جلسه دوم – ۱۳۹۰/۰۷/۱۳

بسم الله الرحمن الرحیم

“إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ کَرِیمٌ، فىِ کِتَابٍ مَّکْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون‏”[۱]

در نشست قبل چند نکته بیان شد:

۱-    طبق روایاتی که از امام رضا و سایر معصومین علیهم السلام نقل شده است، قرآن کتابی به اصطلاح فرا زمان وفرا مکان است که هیچ گاه رنگ تکرار به خود نمی گیرد.

۲-     قرآن دارای لایه های مختلفی است واین لایه ها گاهی به قدری با یکدیگر متفاوت است که اصلا نمی توان گفت مقسم واحدی دارند.

۳-    درآن حدیث شریف امام صادق علیه السلام نمی فرماید: “کتاب الله” یا “ان کتاب الله علی اربعه اقسام” بلکه می فرماید:”ان کتاب الله علی اربعه اشیاء” واین تعبیر حساب شده است.

چرا امام نفرمودند: “علی اربعه اقسام”؟ یا “علی اربعه وجوه”؟

چون اگر “اقسام” یا “وجوه” گفته می شد، احتیاج به مقسم داشت؛ ولی وقتی از تعبیر”اشیاء”‌ استفاده می شود، دیگر به مقسم نیاز نخواهد داشت. بله “شیءٌ” مقسم همه چیز است. لفظ “انّ کتابَ الله علی اربعه‌ اشیاء” بار ومعنای زیادی دارد، به همین جهت قرآن عوام، یعنی  آن برداشتی که عوام می کنند غیر از برداشتی است که خواص می کنند. آن قرآنی که اولیاء دارند غیر از قرآن خواص است وآنچه که انبیاء دارند غیر از آن چیزی است که اولیاء دارند.

این نوع برداشت ها و به قول امام علیه السلام، “اشیاء” به اندازه توان آن شخص بستگی دارد.

برخی از فلاسفه گفته اند که این عدد “هفت بطن” و “هفتاد بطن” که در آثار ملاصدرا دیده می شود، عدد های حصری نیستند. یعنی اینطور نیست که نه یک عدد زیادتر و نه یک عدد کمتر نیست.

این ها عددهای تکثیری یا تمثیلی است. این افراد می خواهند بگویند: بطون قرآن به اندازه مراتب وجودی انسان است؛ یعنی اگر مراتب کمال انسان را صد ها مرتبه یا بی نهایت مرتبه تصور کنیم به حکم تطابق قرآن وانسان کامل، همین تعداد بطون و مراتب در مورد قرآن نیز وجود دارد.

قرآن در جواب “الانسان ماهو”؟ نمی گوید: انسان حیوان ناطق است بلکه به تعداد افراد انسان برای انسان ها تعریف قائل است.

قرآن انسان را براساس عملش تعریف می کند. قرآن در پاسخ به سؤال “الانسان ما هو” که سوال از  شخصیت انسا ن باشد می فرماید: “لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ” .

زمخشری در اینجا می گوید: قبل از “الْبِرَّ”یک_ذا_در تقدیر است یعنی “لکِنَّ ذا الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ” یا این که یک “بِرّ” قبل از”مَنْ” در تقدیر است. یعنی بگوییم “لکِنَّ الْبِرَّ بِرُّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ”

که نسبت دادن این دو تقدیر به ساحت قرآن صحیح نیست. چراکه:

اولا: چه لطافتی دارد که گوینده بگوید: بِرّ و نیکی کسی است که …  ، بعد ناچار شود گفته خود را اصلاح کند یا مخاطب مجبور شود سخن گوینده را در ذهن خود درست کند و بگوید منظور گوینده این است که صاحب بر کسی است که … یا نیکی، نیکی کسی است که … . در این صورت بهتر بود که گوینده از اول بگوید: “لکِنَّ ذا الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ”  یا اینکه  “لکِنَّ الْبِرَّ بِرُّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ”.

یا در آیه “مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّه” بهتر بود بگوید “مَثَلُ اِنْفاق الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّه” یا “مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ ذِی حَبَّه”.

