقیقی بین استفاده از سیاق که گاهی اثر می گذارد مثلا جلوی یک برداشت  را می گیرد مثل این که ما از این آیه قاعده احسان را برداشت نمی کنیم.

سوال: پس این که می گویند مورد نزول، مخصص و مقید نیست چیست؟

گفته می شود: “العبره بعموم الوارد لا بخصوص المورد” . نزول آیات ممکن است خاص باشد در این صورت مورد خاص است ولی باید به وارد یعنی خود آیه، نگاه بکنیم. ممکن است آیه در مورد خالد بن ولید گفته باشد ” إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا “[۷]. آیا می توان گفت: این آیه مخصوص خالدبن ولید است واگر فاسق دیگری خبری آورد می توانیم از او قبول کنیم؟ درست است که آیه مورد خالدبن ولید است ولی وارد، آیه ای است که عام است.

بیان گذشته در مورد سیاق ممکن است این سؤال را ایجاد کند که: قانون “العبره باالعموم الواحد لا به خصوص المورد”  -که می گوید شأن نزول، سبب نزول و مورد نزول مخصص آیه نیست بلکه آیه عام و مطلق است هرچند ممکن است جای خاصی و به دلیل خاصی آمده باشد– چگونه با سیاق قابل جمع است؟

گاهی وقت ها سیاق، آیه را محدود می کند و گاهی هم آن را توسعه می دهد یعنی مدلول آیه را وسعت می بخشد.

سوال این جا است که آنجایی که سیاق آیه را ذیق می کند چطور مدیریت بحث کنیم؟

در سال ۱۴۲۵ در ایام حج در مکه با عالم معروف مکه دکتر بن غامدی یک بحثی داشتیم. شنیدم که در مسجدی برعلیه شیعه صحبت می کند و بعضی ایرانی هم به آنجا می روند. به مناسبتی به مسجد او رفتیم واو راجع به ” وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیل”[۸] می گفت علمای شیعه ازاین غنمتم استفاده می کنند و از مردم خمس هر درآمدی را می گیرند؛ درحالی که این غنمتم مربوط به جنگ است وشان نزول آن هم در رابطه با جنگ است واصلا ربطی به خمس ارباح مکاسب ندارد و فقط خمس غنایم رامی گوید.

مسجد پر از جمعیت و شلوغ بود و من دیدم ایرانی ها نشسته اند واستفاده می کنند، صحبت او را قطع کردم و گفتم “غنمتم” أی “اکتسبتم” اگر  لغت را هم که نگاه کنید “غنمتم” به معنای “اکتسبتم” آمده است. چه “اکتسب بالحرب والحمل” یا “اکتسب بالکسب و الشغل” . بسیاری از لغات وتفاسیر هم همین مطلب را دارند.

جواب بن غامدی این بود که سیاق این آیه درمورد جنگ است . به او گفتم: مورد، مخصص نیست. ما منکر نیستیم که این آیه در مورد واقعه خاصی نازل شده است، ولی آیا اگر آیه ای در یک واقعه ی خاصی نازل شد فقط مربوط به همان جا است؟ آیه انفال مربوط به مورد خاص است؛ ولی آیا فقط مربوط به انفال خیبراست؟ خود اهل تسنن چه می گویند؟ البته آنها بحث های معرفتی ما را به این شکل ندارند ولی او بسیار مسلط است، اگر بگوییم در حجاز دو نفر زبده وجود دارد یکی از آن دو همین فرد است.

ولی به هر حال یک نبض دقیقی دارد که ما از یک سو بگوییم استفاده ازسیاق -که من دربرخی از نوشته ها دارم که شان نزول یا سیاق مفسر است؛ ولی مخصص نیست.

پس آنچه که در این هفته مطرح کردیم سه نکته بود:

۱-پرهیز از تطبیقات احتمالی وغیب گویی

۲-استفاده از خرد ناب و درک عقل در تفسیر

۳- ملاحظه سیاق وسامان دادن تفسیری براساس احتمام به سیاق.

تا این جا یک سوال مطرح شد که از یک سوما می گوییم سیاق می تواند مخصص یا معمم باشد از آن طرف می گوییم مورد مخصص نیست. آیه” ما علی المومنین من السبیل” درست است که درمورد  خاصی نازل شده است اما قانون کلی است.


[۱] . مائده: ۵۴

[۲] . بحارالأنوار ج : ۱ ص : ۹۷

[۳] . أحقاف:۲۰

[۴] . توبه :۸۲

[۵] . توبه:۹۱

[۶] . توبه : ۹۳

[۷] . حجرات : ۶

[۸] . انفال : ۴۱