جلسهی هفدهم ـ ۲۹/۲/۹۰
از مجموعهی پانزده فصلی که در زمینهی مبادیپژوهی پیشبینی کرده بودیم، عمدهی فصول مورد بحث قرار گرفت. اما در خلال فصلهای بحثشده یکی دو فصل کوتاه را که منطقاً مقدم بر فصول بحث شده است، جا ماند یا پارهای از آنها را به عنوان فصل مستقل ندیده بودیم و جا دارد که آنها را هم به اجمال عرض کنیم که ساختار مباحثی را که در حوزهی مبادیپژوهی اصول گفته میشود را کامل کنیم.
بسماللّه الّرحمن الّرحیم
الحمدللـه و الصلوه علی رسولالله و علی آله آل الله، و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله، الی یوم لقاء الله.
از مجموعهی پانزده فصلی که در زمینهی مبادیپژوهی پیشبینی کرده بودیم، عمدهی فصول مورد بحث قرار گرفت. اما در خلال فصلهای بحثشده یکی دو فصل کوتاه را که منطقاً مقدم بر فصول بحث شده است، جا ماند یا پارهای از آنها را به عنوان فصل مستقل ندیده بودیم و جا دارد که آنها را هم به اجمال عرض کنیم که ساختار مباحثی را که در حوزهی مبادیپژوهی اصول گفته میشود را کامل کنیم.
گرچه هنوز سه فصل مهم که یکی از آنها اهم است، یعنی فصل دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم، باقی مانده است. فصل سیزدهم ارائهی اطلس طبقهبندی مبانی، مبادی و مسائل اصول است و فصل چهاردهم که بیان ضرورت جایگزینی فلسفهی اصول به جای مبادی اصول است. فصل چهاردهم هم بحث زیادی نخواهد برد.
فصل سیزدهم یعنی اطلس و جدول طبقهبندی مبانی، مبادی و مسائل اصول جای بحث جدی دارد. فصولی که در ساختار نهایی مبادیپژوهی قرار گرفتهاند ولی به آنها نپرداختیم دو فصل کوتاه است، آنها را توضیح میدهیم و بعد به سراغ فصل سیزده و چهارده میرویم.
یکی بحث غایت و فائدت مبادیپژوهی است. چرا اصولاً به مبادیپژوهی میپردازیم که منطقاً این باید فصل اول باشد. ما هرچند به این مطلب به عنوان یک نکته اشاره کردیم اما در حد یک فصل بحث نکردیم. نکتهی دیگری که باید مورد بحث قرار گیرد مصادر و مناشی مبادی است. مجموعهی مبادی اصول از چه مصادر و مناشی اخذ میشود؟ و فصل کوتاه دیگری که باقی مانده هندسه و هویت معرفتی مبادی اصول است که مبادی اصول به لحاظ ساختار معرفتی و از حیث هویت معرفتی چه وضعیتی دارد. این هم به لحاظ منطقی به عنوان فصل هفتم این مجموعه قرار دادیم.
بحث غایت و کارکردهای مبادیپژوهی را که در ساختار اصلی مجموعهی مباحث مبادیپژوهی، باید به عنوان فصل اول قرار داد و یا حتی مانند درآمدی بر این مباحث لحاظ کرد بحث غایت و کارکردهای مبادیپژوهی است. به این بحث دو گونه میتوان نگاه کرد، یک بار به لحاظ تشتت آراء ممکن است بگوییم غایات هم متشتت میشود. کارکردهای بحث از مبادی هم متشتت میشود، ممکن است براساس یک تلقی از مبادی، مبادیپژوهی یک کارکرد پیدا کند و براساس تلقی دیگر از مبادیپژوهی و مبادی، مبادیپژوهی کارکرد دیگری پیدا کند.