یکی از اصولی که در تفسیر باید مورد بررسی قرار بگیرد همین حذف ها، تقدیرها و مجازها است که باید کنار گذاشته شود و قرآن بدون حذف و اضافه تفسیر شود.

طبق این بیان، قرآن برای هر انسانی یک مرتبه وجودی و یک تعریف مخصوص به خود دارد. امیر المومنین علیه السلام یک تعریف دارد، شخص صالح یک تعریف دارد، یک انسان معمولی یک تعریف دارد و یک  شخص فاسد یک تعریف مخصوص به خود دارد.

بر این اساس باید بگوییم قرآن، به اندازه مراتب وجودی انسان، مرتبه پیدا می کند و هر کس به اندازه مرتبه وجودی خود، از قرآن برداشت می کند. بطونی که در مورد قرآن به کار رفته نیز به  همین نکته اشاره دارد. یعنی درواقع امیرالمومنین علیه السلام یک برداشت دارد، ابن عباس یک برداشت، جابربن عبدالله انصاری یک برداشت دارد تا زمخشری و فخررازی ودیگران.

موضوع بحث این نشست: شرط یک تفسیر صحیح

این بحث مبتنی است بر آنچه از قرآن و روایات رسیده است یا آنچه عقل انسان راجع شرط تفسیر صحیح، آن را اقتضا می کند.

برخی از این شروط، شرط لازم و بعضی شرط کمال هستند. برخی از شروط، واضح هستند مثل اینکه مفسر با ادبیات آشنا باشد و در این قسمت یک مبنا داشته باشد که در فهم صحیح قرآن تأثیر بسزایی دارد. علومی مانند صرف، نحو، مبانی بیان و به خصوص لغت، آن هم با ریزه کاری هایی که لغت دارد.

خوب این هم یک نکته است. گاهی یک مبنا تاثیر زیادی در تفسیر واختلاف فهم قرآن دارد.

به عنوان مثال در ادبیات نحو، راجع به معانی حروف دو مبنا ی معروف وجود دارد: یک مبنا، معانی حروف را تکثیر می کند. مثل ابن حشام بر مبنای ادبیات کوفه که برای “لام” بیست ودو معنا ، برای “مِن” پانزده معنا، برای “با” چهارده معنا، برای “الی” نه معنا، برای “أو” دوازده معنا می شمارد. و می گوید: بسیاری از این معانی به جای یکدیگر به کار می روند. “فی” به معنای “مع” و بالعکس، “مِنْ” به معنای “علی” و بالعکس.

نظر و مبنای دیگر که ادبیات بصره باشد، این است که برای حروف این قدر معانی مختلف درست نکنیم به خصوص در جای گزینی معانی با یکدیگر . در کدام زبان چنین چیزی سابقه دارد که در زبان عربی سابقه  داشته باشد؟ مثلا ما در فارسی  هیچگاه “از” را به معنای “با” یا “با” را به جای “بر” به کار ببریم.  این کار در زبان فارسی عرف نیست و در زبان عربی نیز همین طور است.

ادبیات بصره با اینکه حروف معانی بسیار گسترده ای داشته باشند مخالفت می کند و معتقد است که حروف حداکثر دو یا سه معنا دارند نه بیست تا وبست و بیست وهشت معنا.

قهرا مکتب بصره وقتی در مواردی دچار مشکل می شود، باب تضمین را پیشنهاد می دهد. من توصیه می کنم باب تضمین را ملاحظه کنید. طلاب باب تضمین را به صورت رسمی نمی خوانند مگر اینکه مطالعه خارجی داشته باشند. باب تضمین در باب های مختلف آمده به خصوص در کتاب شرح التصحیح علی التوضیح.

این عده به جای اندیشه کوفه، باب تضمین را به عنوان مدل جایگزین ارائه می دهند. در باب تضمین ما

نباید معانی حروف را جا به جا کنیم، بلکه باید چیزهایی رادر معانی متعلق به حروف اشراب کنیم:

به عنوان مثال قرآن کریم از قارون نقل می کند: “فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فی‏ زینَتِه”[۲] ابن حشام در “حرف الفا” در قسمت حرف “فی” درباره این آیه می گوید “فِی” به معنای “مَعَ” است چون معنا ندارد  “فی” به معنای “در” باشد. “فی‏ زینَتِه”  ظرف و مظروف نیست؛ لذا می گوید یکی ازمعانی “فی”، مصاحبت است.  البته اگر از ایشان بپرسیم این معنا قیاسی است یا سماعی؟ او قاعدتا خواهد گفت: سماعی است.

