جلسه بیست و شش-سال دوم، جلسه‌ی نهم، پنجشنبه ـ ۱/۱۰/۹۰

چند سرفصل دیگر پیرامون «درباره‌ی فلسفه‌ی اصول» باید مطرح شود که از اهمیت خاصی برخوردار هستند. یکی از این فصول «امکان و امتناع فلسفه‌ی اصول» است. این مبحث جزء مباحث فلسفه‌ی اصول به معنای خاص آن نیست و می‌توان آن را منتقل کرد به مقدمه‌ی مجموعه. درواقع تحت این عنوان می‌خواهیم با یک رویکرد فلسفی به فلسفه‌ی اصول نگاه کنیم و می‌توان گفت که این مبحث درواقع فلسفه‌ی فلسفه‌ی اصول است.
بسم‌الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلوه على رسول‌الله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى یوم لقاء الله.
اِلهی هَبْ لِیْ کَمالَ الْأِنْقِطاعِ اِلَیکَ، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ، حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظِمَه، وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقهً بِعِزِّ قُدْسِکَ. (مناجات شعبانیه، بحارالانوار، ج ۱، ص۹۷)

 چند سرفصل دیگر پیرامون «درباره‌ی فلسفه‌ی اصول» باید مطرح شود که از اهمیت خاصی برخوردار هستند. یکی از این فصول «امکان و امتناع فلسفه‌ی اصول» است. این مبحث جزء مباحث فلسفه‌ی اصول به معنای خاص آن نیست و می‌توان آن را منتقل کرد به مقدمه‌ی مجموعه. درواقع تحت این عنوان می‌خواهیم با یک رویکرد فلسفی به فلسفه‌ی اصول نگاه کنیم و می‌توان گفت که این مبحث درواقع فلسفه‌ی فلسفه‌ی اصول است.
سپس مبحث «موضوع فلسفه‌ی اصول» است. به این جهت که نظرات مختلفی راجع به موضوع فلسفه‌های مطرح شده است، این مطلب در اینجا قابل بحث است.
هرچند به دلیل نوپا بودن فلسفه‌های مضاف و از جمله و به خصوص فلسفه‌ی علم اصول کمتر کسی دوازده مبحث را در ذیل عنوان «درباره‌ی فلسفه‌ی اصول» مطرح کرده است. اما همانطور که در مباحث قبل ملاحظه کردید، در خلال تعریف، گاهی تعریف به موضوع، روش و یا مسائل شده است و شاید اندک‌شماری از افراد درخصوص موضوع فلسفه‌های مضاف و فلسفه‌ی اصول صریحاً چیزی گفته باشند، ولی در هر حال نظراتی در این زمینه هست که مرور و ارزیابی می‌کنیم و سپس نظر مختار را مطرح می‌کنیم.
اولین چیزی که در بحث تعاریف گفتیم تلقیی بود که استاد علامه آیت‌الله جوادی آملی از فلسفه‌های مضاف به علم‌ها داشتند. ایشان فرمودند: «فلسفه‌های مضاف به علم‌ها عهده‌دار بحث از علل اربعه‌ی هر علم‌اند». معنای این تعریف این می‌شود که موضوع فلسفه‌ی مضاف به علم و از جمله علم اصول، علل اربعه‌ی علم اصول است. نظیر اینکه درخصوص موضوع علم اصول، گاه گفته می‌شود که موضوع علم اصول «ادله» و یا «ادله بماهی ادله» و یا «ادله‌ی اربعه» است و یا برخی دیگر می‌گویند موضوع علم اصول «حجت» است. در اینجا هم براساس تعریف ایشان می‌توان گفت که موضوع فلسفه‌ی اصول «علل اربعه» است.