لهذا ما گفتیم به جهت تفاوت آراء ارباب علوم دربارهی گسترهی مبادی که هر علمی چه مبادیی دارد، عنوان مبادی علوم از لحاظ گسترهی کمّی، دستکم میباید به چهار سطح اطلاق گردد. مبادی میتواند به علل اخص به کار برود، چون ما قبلاً در فصل هشتم راجع به دستهبندی مبادی گفتیم که آراء مختلف است و دستکم پنج جور دستهبندی وجود دارد. مبادی را میتوان در چهار لایه یا چهار تلقی توضیح داد که با هر تلقی میتواند کارکرد متناسب خود را پیدا کند:
مبادی بالمعنی الاخص که مراد از آن مبادی تصوریه و مبادی قریبهی تصدیقیهی فقط مسائل علوم است. چون برخی مبادی فراعلمی را جزء مبادی قلمداد نکردهاند. احیاناً اگر هم میخواستند راجع به مبادی فراعلمی بحث کنند، چند مطلب را تحت عنوان رئوس ثمانیه مطرح میکردند، اما آنطور که مثلاً راجع به مبادی مسائل و بخشهای اصول به تفصیل بحث میکنند، درخصوص مبادی خود علم، یعنی مبادیی که معطوف به کلیت علم است اصلاً بحث نکردهاند. اصلاً در تعریف بعضی، مبادی اصلاً یعنی مبادی مسائل نه مبادی کل دانش، یعنی مسئلهای مثل تعریف علم چیست و موضوع علم کدام است و غایت و روش و امثال اینها که پرسش از خود علم است، بعضی اینها را جزء مبادی نیاوردهاند و مبادی را به همان مبانی قریبهای که مبانی مسئلههای دانشاند اطلاق کردند که این معنای محدودی از مبادی میشود که به مبادی بالمعنیالاخص تعبیر میکنیم. گاه مبادی یک مقدار فراتر و فراگیرتر از این مطرح میشود، یعنی بالمعنی الخاص که مراد از آن همهی مبادی تصوریه و مبادی قریبهی تصدیقیه، اعم از فراعلمی و فرامسئلهای است. در اولی فقط فرامسئلهای بود. ما بیاییم و مبادی تصوریه و مبادی قریبهی تصدیقیه را بگوییم مبادی هستند. هم آنچرا که ناظر به علم است یعنی فرامسئلهایها و هم آنچرا که ناظر به مسئلههای آن علم است. دایره را توسعه دادیم یعنی مبادی قریبهی علم را هم آوردیم، ولی فقط مبادی قریبه را.
بعضی توسعه دادند و مبادی بالمعنی العام قائل شدند و مبادی را با یک گسترهای وسیعتر از مبادی بالمعنی الخاص به کار بردند و مبادی را شامل همهی مبانی تصوریه و تصدیقیهی علم و مسائل آن، اعم از قریبه و بعیده دانستهاند. دستهی دوم فقط به مبادی قریبه اعتنا کردهاند.
چهارمین تلقی یا دایره، مبادی را آنچنان باز کرده که از مبادی بالمعنی العام فراتر رفته به بالمعنی الاعم که از آن همهی مباحث زیرساختی اعم از مبادی معهود که رایج است، یعنی مبادی کلامیه، لغویه، منطقیه و امثال اینها و نیز مباحث دیگری که کمتر در ادبیات مبادیپژوهی سنتی مطرح است، مانند غایت، روش، قلمرو را هم جزء مبادی دانستهاند. با این گستره میگوییم مبادی بالمعنی الاعم اطلاق شده است یعنی فراتر از عام، فراتر از خاص و فراتر از اخص. همین تفاوت در دستهبندی یا دایرهبندی میتواند در غایت مبادی و نیز مبادیپژوهی تأثیر بگذارد. آن که مبادی را خیلی محدود میداند، مبادیپژوهی آثار و کارکردهای کمتری دارد و به هر میزان که توسعه میدهد، طبعاً غایت یا کارکردهای پژوهش در آنها وسیعتر میشود.
غایت و کارکردهای مبادیپژوهی برحسب هریک از تلقیهای چهارگانهی فوق و نیز تفاوتهای دیگری که در فرع هشتم به بررسی آنها خواهیم پرداخت، میتواند متفاوت باشد. ما در اینجا به اجمال به بیان غایت و کارکردهای مبادیپژوهی براساس تلقی خویش که همان مبادی بالمعنی الاعم است، مورد بحث قرار میدهیم.