ولی در ادبیات بصره این مطلب قابل قبول نیست. ادبیات بصره معتقد است اگر خداوند معنای مصاحبت را اراده کرده بود، می فرمود: “فخرج علی قومه مع زینته”. چرا باید یک جمله را بگوید و بعد بخواهیم آن را درست کنیم؟ ادبیات بصره می گوید: در واقع قرآن با این تعبیر می خواهد یک نوع فرو رفتگی وغوطه وری را در معنای “خَرَجَ” تضمین کند. اگر”خَرَجَ” با معنای “مَعَ” می آمد معنای غوطه وری از آن استفاده نمی شد. در این صورت “فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فی‏ زینَتِه”یعنی فخرج ، فَظَهَرَ عَلَی قَومِِهِ در حالی که در زینت خود غوطه ور بود. منتها اگر بخواهیم این غوطه وری را درمعنای خرج اشراب کنیم حرفش را عوض می کنیم. “فِی” این معنا را دارد؛ چون “فی” ظرفیت است. قرآن می خواهد بگوید قارون مست شد و در حاله ای از زینت فرو رفته بود. یعنی آنقدر تاج وکلاه وکفش ولباس های رنگارنگ و زینت های گوناگون در اطراف خود قرار داده بود که در زینت گم شده بود “فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فی‏ زینَتِه”. اصلا در زینت فرو رفته بود نه این که زینت می کرد وبیرون می آمد. اگر بخواهیم  بگوییم رابطه بعضی ها با دنیا این گونه است معنای لطیفی خواهد بود.

این نظر ادبیات بصره به ادبیات کوفه لطمعه زد به خصوص که نفوذ بیشتری در جهان اسلا م پیدا می کرد. یکی از تفاوت هایی که بین ادبیات بصره وکوفه بود این بود که جهان اسلام با هر چه در کوفه می گذشت زودتر آشنا می شد تا بصره وقم وری وامثال آن.

در “سلسبیل” این بحث به طور مفصل آمده است. مثلا آیا”اِنَّما” برای حصر است یا نه؟ که پاسخ به این سوال بحث مفصلی را طلب می کند. برای حصر بودن “اِنَّما” تفاوت زیادی دارد با وقتی که برای حصر نباشد. و واژه ی “اِنَّما” هم در قرآن و هم در اسناد دینی ما کم نیست.

بنابراین شرط اول و یکی از ابزارهای کار تفسیر آشنایی با ادبیات و لغت است. البته باید توجه داشت که “لغت”، صرف دانستن چند معنا نیست. برخی تصور می کنند فهمیدن اینکه یک واژه چند معنا دارد یعنی احاطه کامل به معانی آن واژه، در صورتی که این تصوری نادرست است.

در حقیقت  بخشی از لغت کاری است که ابن فارس انجام می دهد. کار ابن فارس  با کار جوهری ، مصباح المنیر و ابن منظور تفاوت دارد. کار این عده  جست وجوی معانی واژه است در حالی که ابن فارس کلمه را ریشه یابی می کند. گاهی در این ریشه یابی نکاتی به دست می آید که وقتی انسان ریشه ی کلمه را به خاطر داشته باشد به آن معنا می رسد. بساری از اوقات  تفاوت واژه ها در این ریشه یابی ها پیدا می شوند. فرق می کند ارجاع معانی بعضها الا بعض است

مدل کار ابن فارس به این صورت است که ریشه کلمات و ویژگی های آن را بررسی کی کند.

اینکه کتاب خودم را معرفی می کنم به این دلیل است که خیالم راحت است که این مطالب در این کتاب هست و این مطلب را چگونه بحث کرده ایم.

به عنوان مثال تفاوت بین معنا و داعی یا معنا و مورد استعمال از خَلط هایی است که متأسفانه مورد غفلت واقع شده است. ابن هشام از همان ابتدا که می گوید: “فصل  قد تخرج الهمزه من استفهام الحقیقی فترد بثمانیه المعانی” تا آخر مغنی این خَلط بین معنا و داعی وجود دارد.

