جلسه بیست و پنجم-سال دوم، جلسهی هشتم، پنجشنبه ـ ۲۴/۸/۹۰
اولین تعریفی که در اختیار داریم و به لحاظ زمانی هم مقدم بر دیگر تعاریف است، تعبیری است که از علامهی بزرگوار مرحوم محمدتقی جعفری در دسترس ما بود.
ایشان فلسفهی علم را تعریف کردهاند به دانشی که اصول موضوعه و مبادی علم و شناخت نتایج کلی آنها را مورد بحث قرار میدهد و سپس گفته بودند فلسفهی علم دانش معرفت ماهیت علم و انواع و اصول و مبادی و نتایج آن و نیز شناخت روابط با یکدیگر، چه در قلمروی آنچه هست و چه در قلمروی آنچه که میتواند باشد. البته ایشان فلسفهی علم را تعریف کردهاند، اما همین تعریف قابل تعمیم به دیگر علوم است که حسب موضوع، متفاوت میشود.
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلوه على رسولالله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى یوم لقاء الله.
اِلهی هَبْ لِیْ کَمالَ الْأِنْقِطاعِ اِلَیکَ، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ، حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظِمَه، وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقهً بِعِزِّ قُدْسِکَ. (مناجات شعبانیه، بحارالانوار، ج ۱، ص۹۷)
درخصوص تعریف فلسفهی مضاف و فلسفهی اصول که از جملهی فلسفههای مضاف است، تعابیری که از ناحیهی برخی فلاسفه و بعضی فضلای معاصر مطرح شده را مرور کردیم. بنا شد که چند مورد از این تعابیر را مورد ارزیابی قرار بدهیم. اولین تعریفی که در اختیار داریم و به لحاظ زمانی هم مقدم بر دیگر تعاریف است، تعبیری است که از علامهی بزرگوار مرحوم محمدتقی جعفری در دسترس ما بود.
ایشان فلسفهی علم را تعریف کردهاند به دانشی که اصول موضوعه و مبادی علم و شناخت نتایج کلی آنها را مورد بحث قرار میدهد و سپس گفته بودند فلسفهی علم دانش معرفت ماهیت علم و انواع و اصول و مبادی و نتایج آن و نیز شناخت روابط با یکدیگر، چه در قلمروی آنچه هست و چه در قلمروی آنچه که میتواند باشد. البته ایشان فلسفهی علم را تعریف کردهاند، اما همین تعریف قابل تعمیم به دیگر علوم است که حسب موضوع، متفاوت میشود.
این تعبیر اشکالاتی دارد از جمله اینکه به لحاظ مؤلفهها، جامع نیست. تعریفی دقیق است که مؤلفههای تکونبخش در آن آمده باشد و در تعریف به موضوع، غایت، روش و امثال اینها اشاره شده باشد، ولی در این تعریف به همهی اینها اشاره نشده است.
استاد مصباح فرموده بودند: «فلسفههای مضاف صورت بسطیافتهی رؤوس ثمانیهاند». اشکالاتی هم بر فرمایش ایشان وارد است. بین رؤوس ثمانیه و فلسفههای مضاف نسبت تساوی برقرار نیست، تا بگوییم فلسفههای مضاف صورت بسطیافتهی رؤوس ثمانیه هستند؛ چراکه دستکم نسبت بین این دو مقوله عام و خاص منوجه است. پارهای از مسائل در رؤوس ثمانیه مطرح میشود که در فلسفه مطرح نیست و عکس آن هم مصداق دارد. بسیاری از مسائل تحت عنوان فلسفهی مضاف مطرح میشود که در رؤوس ثمانیه مطرح نمیشود.