مبادیپژوهی چه فایدهای دارد. اصلاً چرا ما بحث از مبادی میکنیم و بعد میخواهیم بحث از فلسفهی اصول بکنیم، این بحثها چه سودی دارد؟
مبادی علوم به هریک از مراتب و معانی یا گسترههای چهارگانه که اطلاق شود از ارکان اصلی یا بلکه رکنالارکان تکونبخش علوم قلمداد میشود. مگر میشود علمی پدید بیاید یا اینکه مبادی در نفسالامر در مقام ثبوت داشته باشد و در مقام اثبات بپذیریم؟ اصلاً علمی پدید نمیآید. بنابراین آگاهی از هر علمی و مطالعهی هر علمی از آن جهت که هر علمی در گرو مبادی خویش است ضرورت بارز و برجسته پیدا میکند و عمدهی دیگر عناصر تکونبخش علوم از قبیل روش علم، هویت معرفتی علم، مسائل علم، همگی تابعی از مبادیاند. اگر مثلاً مبادی براهنیِ عقلی بود، علم هم علم برهانی و عقلی و از علوم حقیقی خواهد شد. مسائل آن هم برهانی خواهد بود، رابطهی بین محمول و موضوع مسائل آن علم، رابطهی ضروری و علّی ـ معلولی خواهد شد. مبادی یک وقتی ماهیت و هویت معرفتی علم را مشخص میکند.
و نیز خود این اجزاء مبادی به صورتی، رکنی است برای هویت علم. ما گفتیم علم فقط به غایت، تکون و انسجام پیدا نمیکند که بگوییم فقط به غایت بسته است یا فقط به روش بسته است، یا بسته به موضوع است. سهم و نقش مبادی علوم در مجموعهی علم سهم و نقش سرنوشتساز است. اگر براساس جزئیت مبادی در علم بگوییم اجزاء علم سه تاست و اگر همنوایی کنیم با کسانی که قائل هستند به اینکه مبادی جزء علم است اصلاً با مطالعهی مبادی بخشی از علم را مطالعه میکنیم. کسی بگوید چرا وارد اصول نمیشویم؟ به یک معنا میگوییم وارد اصول شدهایم، چون مگر مبادی جزء علم نیست؟ هرچند ما گفتیم تنها مبادی قریبهی ممتزجه را جزء علم میدانیم ولی به هر حال بخشی از مبادی جزء علماند و خودبخود مبادیپژوهی براساس این تلقی، عملاً وارد شدن به همان علم قلمداد میشود. پس مبادیپژوهی بحث از خود دانش قلمداد خواهد شد.
در قیاس با مجموعهی عناصر و ارکان تکونبخش یک علم، بسا مبادی آن سهم اصلی را برعهده داشته باشند. درنتیجه شناخت هر علمی در گرو شناخت مبادی آن است. اصلاً ممکن نیست شما علمی را بشناسید بیآنکه مبادی آن را شناخته باشید، ولو به اجمال. پس شناخت صائب و بنیادین هر علمی، مهمترین کارکرد و بلکه غایت اصلی مبادیپژوهی خواهد بود. چرا مبادیپژوهی میکنیم، چون میخواهیم علم را بشناسیم. پس شناخت هر علمی از غایات مبادیپژوهی است. از جمله غایات مبادیپژوهی یا بلکه اصلیترین غایت و کارکرد آن، این است که شناخت اساسی و بنیادی و صائب نسبت به علم تحصیل میکنیم. پس شناخت علم و هر علمی در گرو شناخت مبادی آن است. به این جهت مبادیپژوهی اهمیت خاص پیدا میکند.
۲٫ پیشتر گفتیم، تحول در فقه، تکامل فقه، ارتقاء فقه، توسعهی فقه، بدون توسعهی اجتهاد و روششناسی اجتهادی که همان علم اصول است ممکن نیست. فقه، حصیله و ولیدهی کاربرد اصول فقه است. و گفتهاند که اصول فقه، مبادی فقه است. و تحول و تکامل فقه جز به تحول و تکامل اصول میسر نیست. آن راهی که اخباریون دنبال میکردند که به تعبیر ساده آن اصول را دور بزنند و اصول را جا بگذارند و در فهم شریعت به اصول مراجعه نکنند، شکست خورد و جواب نداد. لاجرم اگر بخواهیم فقه را توسعه بدهیم، تکمیل کنیم و ارتقاء ببخشیم، باید اصول را توسعه بدهیم و ارتقاء ببخشیم. چون اصول، مبادی فقه است. اگر یک لایه عقبتر برگردیم، اصول هم بخواهد متحول شود و تکامل پیدا کند و ارتقاء بیابد، دقیقاً در گرو تحول و تکامل مبادی اصول است. چون همانطور که فقه ولیدهی اصول است، اصول حصیلهی مبادی اصول است. مبادیپژوهی منتهی به ارتقاء مبادی دانش میشود. وقتی در مبادی یک دانش تحقیق کنیم، طریق توسعه و طریق تکامل و طریق ترمیم و اصلاح هر دانشی، پژوهش در آن است و ایجاد تحول در اصول در گرو ایجاد تحول و توسعه در مبادی است و اگر بنا باشد مبادی دانش اصول توسعه و تکامل پیدا کند باید در آن پژوهش کنیم؛ پس مبادیپژوهی شرط اساسی و اصلی تحول اصول و فقه، تکامل اصول و فقه، ارتقاء اصول و فقه، اصلاح اصول و فقه است.