البته در چند قسمت مانند بحث “أو”  و ” قد” تلنگری به ذهن ابن هشام خورده است که بین داعی و معنا فرق بگذارد؛ ولی در این رابطه به قرار نرسیده است. گاهی وقت ها یک مطلب حقی به ذهن انسان می رسد ولی زود غائب شده و برای او مبنا نمی شود.

این ها نکاتی از شروط واضح در تفسیرقرآن است که باید در تفسیر قرآن رعایت شود؛ البته این شروط اختصاص به قرآن ندارد بلکه در سایر نصوص ملفوظ مانند سنت نبوی، سنت علوی (علیهم صلواه الله) نیز باید رعایت شود.

شروطی که ممکن است به ذهن نیاید یا دیرتر به ذهن بیاید:

یکی از شرایط لازم در مرحله اول که اصل تفسیر است  و شرط کمال در مرحله بعد، طهارت روح است. هر روحی با قرآن انس پیدا نمی کند. روح هم مُحدِث به حدث اکبر می شود و هم مُحدِث به حدث اصغر. یا طاهر از حدث اکبر و حدث اصغر می شود.

باید بگردید و مدل چیزهایی که دردینمان به عنوان شریعت داریم را در تکوین پیدا کنید. این کار فهم حکم را نیز آسان می کند. یعنی اگر می بینید قرآن یا روایات یا فقه می گویند انسان به دو حدث اکبر واصغر مبتلا می شود. در حدث اصغر باید وضو بگیرد و در حدث اکبر باید غسل کند. همین مدلی که در تشریع داریم در تکوین نیز داریم، منتها در تشریع، بحث جسم است در تکوین بحث روح.

روح نیز به حدث اکبر و گناه کبیره و به حدث اصغر و گناه صغیره محدث می شود، روح هم بلل مشتبه پیدا می کند. حب دنیای مشروع، بلل مشتبه روح است. اگر بنا شد بپذیریم که روح نیز محدث می شود، روح خواب آلوده می شود، باید بگوییم قرآن کریم شرط رسیدن به پیام ومفاد خود وآن حقایقی که امام صادق علیه السلام در حدیث قبل فرمودند را طهارت روح قرار داده است است این که قرآن می فرماید “إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ کَرِیمٌ، فىِ کِتَابٍ مَّکْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون” . راجع به” لَّا یَمَسُّهُ” سه  تفسیر وجود دارد:

۱-    لا، ناهیه است در این صورت ” لَّا یَمَسُّهُ” یعنی نباید تماس بگیرند. مطهرون نیز کسانی هستند که از لحاظ جسمی طاهر نیستند. یعنی قرآن می خواهد یک حکم شرعی را بیان کند. یکی از دلایل حرمت مسّ بدون طهارت همین آیه است.

۲-    لا، نافیه است و این آیه بیان تشریع نیست بلکه بیان تکوین است “لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون” یعنی نمی توانند مس کنند. ممکن است کسی سی جلد تفسیر قرآن هم بنویسد اما در واقع مرتبه وجودی خودش را در قالب تفسیر قرآن  ارائه داده است. مثلا تفسیر کبیر فخر رازی هویت فخر رازی است، منتها از طریق قرآن. تفسیر مجمع البیان در واقع هویت و حد فهم طبرسی است منتها ازطریق قرآن، چون  اگر می توانست بهتر بنویسد، می نوشت.

قرآن می خواهد بگوید اگر می خواهید به “إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ کَرِیمٌ، فىِ کِتَابٍ مَّکْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون” برسید؛ چون این کتاب “لَقُرْءَانٌ کَرِیمٌ” است، چون “فىِ کِتَابٍ مَّکْنُونٍ” است، “لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون” است. لذا این گروه می خواهند بگویند “لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون” بیان تکوین است. واصلا این آیه اجنبی ازیک بیان شرعی است .

