جلسه اول – ۱۳۹۰/۰۷/۰۶

به نام خدا

الحمدلله والصلاه والسلام علی رسول الله وعلی آله المعصومین ولعنه الله علی أعدائهم الغاصبین الظالمین

عَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیهم السلام إِنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا بَالُ الْقُرْآنِ لَا یَزْدَادُ عِنْدَ النَّشْرِ وَ الدِّرَاسَهِ إِلَّا غَضَاضَهً فَقَالَ: لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یُنْزِلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِی کُلِّ زَمَانٍ جَدِیدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه.[۱]

چند جلسه ای به فلسفه ی تفسیر، یعنی مباحثی پیرامون تفسیر قرآن می پردازیم و وارد خود تفسیر قرآن نمی شویم. در اصطلاح روز، فلسفه های مضاف پیرامون مضاف الیه صحبت می کنند؛ ولی وارد حیات خلوت و درون آن علم نمی شوند.

اولین مطلب باور به این نکته است که قرآن کتابی نا متناهی است، به گونه ای که بشر قادر نیست همه ی آن چه  قرآن دارد، بیان کند. این مطلب را از طرق مختلف می توان بیان کرد و از روایاتی مانند حدیثی که در ابتدای بحث بیان شد، استفاده نمود. از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است که شخصی از امام صادق (علیه السلام) سؤال می کند: چه سری در قرآن نهفته است که ” لَا یَزْدَادُ عِنْدَ النَّشْرِ وَ الدِّرَاسَهِ إِلَّا غَضَاضَهً “؛ هرچه بیشتر بحث می شود، بیشتر منتشر می شود، تازه گی اش بیشتر است. مباحث علمی معمولاً مشمول مرور زمان می شود، به طوری که بعد از پنجاه سال، صد سال و دویست سال، جایگزین بالاتری می آید و حرف های پیشرفته تری زده می شود. به عنوان مثال در کتاب های رسائل و مکاسب که واقعاً اوج تفکر یک بشر است مباحث علمی مطرح شده است ولی پس از زمان خودش، در درس های خارج مطالبی بالاتر از آن مطرح شده، و کتاب هایی با مطالب علمی بالاتر منتشر شده است. البته اگر همین رسائل ومکاسب با کتاب های قبل از خودش مقایسه شود قدرت این کتابها نسبت به کتاب های قبل از خودش به وضوح قابل مشاهده است.

در این روایت سوال کننده می‌گوید: قرآن بر عکس متون دیگر است و هر چه بیشتر مورد بررسی و موشکافی قرار می گیرد، تازگی و طراوت آن بیشتر می شود. امام علیه السلام فرمودند: قرآن هم فرا زمان است و هم فرامکان ” لَمْ یُنْزِلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ “؛ فرا زمان در واقع به معنای جاودان است و فرامکان به جهانی بودن است. بنابراین قرآن هم جاودان و هم جهانی است ” فَهُوَ فِی کُلِّ زَمَانٍ جَدِیدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ ” نزد هرجمعیتی طراوت و تازگی دارد ” إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه ” . در روز قیامت نیز به این دلیل که دیگر زمانی وجود ندارد  که قرآن بخواهد خودش را نشان بدهد.

دراین زمینه روایات زیادی داریم که در این مجال نمی توانیم حتی یک بخش از آن ها را بیان کنیم. قرآن، در واقع تجسم و تجسّد انسان کامل است، انسان کامل حد ندارد، چون مظهر الله و تجلی الله است.

امام صادق علیه السلام در یک روایت می فرمایند: انسان کامل، مظهر الله است، نه مظهر رحمان و رحیم و جمیع صفات کمال وجمال خداوند. قرآن نیز به حکم این که تجسم انسان کامل است قهراً لا یتناهی خواهد بود.