بنابراین همانطور که از نام پیداست و از مجموعهی این مباحث به مبادی تعبیر میکنیم، مبدأ عزیمت و نقطهی عزیمت برای تحول اصول و فقه هم مبادیپژوهی است. در اینجا عرض میکنم که همین کافی است که به ما بگویند باید مبادیپژوهی را توسعه بدهیم و در صورت تبدیل به فلسفه اصول خواهد شد. ضرورت فلسفه اصول در اینجا روشن میشود.
نکتهی سوم در بیان ضرورت و بایستگیها و غایات و کارکردهای مبادیپژوهی اینکه تفهم و تفهیم مسائل هر علمی در گرو فهم درست مبادی آن است. علیهذا مواجههی مشرفانهی معلم و متعلم در مقام تعلیم و تعلم نیز از کارکردهای مبادیپژوهی میشود. نکتهی سوم با نکتهی اول تفاوت دارد. در مقام تعلیم و تعلم باید از مبادیپژوهی شروع کنیم و بخواهیم دانش را بیاموزیم. تا ندانیم این دانش چیست (تعریف دانش)، تا ندانیم این دانش به چه کار میآید (غایت و کارکرد)، تا ندانیم این دانش به چه روشی حل مسئله میکند، این دانش به کار ما نمیآید. ولذا بدون مبادیپژوهی دقیق و قوی و صائب و صحیح، اصول را نمیتوان فرا گرفت.
چهارمین نکته، از ضرورتهای کنونی فرایند بسط و بازسازی معرفت دینی و اصلاح و ارتقای علوم دینی اهتمام به تأسیس و توسعهی فلسفههای مضاف از جمله فلسفه اصول است. کلاً ما باید به فلسفههای مضاف اهتمام خاص کنیم و مبادیپژوهی میتواند تمهیدگر تأسیس دانش فلسفهی اصول قلمداد گردد.
پنجم، مبادی دانش اصول که از مواریث معرفتیِ گرانسنگِ سلف صالح قلمداد میشود به آن اندازه که گاه در بعضی از مسائل مبادیپژوهانهی اصول، بزرگان ما و سلف مداقّه کردهاند و ابتکارات علمی دادهاند و مباحث شگرف و شگفتی را تولید کردهاند، بسا گاه در پارهای از مسائل خود علم و از جمله علم اصول نکردهاند. و مباحث مبادیپژوهی علم اصول سرمایهی معرفتی و میراث ماندگار علمی و معنوی سلف ماست. اهتمام به حراست و حفاظت و بهرهبرداری و بهرهوری از این میراث معرفتی ماندگار خود ضرورت مبادیپژوهی را توجیه میکند که باید به مبادیپژوهی بپردازیم تا از سویی به عظمت و عمق مبادی و آراء بزرگانمان و به تبع آن اهمیت اصول پی ببریم و از دیگرسو بتوانیم به مطالعات تطبیقی بپردازیم. خیلی مباحث هست که در مبادی اصول مطرح شده و موازی با آراء پیشرفته و احیاناً مدرنی است که در دنیا امروز در زمینههای مختلف بحثهای تفصیلی و هرمنوتیکی، بحثهای معناشناسی، زبانشناسی و تفسیر مطرح است. ما اگر مبادیپژوهی را خصوصاً به زبان زمان بفهمیم و بفهمانیم و بنگاریم و به زبانهای دیگر ترجمه کنیم، ثروتی را احیا کردهایم. و بحثهای تطبیقی بسیار جای کار دارد در این بخش از معارف اسلامی و علوم اسلامی. این یک فصل کوتاه که بحث از غایت و کارکردها، ضرورت و فوائد مبادیپژوهی بود.
