جلسه سوم – ۱۳۹۰/۰۷/۲۰

بسم الله الرحمن الرحیم

قرآن باید در یک نظام وسیستم به هم پیوسته که از آن به عنوان حلقوی  و هرمی تعبیر می کنیم، تفسیرشود.

یکی ازچیزهایی که در تفسیر باید به آن توجه شود مباحث و فراورده های علمی بشراست. این مطلب با کمال وضوحی که دارد متأسفانه گاهی به آن توجه نمی شود و لذا مفسرین ما یا به افراط و یا به تفریط افتاده اند، درحالی که می توانستند از این برزخ عبورکنند و به افراط و تفریط دچار نشوند. در دهه های اخیر نحله ای درتفسیر پیدا شد که سعی دارد آیات قرآن را با دانش های روز تطبیق بدهد. به عنوان مثال اگر بشر در فیزیک و شیمی به بعضی ازکشفیات برسد این عده سعی کند بعضی ازآیات قرآن را بر این کشفیات تطبیق دهند. مثلا اگر دانش روز، به این نتیجه رسید که بر اساس دانش زیست، بشر، تکامل انواع پیدا کرده است، این عده سعی می کردند آیات قرآن را نیز بر اساس همان تکامل انواع تفسیر کنند. در نقطه مقابل افرادی بودندکه اصرارداشتند این کار صحیح نیست.

خاطره ای در این زمینه نقل می کنم. قبل از انقلاب در دهه ی پنجاه، تقریبا اواخر دهه ی چهل، بحث داغی درحوزه ی علمیه ی قم شیوع پیدا کرد که آیا ما اصل داروین را تحت عنوان تکامل انواع یا ترانسفورمیسم، ثبوت انواع یا به اصطلاح فیکسیسم را قبول کنیم یاردکنیم.

عده ای برتکامل انواع یا تراسفورمیسم اصرار داشتند و این که این مطلب درست است و قرآن نیز همین مطلب را می گوید. افرادی مانند مرحوم سحابی که حتی در این زمینه کتابی تحت عنوان خلقت انسان نوشت که شاید الان هم در بازار باشد. یا مرحوم آیت الله مشکینی رضوان الله علیه کتابی در همین راستا نوشت. که البته ولی جلد آن کتاب یک چیز بود و نوشته درونش چیزدیگری بود یعنی درون کتاب چیزی نبود که بخواهد تراسفورمیسم راثابت کند؛ اما کسی که جلد کتاب را طراحی کرده بود چیزی شبیه یک تک سلولی نقاشی کرده بود و این موجود طی مراحلی به میمون و سپس به انسان تبدیل شده بود. این شکل را پشت جلد کتاب قرار داده بود و کتاب به این صورت منتشر شد که البته  خود ایشان هم مقصرنبودند.

در مقابل عده ای از آقایان که الان در صحنه های سیاسی- اجتماعی حضور جدی دارند با این نظر مخالف بودند که این حرف ها صحیح نیست و قرآن چه ربطی به تراسفورمیسم دارد و قرآن قطعا نظریه ی فیکسیسم راتأیید می کند چراکه خود قرآن می گوید ما شما را ازگل آفریدیم. در این ماجرا حتی بعضی از افراد گروه دوم پیشنهاد مباهله نیز دادند که ما حاضریم باگروه اول مباهله کنیم. یعنی به بیابان برویم وبگوییم لعنت خدا برآن کسی که دروغ می گوید. عذاب خدا بر هرکس که نازل شد معلوم است که او اشتباه می کند. البته من پشنهاد مباهله را فقط شنیدم؛ ولی بقیه موارد را یا دیدم و یا خواندم. فضای کشور هم فضای تراسفورمیسمی بود.

معمولا علومی که از غرب به کشور ما می رسند در خود غرب یک فرضیه به حساب می آیند؛ ولی وقتی غرب می خواهد آ نها را به ما بدهد آن را به عنوان نظریه ارائه می کند.