سومین تعبیر از علامهی جوادی آملی بود که فرموده بودند: «فلسفههای مضاف به علمها عهدهدار بحث از علل اربعهی علم مضافالیه هستند.» هر فلسفهی مضافی علل مادی، صوری و فاعلی و غایی علم مورد نظر را بحث میکند. این تعریف فلسفیتر است و نیز معیارمند است و تعریفی مبتنی بر پیشینهی ادبیاتی و معرفتی غنی است، بحث علل و علتشناسی در فلسفهی ما مهمترین مسئله است. و نیز این تعریف قابلیت مداقّه دارد و میتوان با ارزیابی مباحثی که در فلسفههای مضاف طرح میشود میزان دقت این تعریف را هم سنجید. از این جهات روی این تعریف بیشتر توقف میکنیم.
علاوه بر دو قیدی که راجع به تعریف معروف است که درستی و دقت تعریف را تأمین میکند که عبارت است از «جامعیت» و «مانعیت»، در تعریف علوم ما پیشنهاد میکنیم قید سومی هم اضافه شود و آن قید «جهتمندی» و تعیین جهت تعریف است. تعریف ما با رویکرد پیشینی و با لحاظ علم مطلوب (آنچنان که باید باشد) ارائه میشود و یا با رویکرد پسینی (علم موجود و محقق) و آنچنان که هست؟
لذا تعاریفی که ارائه میشود، علاوه بر اینکه از حیث جامع و مانع بودن مورد ارزیابی قرار میگیرد، باید از حیث جهت تعریف نیز باید مورد ارزیابی قرار گیرد.
علامه جعفری در تعریف خود به هر دو جهت پیشینی و پسینی توجه کردهاند: «فلسفهی علم دانشِ معرفتِ ماهیتِ علم، انواع و اصول و مبادی و نتایج آن و نیز شناخت روابط با یکدیگر، چه در قلمروی آنچه که هست و چه در قلمروی آنچه که میتواند باشد». اینگونه استنباط میشود که مرحوم جعفری خواستهاند تعریف پیشینی و پسینی را توأماً ارائه کنند. البته اصطلاح پیشینی و پسینی مجعول ما است و اصطلاح رایجی نیست ولی ظاهراً ایشان ارتکازاً به این نکته توجه داشتهاند که علم را باید آنچنان که هست و یا آنچنان که باید باشد در نظر گرفت. فرمودند فلسفهی علم آن حوزهی معرفتی است که علم را آنچنان که هست (موجود و محقق) و آنچنان که باید باشد (علم مطلوب و آرمانی) در نظر میگیرد.
تعریف علامه جوادی آملی را میتوان بر فلسفههای مضاف رایج حمل کرد، یعنی تعریف را پسینی فرض کنیم و بگوییم ایشان فلسفههای مضاف موجود را تعریف میکنند. در این صورت سئوال خواهیم کرد که آیا شما بعضی از مسائلی که در فلسفههای مضاف موجود بحث میشود، جزء علل اربعهی مضافالیه میدانید؟ مثلاً آنگاه که بحث از تاریخ علم میشود، غالباً فیلسوفان مضاف، مباحث تاریخی و پیشینهی تاریخی مربوط به علم را هم بحث میکنند و حتی بعضی از فضلای معاصر درخصوص فلسفهی اصول گفتهاند که فلسفهی اصول چهار قسمت است و قسمت اول آن تاریخ اصول است. اولاً پرسش این است که آیا تاریخ میتواند فلسفه باشد؟ خیر؛ تاریخ، نقل است و بحث عقلی نیست. ثانیاً؛ آیا بحث از تاریخ یک علم، بحث از علل آن علم است؟ و اصولاً اگر بناست فلسفههای مضافِ موجودِ رایج را تعریف کنیم، به بحثهایی میپردازند که از سنخ مباحث علّی نیست. همچنین برخی از مباحثی که مطرح میکنند اگر از سنخ بحث از علت علم باشد، همهی علل را بحث نمیکند. هرچند ممکن است آیتالله جوادی بفرمایند که مسئولیت نقص مباحث فیلسوفان مضاف برعهدهی من نیست، ولی اگر تعریف پسینی ارائه میدهیم و مصادیق محقق را مبنای تعریف اتخاذ کردهایم، بنابراین، علم باید آنچنان که هست تعریف شود. اگر کسانی مسائل فلسفههای مضاف را آنچنان سامان داده باشند که به همهی علل اربعهی مضافالیه خود پرداخته باشند، و در این میان بعضی ناقص باشد، میتوان گفت که عیب از آنهایی است که ناقص بحث کردهاند، ولی کسانی هستند که جامع و کامل بحث کردهاند؛ اما فیلسوف علمی را سراغ نداریم که به همهی علل اربعه پرداخته باشد. پس اگر تعریف ایشان پسینی است ما در مصداق خارجی آن فلسفهی مضافی را سراغ نداریم که به همهی علل اربعه پرداخته باشد. برعکس، فلسفههای مضافی سراغ داریم که مطالب و مسائل زیادی را طرح کردهاند که از جنس علل اربعه نیست. اگر به این تعریف به صورت پیشینی هم نگاه کنیم، نیازمند تبیین و توجیه بیشتری است که مثلاً اگر فلسفهی اصول مطلوب را منظور کنیم، مسائل آن چگونه در چهار بخش به عنوان علل اربعه قابل طبقهبندی است.
من از باب نمونه به آنچه که به عنوان ساختار دانش فلسفهی اصول پیشنهاد دادهام که مفصلترین ساختار موجود نیز هست، اشاره میکنم. در حوزهی فلسفهی اصول افراد کمی کار کردهاند و مطالب این علم خام و است و فهرست و ساختار تفصیلی و کافی کمتر ارائه شده است. البته جناب آقای لاریجانی فهرست پیشنهاد دادهاند که البته فهرست ناقصی است.
ما بیستوپنج فصل را به عنوان فصول مباحث فلسفهی علم اصول به شرح زیر پیشنهاد دادهایم:
فصل یکم) تعریف علم اصول.
فصل دوم) وحدت و تمایز علوم.
فصل سوم) موضوع علم اصول.
فصل چهارم) مسائل علم اصول.
فصل پنجم) قلمروشناسی علم اصول.
فصل ششم) غایت و فائدت علم اصول.
فصل هفتم) روششناسی علم اصول.
فصل هشتم) ساختار صوری علم اصول.
فصل نهـم) هویت معرفتی علم اصول.
فصل دهـم ) هندسه¬ی معرفتی علم اصول.
فصل یازدهم) منــابع علم اصول.
فصل دوازدهم) مبادی اجتهادشناختی علم اصول.
فصل سیزدهم) مبانی «مصدرشناختی» علم اصول.
فصل چهاردهم) مبانی دینشناختی («فلسفهی دین»ی ـ کلامی) علم اصول.
فصل پانزدهم) مبانی انسان (مخاطب/ مکلف)شناختی علم اصول.
فصل شانزدهم) مبانی معرفتشناختی علم اصول.
فصل هفـدهم) مبانی زبانشناختی علم اصول.
فصل هجـدهم) مبانی «متن ـ معنا» شناختی علم اصول.
فصل نوزدهـم) مبانی «موضوع/ متعلق» شناختی اصول.
فصل بیستـم) مبانی حکمشناختی علم اصول.
فصل بیست و یکم) تحلیل معرفتشناختی قضایای اصولی.
فصل بیستو دوم) تحلیل فلسفی ـ معرفت¬شناختی اصول عملیه.
فصل بیست و سوم) تطورات و ادوار علم اصول، و سازِکارهای تحول و تکامل آن.
فصل بیستوچهارم) گونهشناسی تطبیقی مکاتب اصولی با رویکرد فلسفی ـ معرفت¬شناختی.
فصل بیستوپنجم) نگاه واپسین (جایگاه دانش اصول در جغرافیای علوم اسلامی).