فصل دیگر، فصل چهارم است و آن بحث از مناشی و مصادر مبادی اصول است. هر معرفتی مناشی و مصادری دارد. مبادی از مناشیی برمیآید. من این نکته را عرض کنم که دانش اصول از جمله دانشهای عقلانی (نمیگویم عقلی و برهانی، که نزدیک به عقلاییبودن شود) است که بیش از آنکه تصور کنیم مسائل آن ابداع مسلمانان است، مطالب آن ثروت بشری است. این معرفت را به مثابه یک دانش مسلمانان سامان دادهاند، در میان اقوام دیگر و در عقاید دیگر جهان نیز کاری شبیه به اصول فقه ما را خواستهاند انجام بدهند ولی متأخر از آنها. مثلاً چیزی به عنوان هرمنوتیک مقدس مطرح بوده که روش تفسیری کتب مقدس است، که البته این بحث بسیار متأخرتر از قرن شانزده مطرح شده است. مسائل هرمنوتیکی از اینجا آغاز شده و رفتهرفته روش عام شده و آرامآرام هرمنوتیک فلسفی شده و راجع به ماهیت فهم و مجموعهی خصائل و مسائلی از این قبیل توسعه پیدا کرده در لایهها و مراتب و مراحل مختلف تاریخی خود تطورات بسیاری پیدا کرده است.
علم اصول، به صورت یک معرفت دستگاهوار و چونان یک دانش ثروت و سرمایهی ما مسلمانان است و ما پدید آوردهایم، اما عمدهی مباحث و مطالبی که در علم اصول میآید بشری است و به نحوی به انسانیت تعلق دارد. وقتی شما از حجیت ظواهر بحث میکنید، فکر میکنید که بشریت تا روزگار ما و قبل از آنکه ما چیزی به نام حجت ظواهر را مطرح کنیم وقتی مواجه میشده با کلام و خطابهی کسی، و یا با کتاب کسی مواجه میشده و یا با یک بخشنامه و نامه مواجه میشده، هیچ قاعدهی را در ذُکر و ذهن خود نداشته و در چارچوب قواعد تعریفشدهای خطاب و کتاب را و نامه و بخشنامه را نمیفهمیده؟ بشریت در همیشه تاریخ زندگی کرده و مفاهمه کرده، براساس همان قواعدی که در اصول به کار میبریم. مسئلهی قول به دلالتگری ظاهر و حجیت این دلالت یک مقولهی انسانی و عقلایی است، مطلق و مقید، عام و خاص، مجمل و مبین، مفاهیم، امر به چه چیزی دلالت میکند، متعَلق اوامر و نواهی چیست، مسائل انسانی است که در همهی تاریخ بشر بین آحاد انسانی مطرح بوده و در چارچوب همین قواعد، هرچند به صورت علم درنیاورده باشند، بشریت در همهی تاریخ با هم مفاهمه کردهاند و زندگی آنها طی شده است. درنتیجه باید گفت که مصادر و مناشی دانش اصول و طبعاً مبادی آن عمدتاً در بستر حیات جمعی بشریت نهفته است و جاری است.
اما در عین حال باز هم تأکید میکنم که علم اصول به مثابه یک دانش، دانش اسلامی محض است و مسلمانان مبدع آن هستند و در تدوین اصول مسلمانان وامدار هیچ غیرمسلمانی نیستند، یعنی علومی بوده باشد که مسلمانان از آن علوم بهره گرفته باشند، چنین چیزی نیست. اگر مثلاً بعضی از علوم را بگوییم به نحوی، ابتدائاً از دیگر ملل و اقوام در بعضی از نقاط تاریخی به استعاره و عاریت گرفته باشیم، مثلاً فلسفه، در همان فلسفه هم آنقدر تغییر و تکمیل و ترمیم و تصحیح انجام دادهایم که اصلاً تبدل ماهیت پیدا کرده است. فلسفهی اسلامی غیر از فلسفهی یونانی است. به قول مرحوم علامه طباطبایی کلاً از یونان و اسکندران و مصر و ایران و احیاناً شبهقاره دویست مسئله به نام فلسفه ترجمه شده، امروز هفتصدوپنجاه مسئله است.