ابن عباس که به “حبر الامه: دانشمند امت” معروف است و تفسیر او اولین تفسیری است که در بازار تفسیر وجود دارد، یک شب محضر امیرالمومنین علیه السلام حاضر می شود و از امام تقاضای تفسیر می کند. امیر المؤمنین علیه السلام تفسیر (بسم الله)را مطرح نموده و از سر شب تا سحر تفسیر “ب” از “بسم الله” را برای ابن عباس بیان می کنند. وقتی نزدیک وقت نماز می شود به او می فرمایند: بلند شو و برو؛ یعنی از این “ب” تجاوز نمی شود. تازه این تفسیر در حد ظرفیت و تحمل مظروفی مانند ابن عباس بود، حالا اگر مظروف، امام صادق علیه السلام بود، این تفسیر بسیار بیشتر به طول می انجامید. امیرالمومنین علیه السلام بعد هم فرمودند: همه ی معارف در “باء” “بسم الله” است ومن نقطه ی زیر “باء” هستم، که این تعبیر بسیار لطیف و پر معنا است. در مقاله ای به نام “با امام در تفسیر بسم الله” این مطلب را مورد بحث قرار داده ایم.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند: لَوْ شِئْتُ لَأَوْقَرْتُ سَبْعِینَ بَعِیراً مِنْ تَفْسِیرِ فَاتِحَهِ الْکِتَابِ.[۲]؛ اگر خواسته باشم، از تفسیر سوره فاتحه، بار هفتاد شتر را سنگین می کنم. یعنی اگر مطالبی که در این باره می گویم را روی کاغذ بنویسم و بارشتر کنم هفتاد شتر باید بار این تفسیر ها را ببرد. حضرت نفرمودند که مخاطب این تفاسیر چه کسی با چه ظرفیتی باشد که اگر این نکته هم ملاحظه شود، حساب دیگری پیدا خواهد نمود. نکته قابل توجه این است که قرآن، مقول به تشکیک است به این معنا که هر انسانی به اندازه ظرفیتش از قرآن استفاده می کند و هر استفاده ای غیر از استفاده‌ی دیگر است.

در توضیح اینکه استفاده هر شخصی از قرآن غیر از استفاده شخص دیگر است، مرحوم موسوی در مقدمه “مرآت الانوار” روایتی را از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت می فرمودند:انّ کتاب الله علی اربعه اشیاء،العباره والاشاره واللطائف والحقائق والعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للاولیاء والحقائق للانبیاء.

اولاً معمولاًدراقسام تعبیر۴گروه می کنند، چرا امام می فرماید: “علی اربعه اشیاء” قرآن ۴چیز است؟ چرا نگفتند: “علی اربعه اقسام” یا مثلا ً بگویند قرآن ۴ لایه یا مثلاً ۴ بخش دارد؟ و تعبیر را به این صورت بیان می کنند که ترجمه اش نامأنوس بشود؟ من از کلمه ی اشیاء استفاده می کنم که قرآن ۴  چیز است  که مقسم ندارد. یعنی این طور نیست که مثلاً مانند مکاسب و کفایه یک سطح داشته باشند که در سطح خوانده شد و یک خارج که در دوره خارج خوانده می شود. به قول عرب ها این کتابها دو”مستوی” دارد “مستوی السطح” و “مستوی الخارج” ، ولی اگر آن چیزی که در مستوای سطح خوانده می شود، ماهیتاً با مستوای خارج تفاوت داشته باشد، آن علم انفعالی است.

آن علم فعال، یک هنر، یک تکون و الهی است . در این جا نباید گفت : دو قسم بلکه باید گفت: دو چیز.

امام صادق (علیه السلام) در این تعبیر الهی می خواهند بفرمایند: قرآن ۴ سنخ جدا است که مقسم ندارد. اگر ایشان از تعبیر اقسام استفاده می کردند، اقسام مقسم می خواهد ولی در تعبیر به اشیاء (شیئ)مقسم هست چون شیئ همه چیز های عالم است چه متباین چه غیر متباین واین نکته دارد .

امام صادق علیه السلام فرمودند: قرآن چهار حقیقت و هویّت دارد : عبارات، اشارات، لطائف، حقائق.

عبارت برای عوام است البته مراد از عوام افراد بی بهره از علم و دانش نیست بلکه مراد بسیاری از مدعیان در تفسیر است مانند زمخشری ،فخر رازی ، قرطبی در الجامع لاحکام القرآن و … .

اشارات در جایی است که حقیقت دیگری، خودش را نشان می دهد . بسیاری از تفاسیر حضرات معصومین علیهم السلام از اشارات قرآن است. به طوری که بیان آن ها برای دیگران جدید است و تازگی دارد. تطبیقاتی که گاهی حضرات معصومین داشتند، اشارات قرآن است. به عنوان مثال در آیه “إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً”توبه ۳۶) امام فرمودند: این شهور ماهستیم چون در ادامه می گوید: “ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فیهِنَّ” و این درباره محرم وصفر و ربیع الاول وربیع الثانی معنا نمی دهد. این ها یک اشاراتی است که قرآن بیان کرده است. البته باید متد و روش  قرآن در القای اشارات را مورد بررسی قرار دهیم .