البته همهی این فصول با قید رویکرد و نگاه فلسفی ـ معرفتشناختی است که مباحث فلسفهی علم اصول را تشکیل میدهد.
سئوال: فصولی که فرمودید در فلسفهی همهی علوم مطرح میشود؟
نهخیر. به تناسب است، در همهی علوم ممکن است عین این مباحث نیاید، مثلاً مبانی معرفتشناختی اصول عملیه مختص فلسفهی علم اصول است. و البته برخی از فصول نیز مشترک است. آن دسته از مسائلی که از آنها به مسائل فرادانشی تعبیر کردهایم بین عمدهی علوم مشترک است. مانند بحث از تعریف، موضوع، غایت، روش و… علم. اینها مسائلی است که در همهی فلسفههای مضاف به علمها قابل طرح هستند. اما وقتی وارد دستهی دوم از مباحث فلسفهی مضاف، یعنی مباحث فرامسئلهای میشویم، ممکن است حسب هر علم، فصول و مباحث متفاوت باشد، گرچه در اینجا هم برخی مطالب میتواند مشترک باشد.
حال میخواهیم این ساختار را بررسی کنیم و ببینیم هریک از این فصول در ذیل کدامیک از علل اربعهی علم اصول میگنجد. فرض کنید بحث از موضوع علم اصول، بحث از علت مادی است و موضوع مادهی دانش است، همچنین بحث از مسائل علم اصول را هم بحث از مادهی علم اصول بگیریم، و احیاناً بحث از تحلیل معرفتشناختی قضایای اصولی نیز به همینگونه است، همچنین بحث از تحلیل فلسفی ـ معرفتشناختی اصول عملیه را نیز جزء مادهی دانش اصول بدانیم.
همچنین نیز فرض کنیم که سخن گفتن از قلمروشناسی علم اصول یک بحث ساختاری و صوری است و احیاناً در باب هندسهی معرفتی دانش اصول هم که بحث میکنیم از صورتبندی علم اصول بحث میکنیم. (البته همهی این مثالها به صورت مسامحی مطرح میشود که در ادامه توضیح خواهیم داد). همچنین است ساختار صوری علم اصول که یک بحث صوری است.
همچنین بحث از غایت علم اصول بحث از علت غایی است. البته هم در رؤوس ثمانیه و هم در فلسفههای مضاف، هم از غایت و هم فائدت بحث میکنند، در این صورت تعبیر کردن به علت غایی یک مقدار دشوار میشود، زیرا فائده، با غایت تفاوت دارد.
همچنین ممکن است بگویید که پارهای از مباحث دیگر نیز بحث از علت فاعلی میکنند، مثلاً آنگاه که سخن از مصادر و مناشی علم اصول میکنیم ممکن است بگوییم علت فاعلی است، یعنی این مصادر موجب پیدایش دانش اصول میشوند، اما ممکن است کسی در اینجا اشکال کند و بگوید بحث از مصادر غیر از بحث از مبادی است. مثلاً یکی از مصادر دانش اصول عرف عقلاست، و در بنای عقلا، ظواهر حجت است و شارع هم که احدی از عقلا و بلکه رئیس عقلاست، ظاهر را حجت میدانسته، و زبان دین هم زبان عقلایی است، پس باید به ظواهر تمسک کنیم. ما در اینجا بحث از علت فاعلی نمیکنیم، بسا بگوییم بحث از علت مادی است. همچنین بحث از مبادی اجتهادشناختی را علت فاعلی بدانیم و بگوییم مبادی موجب تولید قضایای اصول میشود و مبادی تولیدکنندهی مسائل هستند. در اینجا مرتکب این خطا نشویم که بگوییم مؤسس و مدون دانش علت فاعلی است، زیرا مؤسس و مدون هیچگاه ایجاد دانش نمیکند و تنها نقش بنّا را دارد. آن عناصری که موجب پدید آمدن و پیدایی و پایایی ساختمان است علت فاعلی است و بنّا نقش ابزاری دارد. درنتیجه در اینجا هم بگوییم مبادی، موجب پیدایش هستند، از قبیل مبادی اجتهادشناختی، مبانی مصدرشناختی، مبانی دینشناختی، مبانی انسانشناختی، مبانی معرفتشناختی، مبانی زبانشناختی، و امثال اینها را هم بحث از علت فاعلی قلمداد کنیم.
