وارثان غدیر ۲۷ – وهابیت و سوره یوسف

مدرسه عالی خاتم الاوصیاء عج

وهابیت و سوره یوسف

همراه با عمره دانشجویی به حج بیت الله الحرام و زیارت مدینه منوره مشرف شده بود. وقتی جمعیت داشنجویی وارد قبرستان بقیع شدند، مبلغین وهابی مانند گرگ‌های درنده که به قصد شکار آمده بودند – دانشجویان را محاصره کردند و به خیال خام خود با القای شبهات، سعی در تخریب عقاید و باورهای اصیل و پاک شیعی را داشتند و تلاش می‌کردند تا دانشجویان را به مکتب باطل وهابیت – که هم شیعه و هم سنی از آن بیزار است – جذب کنند. مبلّغ وهابی: چرا شیعیان مستقیم سراغ خود نمی‌روید و دیگران را واسطه قرار می‌دهید؟ دانشجوی آگاه: عجیب است مگر شما قرآن نمی‌خوانید؟! چرا برادران یوسف بعد از آن که متوجه گناه خود شدند نزد پدر آمدند و گفتند: «یا أبانا إستَغفِر لَنا ذُنوبَنا إنّا کنّا خاطِئین» ای پدر! از خدا بخواه گناهان ما را ببخشد که ما خطا کار بودیم. «یوسف، ۱۷» و حضرت یعقوب نیز در جواب آن‌ها فرمود:«سَوفَ أستَغفِرلَکُم ربّی انّه هُوَ الغَفورُ الرَّحیم» به زودی ازخدای خود برای شما طلب آمرزش می‌کنم.«یوسف،۱۸»(در روایات است که حضرت یعقوب علیه السلام منتظر فرا رسیدن شب جمعه بود تا در آن شب استغفار کند.) وقتی خداوند متعال و پیامبر برگزیده‌اش حضرت یعقوب علیه السلام عمل برادران یوسف را تایید می‌کنند، مگر شما بالاتر از خدا و پیامبرش هستید که توسل را شرک می‌دانید؟! مبلّغ وهّابی: استغفرالله! استغفرالله! امّا شما شیعیان به در و دیوار و ضریح هم تبرک می‌جویید و این عمل شرک است! دانشجوی آگاه: عجیب است مگر شما قرآن را قبول ندارید؟ چرا قبول داریم دانشجوی آگاه:« اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ» «یوسف، ۹۳» «فلما أن جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیراً قالَ ألَم أقُل لَکُم إنّی أعلَمُ مِنَ الله ما لا تَعلَمُون» «یوسف، ۹۶» یوسف به برادرانش گفت: این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بگذارید تا بینا گردد و هنگامی که پیمام رسان آمد و پیراهن را بر دیدگان یعقوب علیه السلام گذاشت، بینا شد. پس شما چه می‌گویید در مورد پیراهنی که حضرت یعقوب علیه السلام به آن تبرک جست و شفا گرفت؟ وهابی: استغفرالله! استغفرالله! دانشجوی آگاه! چرا شما وقتی رد جواب درمانده می‌شوید، تندتند استغفار می‌کنید؟ مبلّغ وهابی سرگشته و حیران و درمانده و شاید با تردید در عقاید پوسیده و باطل خود از جمعیت دور شد.