مرحوم استاد جعفری یک سالی به یونان تشریف برده بودند و در دانشکدهی فلسفهی دانشگاه یونان سخنرانی کرده بودند با عنوان طبقهبندی فلسفهها. آنجا گفته بودند و برای ما نقل میکردند که من به آنها حمله کردم که ما در فلسفه وامدار شما هستیم و ارسطو و افلاطون و سقراط بین مردم ما بسیار محترم و محتشم هستند، آنقدر که گویی این شخصیتها ایرانی هستند، ولی چطور شما در کل یونان و یا در آتن یک مجسمه افلاطون و ارسطو را ندارید و یک خیابان به نام اینها نیست؟
سال بعد همان دانشکده من را دعوت کرد و من رفتم و عکس فرمایش استاد بزرگوار(ره) صحبت کردیم و گفتیم هرچند که ما در آغاز فلسفه را از دیگر ملل اخذ کردیم، اما آنچه از دیگر ملل و از جمله شما اخذ کردهایم، آن مایه بر آن افزودهایم و در آن تغییر دادهایم و آن را اصلاح کردهایم که اینک اگر ارسطو سر از خاک بردارد و باید زانو بزند و این فلسفه را که امروز در ایران درس داده میشود و تحقیق میشود بیاموزد.
ادوار فلسفه در جهان اسلام و خصوصاً ایران را مطرح کردم و دورهی اخیر را به عنوان فلسفهی نوصدرایی که امروز اصطلاح رایجی شده، فلسفهی نوصداریی که میراث علامه و کارکرد شاگردان مرحوم علامه است، امروزه یک مکتب جدید فلسفی است و مختصات آن را هم در آن جلسه مطرح کردم.
درست است، ممکن است ما از دیگر ملل مطالبی را اخذ کرده باشیم، در فلسفه نیز چنین کردهایم، اما در اصول به مثابه دانش، هیچ چیز از دیگر ملل اخذ نکردهایم. اگر مثلاً شما بگویید حجیت ظاهر که یک مسئلهی عقلایی است، میگویم بله ما هم از عقلا هستیم، ما در پذیرش حجیت ظواهر از جایی تبعیت و تقلید نکردهایم، بلکه ما هم مثل بقیه بشر، در آن سوی عالم میگویند ظواهر حجت است و ما هم در این سوی عالم مینویسم ظواهر حجت است، ما این را اخذ نکردیم یا تبعیت و تقلید نکردهایم، اما مثل همه بشریت اگر ما از آنها اخذ کردیم چرا نگوییم آنها از ما اخذ کرده باشند ما که تمدن قدیمیتری داریم. لهذا اصول فقه مثابه یک دانش، دانش اسلامی و مستقل است و کاملاً بومی است. ولی با اینهمه دانشی است که از علوم مختلف تغذیه میکند و مبادی درحقیقت اجزائی از دانشهای دیگر و حوزههای معرفتی و فهمی دیگر بشری است که صورت بسته و مولد مسائل است.
به این ترتیب مبادی علم اصول میتواند متنوع باشد و به لحاظ ماهوی متکثر باشد و از دانشها و حوزههای مختلف بهره گرفته باشد. پارهای از این معارف و دانشها و بسترهای انسانی، مثل عرف که لزوماً از جنس معرفت نیستند، بعضی متقدم هستند و بعضی متأخر. اصول ما از فلسفه خیلی دیر متأثر شده است و ظرف صد سال اخیر فقیه ـ فیلسوفانی پیدا شدهاند که در اصول مباحث فلسفی را وارد کردند. اما وقتی شما به کتب اولیه دانش اصول مراجعه میکنید، هیچ رنگ و بویی از فلسفه در آن نیست. هرچند جزء مصادر و مناشی اصول و طبعاً مبادی آن قلمداد میشود، اما در منشأیت و مصدریت از دیگر دانشها و معرفتها و بسترها متأخرتر است.
در مجموع مبادی علم اصول از دانشها، معرفتها و بسترهای گوناگونی از این دست تغذیه میشوند. فلسفه در زمینهی مباحثی مثل حُسن و قبح ذاتی افعال (حسن و قبح عقلی نمیگویم) که میتواند یک بحث فلسفی و هستیشناسانه باشد، اما اینکه آیا به عقل میتوان حسن و قبح ذاتی را درک کرد مطلب بعدی میشود. یا مسئلهی طلب و اراده که بحث فلسفی است. ایرادی ندارد کسی بگوید که وقتی به حسن و قبح ذاتی با نگاه دینی نگاه میکنیم کلام میشود.
