کلاس اخلاق استاد علوی زاده- ۱۳۹۲/۰۱/۰۵
کلاس اخلاق استاد علوی زاده- ۱۳۹۲/۰۱/۰۵
برای دریافت صوت این جلسه بر روی لینک زیر کلیک کنید.
درس اخلاق استاد علوی زاده-۱۳۹۲/۰۱/۰۵
بسم الله الرحمن الرحیم
اخلاق باید الهی باشد، مطابق با دین باشد، روایت از حضرت امیر (علیه السّلام) است «الْکَذِبُ زَوَالُ الْمَنْطِقِ عَنِ الْوَضْعِ الْإِلَهِیِّ»[۱] کذب این است که راه و روش و سیرهی زندگی انسان با منطق، با احکام و دستورات خدا، مطابقت نداشته باشد و لذا فرمودند که کسانی که شیعه هستند «الْمَیِّتُ مِنْ شِیعَتِنَا صِدِّیقٌ شَهِیدٌ صَدَّقَ بِأَمْرِنَا»[۲] چرا صدیق است؟ «صَدَّقَ بِأَمْرِنَا» امر ما چه چیزی است؟ چیزی که از طرف خدا آوردیم، همه را تصدیق کردند «وَ أَحَبَّ فِینَا وَ أَبْغَضَ فِینَا» حبّ او برای ما بوده است، بغض او هم به خاطر ما بوده است، با دوستان ما دوست بوده است و با دشمنان ما هم… او صدیق است. جناب آقای حاج شیخ مرتضی زاهد از اولیای خدا بوده است، در زمان پهلوی (لعنه الله علیه) زندگی میکرده است، به اندازهی شرح لمعه و اینها درس خوانده بوده است امّا خوب خوانده بوده است. از آقای عبد النّبی عراقی (رضوان الله تعالی علیه) که در آن زمان مرجع تقلید بود، ایشان تقلید میکرده است. فرزند این مرجع تقلید -که میگویند الآن زنده است و در حوزه جزء معمرین است- میگوید که به پدر خود گفتم که آقا شیخ مرتضی مقلّد شما است، بارها دیدهام که احکام و مسائل خود را از شما سؤال کرده است، شما پای منبر ایشان میروید و به صحبتهای ایشان گوش میدهید، مرجع تقلید پای منبر مقلّد خود بنشیند؟ این چه معنایی دارد؟ فرمودند که بله من مستعد در استنباط احکام هستم، آقا شیخ مرتضی مستعد در تزکیهی نفس و تربیّت انسانها است. با بیان خود عرض میکنم، دو تا مسئله است. اینطور نیست که هر کسی صاحب فتوا شد، حتّی به مرجعیّت برسد، مستعد بشود، به تزکیّهی نفس هم خود به خود برسد، اینطور نیست. خوش به حال کسانی که هر دو را جمع کردند، این دو را با هم جمع کردند، باید هم اینطوری باشد. منظور من این است که آقا شیخ مرتضی مریدی داشته است، همسایهای داشته است، روضه میخوانده است، منبر میرفته است، تبلیغ میکرده است در تهران، شخصی به نام غلامحسین عسگری از همسایگان و مریدان ایشان بوده است. در آن زمان ایشان جزء کارمندان ردهی بالا و ارشد، مثلاً در زمان پهلوی، در تهران مدیر کل سازمان ثبت اسناد بوده است. انسان بسیار مؤمن و متدیّن، به طوری که وجود او در دستگاه طاغوت هم به اجازهی مرجع تقلید خود، حضرت آیت الله آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) بوده است، کتباً از ایشان اجازه گرفته است: آیا شما اجازه میفرمایید که من اینجا باشم؟ در خدمت مؤمنین باشم؟ در اینجا بتوانم حقوق مؤمنین را… اجازه داده بود. ایشان میفرمایند که آن زمان که میخواستند به مکّه بروند، خدمت آقا شیخ مرتضی رفتند، این سفر هست، در آن زمان به این سادگی آدم نمیتواند برود، در عمر خود یک بار برود یا نرود، یک توصیهها و فرمایشاتی بفرمایید و از این سفر بهره کافی ببریم. بعد از توضیحهایی که داشتند، آقا شیخ مرتضی فرمودند: حالا که شما به مدینه میروید، من یک خواهشی از شما دارم، آن هم این است که زمانی که به مدینه رفتید، روبروی ضریح پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) بایستید و از طرف من به پیغمبر اکرم بگویید: یا رسول الله! شما خود میدانید، آقا شیخ مرتضی از ابتدای جوانی تمام همّ و غمش این بود که بندهی خدا باشد، امّا من واقعاً نمیدانم که این بندگی را انجام دادهام یا نه؟ من نگرانم یا رسول الله شما از من راضی هستید؟ از سیرهی زندگی من راضی هستید؟ خدا از من راضی است یا نه؟ آقا شیخ مرتضی است، نمیشود حرفی زد. کراماتها از او دیدند، حرف بدی نزده است. سرم را پایین انداختم و خداحافظی کردم و آمدیم و به مدینه رفتیم، روبروی ضریح ایستادم، عرض کردم که یا رسول الله! از طرف آقا شیح مرتضی خدمت شما سلام عرض میکنم و سؤال ایشان این بوده است که یا رسول الله شما خود اطّلاع دارید و میدانید، از اوّل ابتدای جوانی سعی و کوشش من این بوده است که بندهی خدا باشم، نمیدانم که شما از من راضی هستید یا خیر؟ این را گفتم و رفتم. شب خواب دیدم که مجلسی بسیار بزرگ و مهمّی است و علما هستند، پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) آنجا نشسته است، رو به من کرد، چشم او که به من افتاد فرمود: قرآن را بیاورید. قرآن را آوردند، حضرت فرمود: به آقای عسگری بدهید. به من دادند. حضرت فرمودند که آقای عسگری کسانی که ما از آنها راضی هستیم و با اعمال خود آیه به آیهی قرآن را عمل کردند و با اعمال خود آیات قرآن را امضا کردهاند امضای آنها در آخر قرآن آمده است، نگاه کن، اگر امضای آقا شیخ مرتضی در آنجا باشد که خدا از او راضی است و ما هم از او راضی هستیم، و الا فلا. با یک نگرانی خاصّی در حال ورق زدن بودم و اسمها را میدیدم، بسیاری از علما را که اسم آنها در آنجا بود را در خواب میشناختم، تا اینکه به اسم آقا شیخ مرتضی زاهد (رضوان الله تعالی علیه) رسیدم، از خواب بیدار شدم. از تمام کسانی که اسم آنها را در آنجا دیدم، غیر از آقا شیخ مرتضی، یک نفر آقای آقا سیّد محمّد تقی خوانساری (رضوان الله تعالی علیه) که در حرم، در آن قسمتی که سنگهای بزرگ در آنجا است، قبر ایشان است. منظور من این است که صدیق یعنی چه؟ صدیق یعنی اینکه تمام اعمال باید مطابق با قرآن باشد. حالا تصمیم داریم این صدق را بدست بیاوریم، باید چه کار کنیم؟ یک روایت از پیغمبر اکرم وجود دارد و یک آیه نیز وجود دارد که برای شما ترجمه میکنم، انشاءالله یک قضیه را برای شما نقل بکنم، میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[۳]. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً» تصمیم داریم صدیق باشیم. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ» دین معتدل، حد وسط، رو به دین بیاور، دینی که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» فطری انسانها است. «لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» هیچ کسی نمیتواند این فطرت را تغییر بدهد خداوند اینطور خواسته است. این مطلب را اینجا خدمت شما عرض کنم، تمام دستوراتی که در دین آمده است و ما میخواهیم خود را با این دین تطبیق بدهیم و جزء صدیقین باشیم، همهی اینها به به خاطر این است که این حجابهایی که بین ما و فطرت ما در عالم طبیعت ایجاد شده است، اینها را رفع کنند. زمانی که دستورات را به درستی عمل کنیم حجابها برطرف شود، انسان با فطرت خود آشنا است، زمانی که به فطرت خود نظر میکند تمام دستورات و احکام خدا را میبیند. احتیاج به مطالعه ندارد، احتیاج به سؤال ندارد. خداوند آقای