تابستان گذشته یکی از دانشمندان غربی که به ایران آمده بود در سخنرانی خود گفته بود: من تعجب می کنم از این که چیزهایی که دراروپا و آمریکا به عنوان فرضیه مطرح می شود و مخالف جدی هم دارد در این جا به عنوان یک اصل مسلم گرفته می شود.

بحث تراسفورمیسم هم همین طورشد. داروین در ابتدا چهاراصل را در حد یک نظریه ارائه داد که یکی از آن ها همین اصل جهش و به اصطلاح تکامل دفعی بود. در همان زمان یک عده از زیست شناسان ایستاده برقله ای مثل لامارک مقابل او ایستادند.

تا اینجا که مطالعه کرده ام و خبردارم دراروپا یا آمریکا هیچ وقت نظرداروین ازیک فرضیه بالاتر نرفت چه رسد به اینکه یک نظریه شود و بعد ثابت شود؛ ولی همین فرضیه وقتی به کشور ما  وارد شد به عنوان یک نظریه ی ثابت واثبات شده مطرح شد. شاید هنوز هم زیست ما براساس نظریه داروین بیان وتبیین می شود.

به هر حال اصل این بحث “علمی، زیستی” بود. مرحوم علامه طباطبایی که همان زمان، مشغول نوشتن تفسیر المیزان بودند و چون در این گونه بحث ها وارد بودند و سنخ تفسیر ایشان می طلبید که وارد اینگونه مسائل شود، می گوید: ظاهر قرآن فیکسیسم است ولی این طور هم نیست که با اصل تراسفورمیسم سازگاری نداشته باشد. حدود هشت هزارسال ازعمر حضرت آدم ابوالبشر می گذرد در حالی که خلقت انسان حتی مطابق روایات، صدها یا هزارها یا ده ها هزاریا صدها هزارسال قبل از آن بوده است . بر اساس روایات قبل از این آدم نیز آدم  بود. راجع به خلقت آنها چیزی در دسترس ما نیست. داروین که این نظریه را می دهد نیز نمی گوید تراسفورمیسم مربوی به آدم ابوالبشر بوده است بلکه می گوید تراسفورمیسم مربوط به نسل انسان است. بنابراین ظاهر قرآن، فیکسیسم است؛ ولی اگر روزی فرضیه داروین تبدیل به نظریه شد واثبات شد، قرآن برخلاف آن چیزی نگفته است.

در قضیه ی افلاک نه گانه و هیئت بطلمیوس او قائل به افلاک نه گانه و عقول ده گانه بود که البته این سخن بنیان فلسفی دارد.این نظریه ی بطلمیوس صد ها سال در علم افلاک ونجوم نظریه حاکم بود. بعد همان قشر علم زده می خواستند  قرآن را بر این نظریه تطبیق بدهند. گفتند اتفاقا قرآن هم از افلاک نه گانه یاد کرده است و می گوید: “سماوات السبع” آسمان های هفت گانه و عرش وکرسی هم به آن اضافه می شود و جمعا نه عدد می شود. پس قرآن هم هیئت بطلمیوس را تأیید کرده است. بعد معلوم شد که نظریه ی بطلمیوس صحیح نبوده است. البته ممکن است بشر در صد سال آینده به همین هیئت بطلمیوس بازگردد.

بنابراین در مورد مسائلی که به وسیله علوم جدید اثبات می شود سه نوع برخورد داریم :

۱-    برخوردی که می خواهد یک نظریه یا فرضیه علمی را به سرعت قبول کند و حتی قرآن را با آن تطبیق دهد. می توان نام این گروه را نحله ی علم زده گذاشت. من در این مورد از زیست مثال زدم شما می توانید در فیزیک، شیمی ، ریاضی و … مثال پیدا کنید.

۲-    برخوردی که تعاملی با علم روز ندارد و از این که علم چه می گوید و چه نمی گوید فارق است. سوال اینجا است که اگر در آینده نظر داروین ثابت شد، ما بر چه مبنایی این قدر در مقابل علم مقاومت کنیم و آن را نپذیریم؟ به عنوان مثال فرض کنید قوه ی جاذبه یا کرویت زمین قطعی شد در این صورت چرا کسی باید در مقابل این علم قطعی مقاومت کند و آن را قبول نکند؟ این کار اشتباه است.