کلام، منشأ و مصدر دیگر مبادی اصول است که با واسطه منشأ اصول میشود. در قلمرو مباحث چون بحث از تکلیف و قاعدهی لطف و بحث جبر و اختیار و پارهای از مباحثی که امروزه از آنها به فلسفهی دین تعبیر میکنیم، مثل زبان دین. در فلسفه گاهی بحث زبان دین میشود و بعد میگویند زبان دین، زبان شارع همان زبان عقلا است، چون شارع هم یکی از عقلا و بلکه رئیس عقلاست، پس بحث فلسفهی دینی است. زبان دین یکی از مسائل اساسی فلسفهی دین است. یا به تعبیر امروز، گاه در بعضی از مسائل، مبادی از جنس فلسفه دین است یا از فلسفهی دین تغذیه میکند.
درخصوص مبادی احکامیه، ماهیت احکام چیست؟ اقسام احکام چیست؟ واجب و حرام، تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعیه، قاعدهی ملازمه همگی بحثهایی که اصالتاً باید در بستر کلام مطرح شود و مبادیپژوهی این نکات و مسائل را از کلام وام گرفته است.
سوم، منطق از جمله آبشخورهای اصول است. مباحثی از قبیل مباحث قضایا، اشکال قیاس منطقی، کلی و جزئی، نسب اربعه، جنس و فصل و عرض و امثال این بحثها در خلال مباحث اصول گاهی مطرح میشود. اینجور که شما موضوع اصول را تعریف میکنید، میروید در این بحث که موضوع اصول چیست؟ «ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» که بحث منطقی است. این سنخ از مباحث از آبشخور منطق تغذیه شده است.
چهارم، علوم قرآنی. در مباحثی مثل مباحث مربوط به کتاب، راجع به وحی، بحث نص، تحریفناپذیری مباحثی است که در اصول مطرح میشود و مباحث علوم قرآنی است.
پنجم، علوم حدیث. درباب تعاریف و تقسیمات سنت و خبر و گاهی شرایط راوی و مرویالعنه و طبقهبندی اخبار و سنت بحثهایی است که از علوم حدیث تغذیه میکند.
ششم، علوم ادبی و لغت. در زمینهی مباحثی مانند شرح اسماء، اصطلاحات، تقسیمات کلمه و کلام، مبحث وضع، اقسام دلالت لفظ، معانی حرفیه و ادبیه، انشاء و اخبار، احوال خمسهی لفظ، علائم حقیقت و مجاز، اشتراک لفظی، استعمال لفظ در اکثر از یک معنا، اصول لفظیه مثل اصالت العموم، اصالت الاطلاق، اصالت الظهور، اصالت عدم التبدیل، بحث مشتق، بحث عام و خاص و اینگونه بحثها همگی از علوم ادبی و لغوی تغذیه میشود.
هفتم، عرف و سیرهی عقلا. در مباحثی مثل دلالات، ظهورات و قواعدی که به نحوی ابزار به دست فقیه میدهد برای تشخیص موضوع. اینها مباحثی است که ما از عرف و سیرهی عقلاعیه اخذ میکند.
ولی اینجا جا دارد که عرض کنم درخصوص مناشیِ مبادیِ دانش اصول و نیز خود اصول ما میتوانیم با دو رویکرد مبادی و مناشی را بررسی کنیم، یک رویکرد با فرض نگاه پسینی و اصول فقه و مبادیپژوهی موجود که همینهایی هستند که گفتیم. اما اگر اصول فقه مطلوب را منظور داشتیم، و مبادیپژوهی مطلوبِ متکامل را که مد نظر ماست مطرح کنیم، دیگر بسیاری از معارف و علوم میتوانند سرچشمهی و آبشخور مباحث مبادیپژوهانه و اصولپژوهی قلمداد شوند و طبعاً سرچشمه و آبشخورهای این دانش و معرفت توسعه پیدا میکند. زیرا خود مسائل آن توسعه پیدا میکند.