پهلوانی را رحمت کند، فرمودند که شما گمان میکنید که برای هر مسئلهی کوچکی حضرت جبرئیل (صلوات الله و السّلام) نازل میشد و میفرمود که مثلاً فلان چیز مستحب است، فلان چیز مکروه است، اینطور نیست. حضرت همهی واجبات را میدید، همهی مستحبات را میدید، همهی حرامها، مکروهات را میدید. یک زمانی به مناسبت، فرمودند که خدا آیت الله شهید مطهری را رحمت کند، ایشان فرموده است که آنچه که در المیزان است، مشاهدات علامه طباطبایی است که در اینجا پیاده کرده است. ایشان جرأت کردهاند که این صحبت را کردند، این صحبت، صحبت درستی است، ما جرأت بیان آن را نداریم. ایشان جرأت کرده است. آنچه که در المیزان است مشاهدات علامه طباطبایی است. زمانی که بین ما و فطرت ما حجابی نباشد تمام حقایق برای ما مشروح است، این برای صدیقین است. این آیه بود، پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) فرمودند: «عَلَیْکُمْ بِالصِّدْقِ فَإِنَّ الصِّدْقَ یَهْدِی إلَى الْبِرِّ»[۴] سعی کنید صادق باشید، یعنی خود را با دین تطبیق بدهید، به علم خود عمل کنید، «فَإِنَّ الصِّدْقَ یَهْدِی إلَى الْبِرِّ» صدق انسان را به خوبیها هدایت و راهنمایی میکند. «وَ إِنَّ الْبِرَّ یَهْدِی إلَى الْجَنَّهِ» نیکیها انسان را به بهشت راهنمایی میکنند و میبرند «وَ مَا یَزَالُ الرَّجُل یَصَّدَق وَ یَتَحَّرِی الصِّدْقَ حَتَّى یُکْتَب عِنْدَ اللَّهِ صِدِّیقاً» تمام سعی انسان این باشد که خود را با دین تطبیق بدهد، به علم خود عمل کند تا اینکه کم کم جزء صدیقین خواهد شد. اخیراً یکی از دوستان ما در رابطه با آیت الله آقای سیّد علی قاضی (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که کتابی به نام سرچشمهی توحید یا چشمهی توحید چاپ شده است و ایشان میگفت که من آن را مطالعه کردم و در آنجا آمده است که آیت الله عظمی قاضی فرمودند که من بیست سال زحمت کشیدم تا سعی کنم به نامحرم نگاه نکنم. بیست سال طول کشید، یک مطلب را عرض کنم، یکی از طلبههای مدرسهی (؟؟۱۲:۱۵) چند سال پیش آمد، فرمودند که حاج آقا من مدرک گرفتم، آنجا لیسانس، فوق لیسانس، دکترا است، چند سالی است کمتر از لیسانس را نمیپذیرند. منظور او این بود که من مدرک گرفتم، وضع مادی خانوادهی ما هم به گونهای نبود که مثلاً به دلایلی به اینجا آمده باشیم، مثلاً به دلیل پول و امثال اینها، ما برای معنویّت، طلب روحانیّت به اینجا آمدیم، امّا هر کس که به اینجا آمد و هر کس که ما به سراغ او رفتیم تنها یک جمله میگویند، میگویند: اگر گناه و معصیّت نکنی به همهجا میرسی، به معنویّت و به هدف خود میرسی. سؤال من این است که آقا من نمیتوانم گناه را ترک کنم! یک روز، دو روز، سه روز، یک هفته دوباره برمیگردم، نمیشود. دوباره در یکی از مدارس، یکی از طلبهها آمد و گفت: در رابطه با گناهی که مبتلا هستم آنقدر که شاید یک ساعت گریه کردم، زمانی که تمام شد تقریباً یک ساعت بعد از آن دوباره مبتلا شدم. من چه کار کنم؟ چرا قضیه این طور است؟ اینکه میگویید بیست سال طول کشید یا مثلاً دارد که روی زبان و دهان آقای قاضی کبود بود و از او پرسیدند: این کبودیها برای چیست؟ بسیار اسرار کردند که فرمود: بیست و چند سال است که سنگریزه و ریگ بر دهان خود گذاشتم تا در هنگام صحبت کردن، صحبت خود را کنترل کنم. به ایشان عرض کردم که یکی از دوستان ما در یکی از استانهای مهم کشور، غیر از قم، مشغول بود، از آنجا آمد، هجرت کرد استاد سیر و سلوکی داشت، آمد و استاد او از دنیا رفت و به قم آمد و بعد با هم به خدمت آقای پهلوانی (رضوان الله علیه) رفتیم. البته من در آن زمان که این فرمایش را داشت در آنجا نبودم، زمانی که خدمت آقای پهلوانی رفت و برگشت، عرض کردم که چه شد؟ دستوری، چیزی گرفتید یا نه؟ گفت: نه، گفتم: چرا؟ گفت: اتّفاقاً این سؤال را من از خود آقا پرسیدم که دستوری چیزی به ما نمیدهید؟ ما مثلاً سالها برای این دستورات مشغول بودیم. ایشان فرمودند که کسانی که ملکاتی دارند، حالا به تعبیر خود عرض میکنم، ملکاتی در وجود آنها هست، به تعبیر بنده، یک ملکات سوئی وجود دارد، مثلاً به فرمایش آقای بهجت زبان او در اختیار خود او نیست، چشم او در اختیار او نیست، مالک اعضا و جوارح نیست، برای او حرف زدن فایدهای ندارد، لغو است، ایشان محترمانه گفته بود، لذا توضیح آن این است. کسی نمیتواند به علم خود عمل کند، چرا اینطور است؟ به دلیل آن ملکات است. سالیان سال، ما از کودکی به بعضی از چیزها عادت کردیم، به این سادگی نمیشود. اینکه میگوید باید صدیق باشید، بیست سال طول کشید، نمیدانم بیست و چند سعی کردیم، واقعاً هم اینطور است و لذا حضرت میفرماید که «عَلَیْکُمْ بِالصِّدْقِ فَإِنَّ الصِّدْقَ یَهْدِی إلَى الْبِرِّ وَ إِنَّ الْبِرَّ یَهْدِی إلَى الْجَنَّهِ وَ مَا یَزَالُ الرَّجُل یَصَّدَق وَ یَتَحَّرِی الصِّدْقَ حَتَّى یُکْتَب عِنْدَ اللَّهِ صِدِّیقاً» از علامهی طباطبایی نقل شده است، آقای امینی امام جمعهی محترم قم، ایشان نقل کردند، منسوب به ایشان است، فرموده است که در لحظات آخر علامه طباطبایی خدمت ایشان بودند، در بیمارستان از ایشان سؤال کردند که آقا توصیهای به ما بفرمایید. فرمودند که شاید بیست بار این کلمه را تکرار کردند، «المُرَاقِبَه». این مراقبه همان صدق است، یعنی سعی کن که خود را با دین تطبیق بدهی، مواظب باش که گناه نکنی، یکی از مطالبی که قابل توجه است و ما باید در زندگی خود داشته باشیم مطالعهی حالات علما است. خدا آقای بهجب را رحمت کند، ایشان فرمودند که مطالعهی تراجم العلما از بهترین درسهای اخلاق است. یک دوستی داشتیم که با ایشان بسیار مأنوس بود، از همشهریان خود ما بود، به مناسبت میخواست حرفی را به آقای بهجت بزند، یک قضایایی را از بعضی از علما نقل کرد، گفت: زمانی که صحبت کردم، اوّلین فرمایشی که ایشان داشتند این بود، فرمودند: ما هم تا توانستیم حالات علما را مطالعه کردیم. علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) به این مطلب بسیار اهمّیّت میدادند، حتّی خود ایشان اسامی عرفا را ثبت کرده بودند، میخواستند تحقیق کنند و کتاب بنویسند که به آقای پهلوانی (رضوان الله تعالی علیه) واگذار کردند و ایشان بیست سال زحمت کشیدند، این تحقیق را انجام دادند و نتیجه آن ده جلد کتاب به نام پاسداران حریم عشق شده است. منظور من این است ببینیم چه کسانی به کجاها رسیدند. این طور نیست که در هر عصری دو نفر، پنج نفر، ده نفر، بعضیها را ما میشناسیم، بسیاری را نمیشناسیم، اینطور نیست که به کمالات نرسیده باشند، اینطور نیست، زمانی که مطالعه کنیم، آقای پهلوانی فرمودند: در یکی از قبرستانهای تبریز، ده هزار تا عارف خوابیده است. الآن سخت شده است، آن زمان اینطور نبود. این مطلب که من در رابطه با صدق عرض میکنم، از آن کتاب برداشتم، از حالات ابوعبدالله حارثه ابن اسد محاسبی میگویند: آنقدر از خود حساب میکشید، از نفس خود حساب میکشید که معروف به محاسبی شده بود. از او سؤال شد که «مِمَّنْ یَتَوَلَّدُ الصِّدقْه» صدق از کجا بدست میآید؟ «قَالَ مِنَ الْمَعْرِفَه بِأَنَّ اللَّهَ یَسْمَعُ وَ یَرَی» این که انسان بداند، معرفت داشته باشد که خداوند در همهجا حاضر و ناظر است و همه چیز را میشنود و همه چیز را میبیند. «وَ مِنْ خَوْفِ السُّؤَالِ عَنْ مَسَائِلَ الذَّرِّ» اینکه در این دنیا کوچکترین عملی از انسان صادر شود، از او سؤال خواهند کرد. دوست دارم یک روضه هم بخوانم، زمان ما اقتضا نمیکند، بعضی از مثالها را میخواستم عرض کنم، خلاصه میکنم. انسان معرفت داشته باشد که خدا میشنود، میبیند، خوف از این داشته باشد که از ذرات ریز، از او سؤال میکنند. در رابطه با فرزند بزرگوار حضرت امام، سیّد احمد آقا (رضوان الله تعالی علیه) ایشان در اواخر عمر خود خواب دیده بودند که حضرت امام، قریب به این مضمون، به ایشان فرموده بود که آقا سیّد احمد، پنجاه سال عمر در این دنیا به هیچ جا بر نمیخورد، چیزی نیست، یعنی شما بیشتر از این عمر ندارید، عن قریباً نزد ما میآیید. فرموده بود که آقا سیّد احمد، زمانی که در اینجا آمدید آنچه که در دنیا انجام دادید، آقای جنّتی این را از قول آقا سیّد احمد فرمودند، در بعضی از روزنامهها هم نوشته بودند، زمانی که به اینجا بیایید، در دنیا دست خود را این طور کردی، اینجا از تو سؤال میکنند که چرا کردی؟ سر را برگرداندی در اینجا سؤال میکنند که چرا برگرداندی؟ چرا دارد همهی آن. «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَه * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ»[۵] میخواهم این را بگویم که هیچ کس از نظر موقعیّت برای خدمت به اسلام و مسلمین شاید مثل موقعیّت آقا سیّد احمد را نداشته باشد، امّا همین آقا زمانی که این خواب را دیده بود، یقین کرده بود که به زودی از این دنیا رفتنی است در آن زمان به واسطهی فرماندار قم که یک بسیجی جانباز بود، در یکی از روستاهای قم رفته بود، دو ماه، سه ماه، شبانهروز گریه میکرد. روزنامهها نوشتهاند میتوانید پیدا کنید و مطالعه کنید، فرمایش او این بود که آیا این تأییدها و تأکیدهایی که من کردم، واقعاً برای خدا بوده است؟ اینکه امام میفرماید: اینجا از همه چیز سؤال میشود، من چطوری باید جواب خدا را چه بدهم؟ در لباس مبدّل و به صورت ناشناس در آن روستا شبانه روز گریه میکرد و شبها هم به خانهی خود نمیرفت تا اینکه خود را تسویه کند، توبه کند. علما و بزرگان گفتند که هر شب محاسبه کنید، هر شب حساب خود را با خدا تسویه کنید، استغفار کنید، صلوات بفرستید، مواظبت و مراقبت داشته باشید تا به آنجا نرسید که مثل آقا سیّد احمد بعد از پنجاه سال عمر بیاید و اینگونه بخواهد از دنیا برود. انسان میخواهد صادق بشود، مواظب این باشد که از کوچکترین اعمال سؤال میشود. «وَ مِن لِسَانِ اللَفظ» هر کلمهی کوچکی بگویی آنجا باید جواب بدهی «وَ خُلفِ الوَعد» از خلف وعده باید جواب پس بدهی و «تَأخیِرِ الضِمَان» ضمانت کردی در صورت توان باید… بعد میفرماید که «فَالمَعرِفَه» چه عرض کردم؟ «مِمَّنْ یَتَوَلَّدُ الصِّدقْه» صدق از چه چیز متولّد میشود؟ از کجا به دست میآید؟ «قَالَ مِنَ الْمَعْرِفَه بِأَنَّ اللَّهَ یَسْمَعُ وَ یَرَی وَ مِنْ خَوْفِ السُّؤَالِ عَنْ مَسَائِلَ الذَّرِّ وَ مِن لِسَانِ اللَفظ وَ خُلفِ الوَعد و تَأخِیرِ الزَمَان فَالمَعرِفَهُ اَصلٌ لِلصِّدق» انسان اگر به احکام خدا معرفت نداشته چطور میتواند خود را با دین خدا تطبیق بدهد، اصلاً معنا ندارد. معرفت اصل است برای صدق «وَ الصِّدقٌ اَصلٌ لِسائِرِ أَعمَالِ بِرِّ» صدق هم اصل است برای سایر اعمال خیر. کسی صادق نباشد یعنی اعمال او مطابق با دین نباشد، هر عملی که دوست دارد انجام بدهد، چه فایدهای دارد؟ چه ارزشی دارد؟ یکی از بزرگان فرموده است، در تلویزیون هم فرموده است. فرموده است که ما را برای مشهد الرّضا (سلام الله علیها) دعوت کردند که در حرم ده روز صحبت و سخنرانی کنیم. گفتم: شرط دارد. گفتند: چه شرطی؟ گفتم: شرط آن این است که نه یک ریال پول به ما بدهید و نه یک کلمه از ما تشکّر کنید. گفتند: باشد، چشم. رفتیم ده روز صحبت کردیم، بعد از ده روز نه یک ریال پول دادند و نه یک کلمه تشکّر کردند، ناراحت شدم. زمانی که ناراحت شدم به خود گفتم: خود تو شرط کرده بودی، آنها هم طبق شرط عمل کردند، چرا ناراحت هستی؟ گفت: خودم به خودم گفتم تو بیماری و باید به دکتر بروی. آن زمان خدمت حضرت آیت الله آقای مروارید (رضوان الله تعالی علیه) رفتم و قضیه را برای او گفتم. گفتم: قضیه این طور است، خود من شرط کردم، خود من هم ناراحت هستم. سر او پایین بود و به حرفای من گوش میداد، سر خود را بلند کرد و گفت: خوش به حال تو آقای فلانی، فهمیدی که مشرک هستی. بسیار افراد تا آخر عمر خود نمیفهمند که مشرک هستند، به دست آوردن اخلاص به این سادگیها نیست، به دست آوردن صدق به این سادگیها نیست، خود ایشان فرمودند، این روایت از حضرت امیر است که شرک در اعمال ما به منزلهی مورچهی سیاه در شب ظلمانی بر روی سنگ سیاه است. چه کسی میتواند ادعا کند که من میتوانم ببینم؟ آنقدر سخت است که در آن بزنگاهها در آن شرطها، آدم میفهمد که عجب، این کار برای خدا نبوده است، ما تازه فهمیدیم که میخواهیم بگوییم که من این طوری هستم. ترک دنیا برای دنیا بوده است، «فَالمَعرِفَهُ اَصلٌ لِلصِّدق» انسان معرفت داشته باشد به این ذرات، «وَ الصِّدقٌ اَصلٌ لِسائِرِ أَعمَالِ البِّر» «فَعَلی قَدْرِ قُوَّۀِ الْصِّدْق یَزْدَادُ الْعَفو فِی سَائِرِ أَعْمَالِ الْبِر» هر کس به هر اندازهای که صادق است، قدرت در صدق دارد، قدرت در تدبیر خود با دین و خدا دارد، به همان اندازه اعمال خوب دارد، به همان اندازه اعمال او ارزش دارد وگرنه هیچ ارزشی ندارد. این حرف برای آقای ابو عبد الله حمص بود که جزء عرفا و اولیای خدا بود است. آقای بهجت چند جمله از فرمایشات آقا شیخ مرتضی انصاری (رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند بعد میفرماید: انسان باید از نظر معنوی به کجاها برسد تا بتواند این حرفها را بزند. مگر به همین سادهگی هر کسی میتواند فرمایشات شیخ انصاری را داشته باشد. ببینید چه حرفی زده است. «الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه»[۶] همین است. شخصیّت انسان در زیر زبان او خوابیده است. مطالب زیادی است، بسیار شیرین و شنیدنی و لازم است. اما وقت ما گذشته است.
[۱]– غرر الحکم و درر الکلم، ص ۸۳٫
[۲]– الخصال، ج ۲، ص ۶۳۶٫
[۳]– سورهی روم، آیه ۳۰٫
[۴]– نهج الفصاحه، ص ۵۷۲٫
[۵]– سورهی زلزله، آیات ۷ و ۸٫
[۶]- نهج البلاغه، ص ۵۴۵٫