بعضی دیگر از فضلا از جمله‌ی جناب آقای لاریجانی گفته‌اند: «فلسفه‌های مضاف به علم‌ها به مطالعه‌ی درجه‌ی دوم علم‌ها می‌پردازند». سپس گفته‌اند: «مقصود آن دسته از مسئله‌ها است که بر اثر نگاه بیرونی به یک علم پدید می‌آید» و به این ترتیب ایشان خواسته‌اند مسائل درجه‌ی دومی را معنی کنند. آیا مراد ایشان این است که مسائل درجه‌ی دومی غیر از «معرفت درجه دوم» است؟ چون ما اصطلاح رایجی با عنوان «معرفت درجه دو» داریم و درواقع «معرفت» به «معرفت» را معرفت درجه‌ی دو می‌گویند و یا «علم» به «علم» را معرفت درجه می‌گویند. آیا مراد ایشان از مسائل درجه‌ی دومی علم همین است، یعنی معرفت درجه‌ی دو به علم؟ اگر اینطور است نگاه ایشان معرفت‌شناسانه است و به این ترتیب نگاه معرفت‌شناسانه به هر علمی را فلسفه‌ی مضاف به آن علم قلمداد می‌کنند، پس موضوع فلسفه‌ی مضاف معرفت درجه‌ی دو به یک علم است.
و یا اصطلاح مسائل درجه‌ی دومی علم را به معنایی دیگر و یا وسیع‌تر به کار برده‌اند؟ در این صورت نگاه درجه‌ی دومی به نگاه معرفت‌شناسانه، منحصر و محدود نمی‌شود، بلکه هرگونه نگاه درجه‌ی دومی و به تعبیر ما فرانگر به علم می‌شود «فلسفه‌ی مضاف». مثلاً‌ شما در کنار تاریخ بایستید و در بستر تاریخ یک علم را مطالعه کنید؛ یعنی تاریخ آن علم را مطالعه کنید، این نوع مطالعه نگاه درجه‌ی دومی است، زیرا شما در متن این معرفت (علم اصول) وارد نمی‌شود و نگاه شما درونی نیست بلکه نگاه برونی است، شما از پایگاه و بستر تاریخ این علم را مطالعه می‌کنید که درجه‌ی دومی می‌شود.
یا حتی از پایگاه یک علم دیگر به یک علم می‌نگرید، مثلاً علم اصول را مطالعه‌ی جامعه‌شناختی می‌کنید، به این ترتیب که مثلاً از نظر تاریخی چه عناصر و عوامل اجتماعی موجب پیدایش علم اصول شد و یا چه عواملی موجب تطورات در این دانش شد؛ چه چیزی باعث افول این دانش و ظهور اخباریگری شد. پدیده‌هایی مثل اصولی‌گرایی و اخباری‌گری هرچند پدیده‌هایی معرفتی هستند، اما هم تحت تأثیر عوامل معرفتی اتفاق می‌افتند و هم عوامل غیرمعرفتی. در زمینه‌ی عوامل معرفتی، مثلاً فرض کنیم که در دنیای اسلام افرادی دچار تحصلی‌‌گرایی شده باشند. تحت تأثیر یک معرفتی به سمت اخبارگرایی رفته‌اند. آنچنان که گفته می‌شود مرحوم استرآبادی شش ماه در مکه و مدینه اقامت می‌کند و در آنجا با سلفی‌گرایی و اهل حدیث آشنا می‌شود و تحت تأثیر آنها نهضت اخباری‌گری را در عالم تشیع آغاز می‌کند. این تأثر، از یک جریان معرفتی متأثر شده است. یک نظریه در یک عهدی تولید می‌شود و تأثیرگذار و فراگیر می‌شود و یک علم را متأثر و متحول می‌کند. گاهی عوامل معرفتی موجب تکون، تطور، تحول، تنزل و تکامل یک معرفت می‌شوند. پس این نگاه یک نگاه معرفت‌شناسانه است.
یک زمان هم عوامل اجتماعی، فرهنگی و یا اقتصادی سبب چنین تحولی می‌شود. در پی جنگ‌هایی که واقع می‌شود یک نوع گرایش‌های معرفتی خاصی در جوامع مختلف ظهور پیدا می‌کند. در چنین مواقعی گاهی تحت تأثیر عوامل اجتماعی یک سلسله دیدگاه‌های معرفتی تولید می‌شود. جنگ یک عامل معرفتی نیست اما بر معرفت اثر می‌گذارد. البته نمی‌گوییم همه‌ی معرفت‌ها تحت تأثیر عوامل معرفتی و یا غیرمعرفتیِ برونی هستند ولی فی‌الجمله پذیرفته است که عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نیز معرفتی، بر معرفت‌ها تأثیر می‌گذارد.