میشود بر مبادی و تنوع آن دامن زد، تعداد مبادی را افزایش داد، به لحاظ کیفی مبادی را ارتقاء بخشید و تعمیق بخشید، چنانکه در ساختاری که ما پیشنهاد دادیم و گفتیم دیوار به دیوار فلسفهی اصول فعلاً بیستوپنج فصل که بعضی از فصول عهدهدار بحث از گروهی از مبادی است و نه یک مبدأ، طبعاً مبادی بسیار گسترده میشود و اگر اینچنین به مبادی نگاه کنید مناشی آن هم به همین اندازه و به همین نسبت توسعه پیدا میکند.
ما تعریفی که از مبادی علوم داریم وسیعتر از تعاریف رایج و شایع است. وسیعترین تعریف را ما از مبادی ارائه کردیم. قبلاً گفتیم که ما مبادی علوم را عبارت میدانیم از همهی تصورات و تصدیقاتی که علم بدانها تکون مییابد و تصور و تصدیقی که علم و امهات مسائل آن بلاواسطه متوقف بر آنهاست. البته ما این قید را داریم و از این جهت از بعضی محدود کردهایم، چون گفتیم آن مبادی و مسائلی که علم یا امهات مسائل آن علم بلاواسطه متوقف بر آنهاست. ولی بعضی مبادی بعیده را هم در زمرهی مبادی دانش و از جمله علم اصول میآورند که ما این را قبول نداریم.
بعضی از معاصرین مبادی را به دو دستهی مبادی المبادی و مبادی تقسیم کردهاند که در ساختاردهی اصول این اشکال وارد است. اعم از مبادی مختصه، مشترکه و اعم از مبادی مبحوث عنها فی المتوقف علیها و غیر المبحوث عنها، مبادی ممتزجه، اعم از مبادی ممتزجه و غیرممتزجه و نیز اعم از مبادی بینه و غیربینه و همچنین اعم از مبادی مستقدمه (دیرین) و مستجده (نوین). ما مبادی را با این وسعت تعریف میکنیم که طبعاً سرچشمه و آبشخورهای آن نیز به همین میزان گسترش پیدا میکند. اما فعلاً براساس آنچه رایج است، مناشی و مصادر مبادی اصول را مورد اشاره قرار دادیم. البته تلقی ما از مبادی علوم تلقی پیشینی است و وضع مطلوب را تصویر میکنیم. در بحثی که الان کردیم درخصوص مناشی و سرچشمه و آبشخورهای مبادی، نگاه پسینی داشتیم، اما اگر تعریف خود را مبنا قرار بدهیم، نگاه پیشینی میشود و توسعه پیدا میکند و با توجه به گسترهی مبادی در این تلقی علاوه بر مصادر پیشگفته، دانشهای دیگری همچون معرفتشناسی، زبانشناسی، معناشناسی، نشانهشناسی، فلسفهی دین، فلسفهی علم دینی، فلسفهی فقه، عللالشرایع، فلسفهی حقوق، فلسفهی اخلاق دینی و دیگر معرفتهایی از این دست میتواند و بلکه میباید در زمرهی مناشی مبادی اصول فقه قلمداد شود. درحالیکه ملاحظه میفرمایید این دست از معرفتها و دانشهای جدیدتر را مناشی علم اصول، با تلقی سنتی آن نمیتوان قلمداد کرد.
فصل هفتم نیز باقی مانده که عبارت است از هندسه و هویت معرفتی مبادی اصول و اینکه مبادی اصول چه هندسهای دارد را در جلسهی آینده مطرح کنیم. البته ما از ساختار صوری بحث کردیم اما از هندسهی معرفتی مبادی بحث نکردیم و اینکه هویت معرفتی مبادی چیست که البته هویت معرفتی مبادی به سنخهی مبادی و مناشی مبادی بسته است که انشاءالله در جلسه بعد توضیح خواهیم داد. در جلسهی بعد انشاءالله فصل سیزدهم را آغاز میکنیم که فصل اساسی به پایان میرسد، هرچند که مسئله ضرورت جایگزینی فلسفهی اصول به جای مبادی اصول بحثی است که باید به آن پرداخت ولی خیلی کوتاه و سریع میتوان عنوان کرد. به این ترتیب ما مبادیپژوهی اصول را در همین سال تحصیلی به پایان میبریم و در آغاز سال تحصیلی جدید خود فلسفهی اصول را آغاز میکنیم که بستر اصلی بحث ماست. والسلام.