لطائف مخصوص اولیاء است که گاهی حتی با تأمل هم به دست نمی آید. لطائف همان بطون قرآن هستند که تنها صاحبان ولایت الهی و اولیاء به لطائف و بطون قرآن دسترسی پیدا می کنند .

حقائق للانبیاء. این دیگر از سنخ معرفت به معنای دانستن نیست. یعنی یک حقیقت قرآنی این که انسان به اعیان می رسد.

فلاسفه می گویند علم دو قسم است: علم منفعل و علم فعال. آن علمی که من وشما داریم علم منفعل است مثلاً ممکن است کسی کاملا با مکاسب ، رسائل و کفایه آشنا باشد یا حتی به تمام دانش ها آگاهی داشته باشد ولی قدرت ندارد که یک گندم را جابه جا کند یا یک مریض را شفا بدهد یا مثلاً پشت سرش را نگاه کند . ولی یک سنخ از علم، علم فعال است یعنی از سنخ حقائق است. آن علمی که آصف داشت.

هیچ وقت فکر کردید که چرا قرآن می فرماید “قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُک”[۳] آن کس که بخشی از کتاب پیش او بود به سلیمان گفت: من تخت بلقیس را از۳۰۰۰ هزار کیلومتر به یک چشم برهم زدن نزد توحاضر می کنم.

سؤال: این ترکیب قرآن چه ترکیبی است؟ کسی که یک تکه از دانش را داشت، آیا دانش می تواند تخت را جابجا کند؟ فرض کنید کسی تمام علوم و فیزیک و شیمی را می داند، این علم او چه ربطی به احضار تخت دارد؟

پاسخ این سوال این است که این علم از سنخ علوم فعال است نه فقط دانستن چند گزاره.

امام علیه السلام می فرمایند: یک سنخ و شیئ قرآن این است که انسان را قدرتمند می کند و لذا هم ولایت برتکوین پیدا می کند، هم علم غیب پیدا می کند، هم مریض را شفا می دهد، هم مکتب نرفته همه چیز را می داند. این می شود الحقایق للعلم؛ یعنی قرآنی داریم که انسان را به حقائق می رساند. این قسمت مخصوص انبیاء است، البته معلوم نیست مراد از انبیاء مشخصا انبیاء به معنای اصطلاحی آن به معنای پیامبران باشد. ممکن است منظور از انبیاء، صاحبان خبر،  بعضی از بزرگان و اعیان باشد.

نکته ی دوم این است که سنخ این علم نا محدود که نزد امام صادق علیه السلام است، با آن چه که مثلاً از معرفت قرآن در نزد فخر رازی است تفاوت دارد. یعنی این طور نیست که فخر رازی ده درجه از علم قرآن را فرا گرفته باشد و امام صادق علیه السلام صد درجه آن را بلکه اصلاً سنخ علم امام با فخر رازی تفاوت دارد. نکته آخر این که علم قرآن مقول به تشکیک است یعنی حالا که علوم قرآن مختلف است وتفاوت جوهری هم دارد، آن چه که نزد امام صادق(علیه السلام) است نزد یک انسان عادی نیست، آنچه نزد یک ولیّ است نزد عوام نیست. نکته ای که هست این است که انسان به اندازه طهارت روحی که دارد، می تواند به قرآن برسد.

آقای حکیم در حقائق الاصول[۴] در بحث استعمال لفظ در بیش از یک معنا می گوید بعض الا عاظم[۵] برای من گفتند: در یک سفر که به کربلا می رفتیم ۴ نفر بودیم. من یعنی آقای نایینی و سید اسماعیل صدر وحاجی نوری صاحب مستدرک و سیدحسن صدر. می گوید ما ۴ نفر برای زیارت از نجف به کربلا رفتیم. آقای نائینی می گوید ما ۴ نفر تصمیم گرفتیم که سری بزنیم به آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی که اهل اراک بود و در کربلا ساکن بود و شنیده بودیم که اهل معناست و یک چیز هایی دارد. می گوید در کربلا خدمت ایشان رسیدیم. به مناسبتی آیه ۷ حجرات مطرح شد:”وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ”.[۶] اتفاقا این آیه از متشابهات نبوده و از آیات محکم قرآن است. آقای نائینی می گوید وقتی این آیه مطرح شد دیدیم آقای سلطان آبادی آن را یک جور معنا کرد و نکات و لطائفی گفت که ما تا آن روز نشنیده بودیم. آقای آخوند ملا فتحعلی وقتی دیده بود که این ۴ نفر  علاقه مند هستند گفت فردا هم بیایید. آقای نائینی می گوید ما در کربلا تا فردا ایستادیم ببینیم امروز چه می گوید. خلاصه ملافتحعلی این ۴ نفر را ذلیل و  زمین گیر می کند به طوری که مرحوم نایینی می گوید ما تا ۱ماه (ما یقرب من ثلاثین یوماً ) در کر بلا ماندیم و ایشان هر روز یک این آیه را به صورتی جدید معنا می کرد. مرحوم نایینی می گوید: هر چه ما می شنیدیم می گفتیم این معنا از معنای روز قبل بالاتر است. محقق نائینی خودش صاحب مدرسه و صاحب مسلک است، سیداسماعیل صدر خودش یک نابغه است اصلاً تفکراو فرا زمان است، میرزای نوری خودش یک فحل حدیث و قرآن است. سیدحسن صدر هم همین طور.