اگر یک علم را به این صورت مطالعه کنیم، درواقع نگاهی درجه‌ی دوم به علم داریم. از بیرون علم را چونان یک شیء جلوی خود گذاشته‌اید و از بالا به آن می‌نگرید و آن را مورد مطالعه قرار می‌دهید.
درواقع این تعبیری که ایشان فرموده‌اند، یعنی «مسائل درجه دومی علم» یک بار می‌تواند به این معنا تفسیر شود که اگر به علم اصول به صورت معرفت‌شناسانه نگاه کنیم، چون علم اصول هم معرفت است، پس معرفت ما به این معرفت، طبعاً معرفت درجه‌ی دو است و مراد از مسائل درجه دومی علم یعنی مسائلی که از پایگاه معرفت درجه‌ی دو تولید می‌شود. اما اگر معنای دوم مراد ایشان باشد، بحث دیگر، فقط معرفت‌شناسانه نخواهد بود و در این صورت مطالعه‌ی تاریخی علم اصول هم بی‌آنکه ذره‌ای رنگ و بوی معرفت‌شناسانه داشته باشد می‌تواند فلسفه‌ی آن علم قلمداد شود.
البت با توجه به طرز تفکر و گرایش‌های علمی آقای لاریجانی من احتمال اول را قوی‌تر می‌دانم. بعید است که ایشان نگاه تاریخی به یک علم را جزء فلسفه‌ی آن علم قلمداد کنند. هرچند که این طرز تلقی هم قرینه‌هایی در بیانات ایشان دارد، چون ایشان می‌گوید کاربرد کلمه‌ی «فلسفه» در علم اعلی و علم کلی به یک معناست و در فلسفه‌های مضاف به معنایی دیگر است. فلسفه در اصطلاح متعارف آن به معنای تحلیل و بررسی احکام کلی یک وجود است، حال وجود بما هو وجود و یا وجود‌های برش‌خورده که در آنها نیز «وجود» متعلق بحث است. اگر هم بگوییم به معنای دیگر است، آیا احکام کلی یک وجود را بحث نمی‌کند؟ و یا بحث صرفاً وجود‌شناسانه نیست؟
عبارت «مسائل درجه‌دومی» هم یک مقدار موهم این امر است که نگاه ایشان معرفت‌شناسانه نیست، واگرنه ایشان می‌توانستند بفرمایند که عهده‌دار نگاه معرفت‌شناسانه به علم هستند.
در جای دیگری از فلسفه‌ی فقه به معنای مبانی علم فقه تعبیر کرده‌اند و گفته‌اند فلسفه‌ی مضاف به معنای «مبانی» است. وقتی می‌گوییم فلسفه‌ی یک علم، یعنی مبانی آن علم. اگر چنین باشد، بر همین قیاس فلسفه‌ی اصول هم می‌شود مبانی اصول و نه تاریخ اصول و به این قرینه می‌توان گفت ایشان معنای اول از مسائل درجه دومی را اراده کرده‌اند. در هر صورت با این تعبیر اخیر، موضوع فلسفه‌ی اصول و هر فلسفه‌ی مضاف دیگری، مبانی آن علم می‌شود.