با این توضیح یک سلسله بحثها باقی میماند که مشخص نیست باید به کجا ملحق شوند. مثلاً مسئلهی تعریف؛ آیا سخن گفتن از تعریف یک علم، سخن گفتن از علت آن علم است؟ آیا تعریف علم سبب پیدایش علم شده است؟ همچنین آیا میتوان بحث از تعریف علم را از فلسفهی علم بیرون برد؟ هرگز. قطعاً یکی از مسائل بسیار اساسی فلسفهی مضاف هر علمی بحث از تعریف آن است، و اصلاً نمیتوان از مسائل و مباحث فلسفهی مضاف به یک علمی، مبحث تعریف را حذف کرد. ولی برای من قابل فهم نیست که چگونه میتوان تعریف یک علم را جزء یکی از علل اربعهی آن علم قلمداد کرد.
به همچنین است بحث از وحدت و تمایز و در ذیل آن، تمایز و وحدت علم مورد بحث. آیا میتوان بحث وحدت و تمایز یک علم با سایر علوم را از مباحث به آن حذف کرد؟
روششناسی علم نیز محل تأمل است. آیا سخن گفتن از روش یک علم، سخن گفتن از علت آن علم است؟ اگر هست، کدامیک از علل؟ آیا میتوان بحث روششناسی یک علم را از مدار مباحث فلسفهی مضاف به آن علم خارج کرد؟ قطعاً نمیتوان، زیرا روششناسی یکی از مباحث اساسی فلسفهی مضاف است، آنسان که تصور بسیاری از فیلسوفان این است که بحث فلسفهی مضاف به هر علمی، بحث روششناسی آن علم است. چنانکه بعضی دیگر نیز گفتهاند که معرفتشناسی یک علم فلسفهی آن علم میشود. البته بر اهمیت معرفتشناسی و روششناسی هر علمی، تردید وجود ندارد و از مباحث اساسی مربوط به هر علمی قلمداد میشوند و بخش بسیار عمده و مهمی از فلسفههای مضاف را این دو دسته از بحثها تشکیل میدهند.
و یا هویت معرفتی علم اصول، ما شش دستکم شش مبحث را در ذیل هویت معرفتی علم اصول آوردهایم. آیا علم اصول از علوم حقیقی است یا اعتباری؟ آیا از علّت علم اصول سخن میگوییم؟ اگر بلی، کدامیک از علل؟
پارهای از مباحث دیگر هم به همین صورت است، مثلاً وقتی گونهشناسی تطبیقی مکاتب اصولی را با رویکرد فلسفی و معرفتشناختی بررسی میکنیم، و یا آنگاه که از جایگاه دانش اصول در جغرافیای معرفت و علوم دینی و اسلامی سخن میگوییم، از کدامیک از علل بحث میکنیم؟
به این ترتیب، وقتی که مطالب را مرور میکنیم متوجه میشویم که پارهای از استفهامها و یا اشکالات ذیل بیان علامهی بزرگوار جوادی آملی قابل طرح هست. البته مباحث بعضی از فصول با مسامحه قابل طرح در ذیل مباحث یکی علل اربعه است. مثلاً مطالب مندرج در ذیل هویت معرفتی علم آنچنان متنوع است که برخی از آن میتواند جزء مباحث مربوط به علل علم قلمداد شود و بعضی دیگر نشود، و یا لااقل مباحث ذیل این عنوان در ذیل علتهای مختلف جاگیر بشود.