معلوم است ملا فتحعلی سلطان آبادی چیزی برای این افراد گفت که آن ها را ذلیل و زمین گیر و مسکین شان کند. تازه بعد از یک ماه گفت: بلند شوید و بروید ، دیگر بس است.

این مارایاد شعر حافظ می اندازد :

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشوی

گوش نا محرم نباشد جام پیغام سروش

آدم اول باید محرم باشد. آدم وقتی که مُحرِم شد مَحرَم می شود. وقتی مَحرم شد گوش او می شود جام پیغام سروش.شما دیده اید وقتی نامحرمی می خواهد وارد خانه کسی شود اول که نا محرم است راهش نمی دهند باید چند بار یا الله یا الله بگوید تا مهمان شود ولی حالا همین آقا اگر از این خانه یک دختر بگیرد، می شود داماد این خانه. در این صورت محرم شده و خانه، خانه خودش خواهد بود به طوری که حتی یک کلید هم به او می دهند تا اگر آمدی و ما نبودیم وارد خانه شو.

بعضی از انسان ها با خدا محرم می شوند. وقتی محرم شدند همه معارف را در اختیار خواهند گرفت. ولی وقتی انسان محرم نیست باید با چند بار  یا الله گفتن برود در گوشه ای از خانه بنشیند و  بعد هم باید برود.

بنابراین باید تا می توانیم از خود قرآن مدد بجوییم. اول باید از گناه، ازحب دنیا، از حب ریاست حتی از حلال مُحرم شد. نه مُحرم از حرام ، انسان در حج، مُحرم از حرام می شود؛ ولی این جا باید از حلال هم مُحرم شد.

مراد از “حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ.”[۷] دنیای حلال است و دنیای حرام یک حساب دیگری دارد و “عین الخطیئه” است. اگر دنیای حلال جوری باشد که انسان نسبت به آن ذلیل و زمین گیر شود می شود ” رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ ” .

اگر بخواهیم دسته بندی داشته باشیم باید بگوییم:

۱-   قرآن نا محدود است

۲-   به هر بخشی که دسترسی پیدا کنیم با بخش دیگر هویتاً تفاوت دارد.

۳-    انسان به تفاوت مرتبه ای از تقوا وخودسازی که دارد به این حد از فهم از قرآن می رسد

۴-   خود قرآن به این که شرط استفاده از قرآن تقواست اشاره کرده وفقه نیز به این راه اشاره کرده است.


. [۱] عیون أخبار الرضا،ج‏۲، ،  ص : ۷۵

[۲] . بحارالأنوار ج : ۸۹ ص : ۱۰۳

[۳] . نمل ۴۰

[۴] . حقائق الاصول(حاشیه بر کفایه مرحوم آخوند)، جلد اول، صفحه ۹۵،۹۶

[۵] . مراد ایشان از بعض الاعاظم آقای نائینی است. گلایه ما از آقای حکیم(رضوان الله تعالی )  این است که چرا خبر را مرسل می کنید همین که می گویید بعض الاعاظم و خبر به این وسیله مجهول و مرسل می شود. خوشبختانه من در سال ۷۴ در آخرین ملاقاتی که با آقای ستوده داشتم، می دانستم. همچنین می دانستم که ایشان نامه ای برای مرحوم حکیم نوشته است که این بعض الاعاظم کیست؟ آقای حکیم در جواب نوشته است که بعض الاعاظم مرحوم نائینی است. لذا این خبر به این صورت از مرسل بودن خارج می شود. در واقع بنده با گوش خودم از آقای ستوده ،وآقای ستوده از آقای حکیم نقل می کند.

[۶] . حجرات، آیه ۷

[۷] . کافی ج : ۲ ص : ۱۳۰