بعضی دیگر از فضلا نظیر تعبیر جناب آقای لاریجانی را به کار برده‌اند، البته از تعبیر «درجه‌ی دومی» استفاده نکرده‌اند، زیرا این تعبیر یک تعبیر معرفت‌شناسانه است و بیشتر در نگاه معرفتی ظهور دارد، بلکه به این صورت تعبیر کرده‌اند که: «فلسفه‌ی مضاف عبارت است از مجموعه‌ی گزاره‌هایی که از مطالعه‌ی بیرونی آن علم حاصل می‌شود». مطالعه‌ی بیرونی یک علم، لزوماً مطالعه‌ی معرفت‌شناسانه نیست و مطالعه‌ی تاریخی هم مطالعه‌ی بیرونی است. این عده از فضلا تصریح کرده‌اند که مطالعه‌ی تاریخی هم جزء فلسفه‌ی علم است و توضیح داده‌اند که «مسائل فلسفه‌ی مضاف به علوم را نیز در چهار بخش می‌توان دسته‌بندی کرد، تاریخ علم، مبادی علم، روش‌شناسی علم، تعامل علم با سایر علوم». ما اینجا در مقام نقد این دسته‌بندی نیست که آیا دقیق است یا نیست (البته نه دقیق است و نه کافی)، ولی اجمالاً می‌خواهیم با نقل این تعبیر، تلقی این گروه را از موضوع فلسفه‌ی علم اصول اصطیاد کنیم و بگوییم موضوع فلسفه‌های مضاف و از جمله فلسفه‌ی علم اصول عبارت است از، تاریخ، مبادی، روش و مسئله‌ی تعامل آن علم با دیگر علوم. و یا بگوییم اینها مسائل یا بخش‌های دانش فلسفه‌ی اصول هستند، اما موضوع اصول، خودِ علم اصول است. اگر به این معنا بگیریم می‌توانیم در تلقی آقای لاریجانی نیز بگوییم که ایشان هم موضوع فلسفه‌ی اصول را علم اصول می‌دانند، منتها نوع احکامی که فلسفه‌ی اصول برای علم اصول صادر می‌کند، مسائل درجه‌ی دومی هستند، ولی مسائل درجه‌ی دومی معطوف به علم اصول. پس علم اصول موضوعِ فلسفه‌ی اصول است. به این ترتیب هر دو تلقی قابل قبول خواهد بود. البته باید بگوییم که این بیان اجمال دارد که در ادامه توضیح خواهیم داد.
برخی دیگر هم گفته‌اند که: «فلسفه‌ی علم اصول مبادی تصوری و تصدیقی علم اصول است، بنابراین موضوع فلسفه‌ی علم اصول و یا مسائل آن، مبادی تصوری و تصدیقی علم اصول است». اگر بگوییم «مسائل» مبادی تصوری و تصدیقی است، پس موضوع، علم اصول می‌شود. البته این اشکال وارد است که علم اصول تنها عبارت از مبادی نیست و لااقل دو تلقی باید از مبادی داشته باشیم، مبادی با نگاه پسینی، یعنی آنچه را که اصولیون مبادی علم اصول دانسته‌اند، در این صورت در مبادی علم اصول بعضی از مباحث تاریخی همانند رؤوس ثمانیه نیز مطرح می‌شود. در این صورت باید بگوییم که فلسفه‌ی علم اصول دستاورد جدیدی ندارد و مبادی تصوریه و تصدیقیه از قبل هم بوده است. درحالی‌که ما می‌‌گوییم دانش فلسفه‌ی اصول را فراتر مبادی‌پژوهی می‌دانیم و دست‌کم صورت بسط‌یافته، غنی‌شده و تکامل‌یافته‌ی آن خواهد بود.
تعابیر دیگری هم هست که فلسفه‌ی یک علم را گفته‌اند: «شناسایی و تحلیل آن رشته‌ی علمی»، پس موضوع هر فلسفه‌ی مضافی همان رشته‌ی علمی می‌شود.
ما تقریباً با سه تعبیر کلی مواجه هستیم، اول، نظر علامه‌ی جوادی آملی است که موضوع علم اصول علل اربعه اصول است؛ دوم، موضوع علم اصول مسائل درجه‌ی دومی است؛ سوم، موضوع علم اصول مجموعه گزاره‌های برخاسته از رویکرد مطالعه‌ی بیرونی است. در این صورت نظرات تنوع پیدا می‌کند و هرکدام هم قابل نقد خواهند بود. راجع به اینکه آیا فلسفه‌ی مضاف هر علمی و از جمله فلسفه‌ی اصول عهده‌دار تبیین علل اربعه است، در جلسه گذشته مختصری توضیح دادیم و بعضی نکات را مطرح کردیم و گفتیم که بسا برخی از اشکالات بر این تلقی وارد باشد. پس نمی‌توان پذیرفت که موضوع فلسفه‌ی علم اصول، علل اربعه‌ی اصول است.