بنابراین یکی ازاصول قواعد تفسیر این است که مفسر در برخورد با مسائل علمی دقت داشته باشد و بتواند و بداند چگونه با مسائل علمی برخورد کند. از یک طرف علم زده نشود و از دیگر مقاومت بی دلیل نکند.

همین مدل برخورد در مورد روایات و مسائل علمی نیز وجود دارد به این صورت که نه یک برخورد علم زده داشته باشیم و نه یک برخورد مقابله باعلم.

مدتی قبل درمرکز فقهی قوه ی قضائیه در مورد قانون دیه بیضه مرد مطرح بود. دربرخی از روایات آمده است که دیه هردو بیضه مرد کامل است ولی دوسوم برای بیضه چپ ویک سوم برای بیضه راست که در قانون هم آمده است. بعضی از فقها مانند شهید ثانی خواستند با این روایات که معتبر هم هست برخورد کنند با این استدلال که هر دو بیضه در تکون انسان نقش دارد. بعضی از بزرگان مثل آقای خویی هم آن را دنبال کرده اند و حرف شهید را تأیید کرده اند.  از نظر علمی هم اگر شما با هر پزشک متخصصی این مطلب را مطرح کنید، می گوید: هر دو بیضه اسپرم تولید می کنند و در خلقت انسان نقش دارد.

روایت که نص معتبری هم هست می گوید:”لِأَنَّ الْوَلَدَ مِنَ الْبَیْضَهِ الْیُسْرَى”[۱]‏ و علت را بیان می کند و فقها نیز به همین دلیل حساس شده اند ، نه این که تعبد خود را از دست داده باشند. از طرف دیگر هم می گویند ولد از هر دو بیضه است و فقط از  “یسرا”  نیست.

ما وقتی به آن ماده قانونی مربوطه رسیدیم به دوستان گفتم این مطلب را از نظرعلمی دنبال کنید . چراکه از یک طرف روایت امام صادق علیه السلام و ‌از طرف دیگر کلمات بزرگان در مقابل یکدیگر قرار داشت. نظر پزشک  قانونی این بود که  دانش زیست به ما می گوید هردو بیضه در تکون انسان نقش دارد.  ولی وقتی از متخصص سوال شد که درست است که هر دو اسپرم دارد؛ ولی آیا از نظرعلمی دریک زمان انزال از هر دو اسپرم صورت می گیرد؟ یا ممکن است ابتدا اسپرم بیضه چپ سبقت بگیرد و بعد اسپرم بیضه راست؟

پزشک متخصص در پاسخ گفت: علم جواب این سؤال را نمی داند. در نهایت به یک آثاری هم رسیدیم که این حدث راتأیید می کرد. برهمین اساس هم گفتیم استنباط جدید نشود و همان قانون سابق دست نخورد.

بنابریان تلاش کنیدکه باتراث یعنی با آیات و روایات پیامبراعظم و اهل بیت عصمت وطهارت علیهم السلام برخورد همراه با احتاط داشته باشیم نه مسائل علمی را برآنها تحمیل کنیم ونه آنها را در مقابل مسائل علمی قراردهیم. ممکن است در بعضی موارد باید گفت: نمی دانیم، در بعضی موارد باید تشکیک کرد ودر بعضی موارد باید دست نگهدشت و در نهایت تراثمان را به خاطر مسائل علمی مصرف نکنیم.

یکی از شروطی که درتفسیر باید رعایت شود این است که انسان در عمل، به افراط وتفریط دچار نشود. بعضی از تفاسیر علم زده عمل می کنند مانند تفاسیر مصری ها مثل عبده، رشید رضا و طنتاوی در نقطه مقابل تفسیرهایی قرار دارند که علم ستیز هستند و با علوم مقابله می کنند مثلا با تفسیر به جنگ فلسفه، فیزیک، شیمی، زیست و … می روند و حتی تا مرز مباهله هم پیش می روند، که هر دو راه خردمندانه وحکیمانه نیست.