فرض کنیم بحث از مبادی علم، بحث از علت فاعلی آن علم است. با فرض پذیرش فاعلیت مبادی در علوم حقیقی چگونه میتوان مبانی و مبادی علوم اعتباری را بر این قاعده تطبیق داد؟ در علوم حقیقی ممکن است این را بپذیریم، زیرا حقاً، مبادی نقش علّی دارند و مسائل آن، نقش معلولی. اما چگونه میتوان مبانی و مبادی علوم اعتباری را به علل اربعهی آن ارجاع داد؟ آیا رابطهی میان مبادی علوم اعتباری و آنچه فلسفهی آنها انگاشته میشود، با مسائل آن علوم رابطهی علّی ـ معلولی است؟ نمیتوان رابطهی ضروری بین مبادی و مسائل علوم اعتباری برقرار کرد و نسبت و رابطهی آنها را ذاتی، ضروری و دائمی انگاشت.
کما اینکه در مسائل علوم اعتباری هم پرسشهای مشابه قابل طرح است، زیرا نسبت بین محمولات علوم اعتباری با موضوعاتِ مسائل علوم اعتباری نسبت ضروری نیست و سخن گفتن از ساختار و هندسهی معرفتی چنین علومی چندان نمیتواند توجیه ارجاع به علل را داشته باشد.
مباحث مهمی از قلم میافتد که دچار ابهام است و مشخص نیست این مباحث باید به چه چیزی ملحق شوند. برای مثال قلمروشناسی علم جزء مباحث اساسی فلسفههای مضاف است، آیا قلمروی علم سخن گفتن از علت مادی است یا علت صوری؟ این مسئله باید توجیه شود.
به هر تقدیر ما احساس میکنیم تعریف و تلقی استاد جوادی آملی که بین تعاریف و تلقیهای مختلف، فنیتر به نظر میرسد و سخن فلسفی است و با ادبیات فلسفی سازگار است، همچنین از یک پیشینهی ادبیاتی و معرفتی غنی برخوردار است و از وضوح کافی که امکان ارزیابی فنی فراهم شود، برخوردار است، اما پارهای ابهامات و یا اشکالات میتواند متوجه این تعریف شود. مگر آنکه استاد بزرگوار ما بفرمایند که نقد تعریف من به صورت علیالمبنا است؛ یعنی یک سلسله مباحث را به مثابه مباحث فلسفهی اصول مسلم انگاشتهاید و سپس میخواهید تعریف من را بر آن تطبیق دهید؛ من فلسفهی مضاف به علمها را به این صورت تعریف میکنیم و بعد از آن مسائل را هم محدود میکنم. تنها آن مطالبی را جزء مسائل فلسفهی مضاف میدانم که لزوماً ذیل یکی از علل اربعه بگنجد و به این ترتیب دایرهی مباحث را محدود میکنم. نه همهی مباحثی که پیشینیان در فلسفههای مضافِ رایج آوردهاند، جزء فلسفههای مضاف میدانم و نه آنچه که طلبهای مثل آقای رشاد پیشنهاد میکند و من این مباحث را قبول ندارم و سازماندهی مناسب تعریف خود را برای فلسفههای مضاف ارائه میکنم.
البته هرکسی حق چنین کاری را دارد، منتها باز هم محل بحث خواهد بود که بسیاری از این مباحث، مسائل اساسیاند، چگونه میتوان آنها را حذف کرد و اگر آنها را حذف کنیم نمیتوانیم مدعی پدید آمدن فلسفهی مضافِ کامل باشیم. عبور از بعضی از این مسائل دشوار است، زیرا هم پیشینیان به آن مسائل پرداختهاند و هم فینفسه مسائل مهمی هستند و در فلسفهی مضاف به علم، باید به آنها پرداخت. والسلام.