درخصوص مسائل درجه‌ی دومی هم اگر مراد آن معنای وسیعی باشد که در تلقی نظر دیگر مطرح شده که حتی شامل تاریخ اصول هم بشود، یعنی نگاه از پایگاه تاریخ و یا نگاه از پایگاه جامعه‌شناسی و سایر پایگاه‌ها، این اشکال وارد می‌شود که خیلی از این مباحث فلسفی نیست و نمی‌توان به این دست از مباحث اطلاق فلسفه کرد. اگر مسائل درجه دومی را به معنای معرفت درجه دو بدانیم و صرفاً نگاه معرفت‌شناسانه داشته باشیم اشکال دیگری وارد می‌شود که عبارت است از اینکه باید تمام مسائل فلسفه‌ی مضاف را معرفت‌شناسی بدانیم. البته این نظر چندان هم نادر نیست و برخی همین تصور را دارند و می‌گویند فلسفه‌ی هر علمی معرفت‌شناسی آن علم است. کما اینکه بعضی دیگر می‌گویند فلسفه‌ی هر علمی عبارت است از روش‌شناسی آن علم و یا برخی دیگر گفته‌اند که فلسفه‌ی هر علمی عبارت است از مباحث متافیزیکی آن علم. ولی اگر هرکدام از این عبارات را برگزینیم، دایره و قلمروی فلسفه‌های مضاف را محدود کرده‌ایم. مگر آنکه مرادمان از مسائل درجه دومی نه معرفت درجه دوم باشد و نه هر نگاه درجه دومی و فرانگر، که نگاه اول ضیّق و محدود است و نگاه دوم وسیع است و گسترده. بلکه بگوییم موضوع فلسفه‌ی اصول، خود دانش اصول است، البته با توضیحی که خواهیم داد که در دو سطح و از دو سنخ از مباحث در فلسفه‌ی مضاف به یک علم سخن گفته می‌شود. همچنین اگر به «مبانی» هم تعبیر کنیم باز هم از ابهام برخوردار خواهد بود، زیرا کلمه‌ی مبانی احتیاج به تدقیق دارد، زیرا اطلاقات و کاربردهای گوناگونی دارد، همانند مبانی هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و…، و استفاده مطلق از اصطلاح «مبانی» مطلبی را نمی‌رساند. البته هر محققی می‌تواند به هر معنایی به کار برد و سپس ارجاع بدهد به تفصیلی که در جای دیگر ارائه کرده است.
پذیرش اینکه تاریخ علم جزئی از مسائل فلسفه‌ی مضاف به آن علم است توجیهی ندارد. هرچند گفته‌اند که اصطلاحات قراردادی هستند و هر کسی ممکن است به گونه‌ای جعل اصطلاح کند، اما این‌گونه هم نیست که جعل اصطلاح به به شکلی باشد که مثلاً به «تاریخ» هم «فلسفه» بگوییم، و این نوع جعل اصطلاح قابل قبول نیست. البته این اشتباه و این تلقی غیرمقبول از آن شخص آقای هادوی نیست، بلکه یک خطای فاحش و شایعی است که بین فیلسوفان مضاف وجود دارد، یعنی در نوع آثار تولیدشده و موجود در فلسفه‌های مضاف به مسائل تاریخی می‌پردازند، ولی باید بگوییم که همگی خطا می‌کنند، چون بدیهی است که «تاریخ»، «فلسفه» نیست و کسی نمی‌تواند چنین ادعایی بکند و زیر بار تبعات این قضیه برود.
بنابراین یا باید بگوییم آنچه نقل شد از ابهام و اجمال برخوردار است و نیاز به تبیین دارد و بسا آن چیزی که مقصود صاحبان این تعابیر و دیدگاه‌ها هست، قابل قبول باشد و یا اینکه باید بگوییم بر هریک از این تعاریف اشکال وارد است که به بعضی از آنها اشاره کردیم.