یک مطلب دیگری که در تفسیر باید مورد دقت قرار گیرد بحث های تاریخی است. یعنی اگر مفسر مطلبی رامی گوید اگر قرآن در مورد مطلبی صراحت دارد که آن را به صراحتش واگذار می کنیم؛ ولی اگر در آن رابطه و پیوند ابهام دارد باید مواظب مسائل تاریخی باشیم.

به عنوان مثال در ذیل آیه ی “إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ”[۲] قرآن به شهری به نام شهرارم اشاره می کند و مفسرین منطقه اش را نیز تعیین می کنند و اوصافی برای این شهر بیان کرده اندکه امروزه متخصصین فن می گویند: ما چنین شهری به این شکل وشمایل نداریم. تفسیر طبری یک مقداری این آسیب را دارد.

قرآن به مسائل تاریخی وارد می شود که البته فقط زمان نیست بلکه مربوط به گذشته است. قرآن ازطوفان نوح، ازاصحاب کهف، ازبلقیس و … صحبت می کند.گاهی در قرآن برخی از مسائل تاریخی مطرح شده است که مشکوک است یاحتی گاهی در کتب تاریخی برخلاف آن گفته شده است که مفسر باید مواظب این گونه موارد چه در بیان خود و چه درنوشته اش باشد.

مرحوم صدوق درعلل الشرایع داستانی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که در این داستان، امام علیه السلام ازهمین عنصراستفاده کرده اند.

ابوحنیفه ابتدا درتفسیرمعروف بود و مرجع و ملاذ بود و لی فقه او به وسیله تبلیغ  شاگردانش مثل شیبانی و قاضی القضات بعد ابویوسف از سال ۱۷۰به بعد معروف شد. وقتی که شاگردان او به دستگاه هارون الرشید وارد شدند و قضاوت را به دست گرفتند فتوای ابوحنیفه فتوای حاکم شد والا تاوقتی که خودش زنده بود یا زندان بود یا معروفیتی نداشت. بنابراین اینکه برخی افراد به خاطر فتوای ابوحنیفه بعضی از روایات را حمل برتقیه می کنند با تاریخ نمی سازد .

در این ماجرا امام علیه السلام به ابوحنیفه فرمودند: “یَا أَبَا حَنِیفَهَ تَعْرِفُ‏ کِتَابَ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَ تَعْرِفُ النَّاسِخَ وَ الْمَنْسُوخَ” قرآن رامی شناسی؟ آیا ناسخ ومنسوخ آن را می شناسی؟

البته معلوم نیست که این ناسخ و منسوخ همان اصطلاح معالم باشد که در مقابل عام وخاص، مطلق ومقید و مجمل ومبین است و شاید شامل تمامی این موارد بشود. چون تخصیص هم به نوعی نسخ به حساب می آید.

حضرت در واقع می خواهند بفرمایند: آیا تو قرآن را دریک بسته یا مجموعه یا یک نظام حلقوی مطالعه می کنی؟ گفت: بله”قَالَ نَعَمْ ”

حضرت فرمودند:”قَالَ یَا أَبَا حَنِیفَهَ لَقَدِ ادَّعَیْتَ عِلْماً” ادعای بزرگی می کنی.

-” وَیْلَکَ”چه کار می کنی؟ چه می گویی؟ وای به حالت تعجب می کنم.

– “مَا جَعَلَ اللَّهُ ذَلِکَ إِلَّا عِنْدَ أَهْلِ الْکِتَابِ” این دانش از آن امثال تو نیست. این ها مربوط به اهل کتاب یعنی مخاطبان کتاب است ” الَّذِینَ أُنْزِل‏ َ عَلَیْهِمْ وَیْلَکَ وَ لَا هُوَ إِلَّا عِنْدَ الْخَاصِّ مِنْ ذُرِّیَّهِ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ” . این علم مربوط به اهل کتاب است و اهل الکتاب هم تعداد خاصی ازاهل بیت علیهم السلام هستند.