۳-    چیزی که به ذهن ما می رسد این است که اگر قبول کنیم که تفسیر دوم درست است به قرینه ی سیاق و باز به  قرینه “مطهرون”؛ چون به انسان با وضو می گویند ” طاهر ” و نمی گویند “مطهر” . این با برداست اول منافات ندارد. از باب تطابق بین تکوین و تشریع به این معنا که اگر می بینید قرآن می فرماید: بدون وضو و با حدث اصغر و اکبر که عارض بدن شده است به قرآن دست نزنید. تکوین آیه این خواهد بود که با حدث اصغر و حدث اکبر نمی توانید با قرآن ارتباط  برقرار کنید. آنجا می گوییم، بدون وضو دست نزن و این جا می گوییم بدون طهارت روح نمی توانید به قرآن راه پیدا کنید هرچند ممکن است چیزهایی بگویید که حتی غیر قرآن هم نیست. تفسیر فخر رازی و تفسیر زمخشری هم قرآن است اما حد وجودی فخر رازی و زمخشری از قرآن است  تا برسیم به شیعیان. حتی ممکن است یک یهودی هم تفسیر قرآن بنویسد که الان هم نوشته اند. ببنید شرط اول که بخواهد انسان به قرآن راه پیدا کند طهارت وپاکیزگی روح است.

در این شکی نیست که هرچه انسان به طهارت نفس نزدیک می شود به تجلی خداوند نزدیک می شود و قرآن هم یکی از  روشن ترین تجلّی های خدا است. امام صادق علیه السلام در روایتی می فرماید: “لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِعِبادِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِن لَا یُبْصِرُونَ”.[۳]

بعضی از اعاظم می فرمایند: امام صادق فرمودند”تَجَلَّى اللَّهُ” و نگفتند “تَجَلَّى الرحمن یا تَجَلَّى کریم و …”.  الله که اسم مستجمع جمیع صفات جمال و کمال است در قرآن تجلی می کند. در واقع دو چیز تجلی خدا است: یکی قرآن که کتاب تدوین است و دیگری انسان کامل که کتاب تکوین است .

اگر در آثار نیز دقت کنیم به این‌جا می‌رسیم که بدون طهارت روح نمی توان به قرآن دست یافت.

لذا طهارت  هم شرط کمال است و مراتبی از آن شرط نیز شرط لازم است.

شرط سوم:  آشنایی با مجموعه تراث البته همه اصل این شرط را قبول دارند و در نحوه و محدوده استفاده از آن باید بحث نمود.

مراد از تراث، تمام دوال و مدارک و ادله ای است که از ناحیه خداوند رسیده یا خلق شده است و می تواند در فهم قرآن تأثیر داشته باشد. یکی از گرفتاری های مسلمان این است که کسانی قرآن را تفسیر کرده اند که تسلط بر مجموعه تراث نداشته اند و قرآن را بدون استفاده و بهره گیری از تراث تفسیر کرده اند و بخاطر همین نقص و عدم تسلط بر مجموعه تراث به بیراهه رفته است و این ماجرا دهها نمونه دارد.

این تراث می تواند سایر آیات – غیر از آیه که می خواهیم آن را تفسیر کنیم -،  روایات، شان نزول ها و فضای تاریخی آیات باشد. البته استفاده از فضای تاریخی آیات بسیار حساس است و امروزه از آن سوء استفاده می شود. متاسفانه در برخی از روزنامه ها و مجلات می نویسند فهم قرآن تاریخ مند بوده و تخته بند زمان  و مکان است که این یک انحراف به حساب می آید و فاجعه ای است که دارد رخ می دهد .

اما به طور قطع  آشنایی با تاریخ در برخی موارد در استفاده و فهم نصوص اثر خواهد داشت .

بحث خرد و عقل انسانی. ما بیشتر از قبل باید به عقل مجال بدهیم و از این نعمت الهی، حجت باطن و ام الحجج دریافت داشته باشیم و از آن غفلت نکنیم. منتهی باید آن را تربیت کرد .

مجموعه این تراث را با قرآن باید در یک نظام حلقوی و هرمی در کنار هم یا در طول یکدیگر چینش کنیم.


[۱] . واقعه ۷۷-۷۹

[۲] . قصص: ۷۹

. [۳] مفتاح‏الفلاح،ص ۳۵۹