“وَ مَا وَرَّثَکَ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفاً” تو حتی یک حرف از قرآن را آن طوری که حق است را به دست نیاورده ای.

چون حضرت نگفتند قرآن را می شناسی یا نه؟ بلکه فرمودند: “تَعْرِفُ‏ کِتَابَ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ” و انتظار داشتند که او بگوید: خیر؛ ولی دیدند می گوید نعم.

حضرت فرمودند اگر”فَأِنْ کُنْتَ کَما تَقُول وَلَسْتَ کَمَا تَقُول” اگر این طور است که می گویی؛ یعنی حق معرفت قرآن را می شناسی که این طورنیست، چند سوال می کنم به آن ها جواب بده:

۱-    فأخبرنی عن قول الله عز و جل سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ، در قرآن آمده است که: وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتی‏ بارَکْنا فیها قُرىً ظاهِرَهً وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنینَ.[۳]

بین قرای مبارک و مردم قرای ظاهر قرار دادیم . بعد قرآن می فرماید در این قرای ظاهر شب و روز با خیال راحت سیر کنید. فرمودند : “أین ذلک من الأرض” این کدام زمین و قریه است؟

گفت : “أحسبه ما بین مکه و المدینه” فکر می کنم ما بین مکه و مدینه باشد. یعنی نعم او تبدیل شد به ” فکر می کنم”.

حضرت دیگر به او نگاه نکردند و به اصحاب خود نگاه کردند و فرمودند: “تعلمون أن الناس یقطع علیهم بین المدینه و مکه فتؤخذ أموالهم و لا یؤمنون على أنفسهم و یقتلون” این چه راه امنی است که دزد دارد ، سیل دارد و … ؟ به خصوص در گذشته راه مکه و مدینه از راهها ی  پر سارق بوده است.

“فسکت أبو حنیفه”. بعد حضرت فرمودند: “أخبرنی عن قول الله عز و جل وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً أین ذلک من الأرض” هرکس وارد این خانه شود امن است. این خانه کجا است؟

گفت معلوم است که این خانه کعبه است.

تازه حجاج ابن یوسف ثقفی عبد الله ابن زبی را در مکه هلاک کرده بود. حضرت فرمودند : “أ فتعلم أن الحجاج بن یوسف حین وضع المنجنیق على ابن الزبیر فی الکعبه فقتله کان آمنا فیها. آن وقتی که حجاج منجنیق گذاشت و خانه کعبه را ویران کرد و عبد الله ابن زبیر را کشت ” کان آمنا”؟ ” فسکت”. بعد حضرت به این سوالات جواب دادند.

در واقع حضرت با یک بحث تاریخی که رخ داده است و حجاج حمله کرده و ابن زبیر را در مکه کشته است محاجه می کنند . در مقابل، تفسیری که ابو حنیفه ارائه می دهد فارق از حوادث تاریخی است.

با این مثال حساسیت ائمه علیهم السلام را می بینیم . ولی در تفاسیر زیاد می بینید که یک مطالبی نقل می شود که با حوادث تاریخی همخوانی ندارد.

و گاهی این مطالب را نقل می کنیم و می نویسیم و نمی توان گفت “العهده علی الراوی”. در این صورت کسی این مطلب را مطالعه می کند و سازگاری را نمی بیند و در اصل مطلب شک می کند.

اگر بخواهیم زندگی نامه ،‌آمار، گزارش و حتی بیان فاصله ها و جغرافیا را بدهیم مثلا در روایاتی هست که فاصله تخت بالقیس تا جایگاه حضرت سلیمان سه هزار رفت بوده است و سه هزار برگشت. اولا در بین روایات اسراییلیات هم وجود دارد. ثانیا اینکه ممکن است این فاصله با واقعیت فاصله داشته باشد.

باید تعامل یک مفسر با مسائل علمی و مسائل تاریخی به معنای عام آن (جغرافیا و آمار و …) دقیق و حساب شده باشد.


[۱] . کافی، ج‏۷، ص: ۳۱۵

[۲] . فجر ۷

[۳] . سبأ : ۱۸