حال ببینیم نظر مختار در این زمینه چیست. پیش‌تر گفتیم که فلسفه‌های مضاف به علم‌ها از دو سطح از مطالب بحث می‌کنند، پاره‌ای از مباحث ناظر و معطوف به خود علم بماهو علم خاص است. احکام کلی فلسفه‌ی معرفت‌شناسی یک دانش را از آن جهت که یک دانش است (دانش خاص) مورد بحث قرار می‌دهیم. ما از این دسته به «مسائل فرادانشی» تعبیر کرده‌ایم. آنگاه که از تعریف دانش سخن می‌گویید، و یا از موضوع، چیستی روش آن و از کدامی و چیستی غایت آن، درواقع درباره‌ی خود دانش بحث می‌کنید و احکامی را در این زمینه درباره‌ی دانش صادر می‌کنید. این بخشی از مباحث فلسفه‌ی مضاف به یک علم قلمداد می‌شود. این سطح از مباحث فلسفه‌های مضاف به علم‌ها را «مسائل فرادانشی» فلسفه‌های مضاف می‌نامیم، چون از بالا و به صورت فرانگرانه به کل دانش نگریسته می‌شود و کاری به ساختار درونی و جزئیات و مسائل ندارد.
دسته‌ی دوم مسائل و مباحثی که در فلسفه‌های مضاف به علم‌ها مطرح می‌شود، معطوف به تحلیل و تعلیل و صدور احکام فلسفی ـ معرفت‌شناختی مسئله‌های آن دانش است. البته نه مسئله‌های خُرد، بلکه مسائل رکنی و اساسی که عملاً ماهیت و محتوای آن دانش را پدید می‌آورند. هنگامی که سلسله‌ بحث‌هایی را از پایگاه زبان‌شناسی و فلسفه‌ی زبان، در اصول مطرح می‌کنید و یا از بدنه‌ی دانش اصول خارج می‌کنید و در دانش دیگری به نام فلسفه‌ی اصول مطرح می‌کنید، درواقع احکام مربوط به بخش‌های از اصول را مورد بحث قرار می‌دهید و نه کل اصول را. مثلاً مبانی زبان‌شناختی و فلسفه‌ی تحلیلی تنها معطوف به بخش الفاظ اصول است و نمی‌توان این مبانی را به کل اصول تعمیم داد. پس این نوع احکام، هرچند از مباحث فلسفه‌ی علم اصول هستند، اما از مباحث فرامسئله‌ای هستند، یعنی احکامی درباره‌ی مسائل دانش اصول صادر می‌کنند. پس نمی‌توان گفت آنچه که درباره‌ی مسئله‌های یک دانش در فلسفه‌ی مضاف به آن طرح می‌شود، جزء مسائل فلسفه‌های مضاف نیست. این مباحث جزء مسائل اساسی دانش هستند و اگر این مباحث مطرح نشود فلسفه‌ی مضاف به آن دانش ناتمام است. و بسا این مباحث در ارتباط با آن دانش و اهدافی که قصد کرده‌ایم از کاربرد بیشتری برخوردار باشند. مباحث فراعلمی در مطالب رایج در مبادی‌پژوهی که از زبان اصحاب علم اصول مطرح می‌شود، بسیار محدود است و تنها چند مطلب بیشتر نیست، البته ما در ساختار پیشنهادی این مباحث را توسعه داده‌ایم و حداقل به دوازده مسئله بالغ شده است.
ولی در بخش مسائلی که در علم اصول از آنها به مباحث فرامسئله‌ای تعبیر می‌کنیم، بحث بسیار گسترده است. اگر بتوان این مباحث را ساماندهی جدید، غنی‌سازی و تحکیم کرد و توسعه و تکامل بخشید، اولاً دانش فلسفه‌ی اصول کامل شده است و ثانیاً ثمرات فراوانی در علم اصول دارد. مسائل فرادانشی در شناخت علم بسیار مؤثر است اما در متحول کردن علم کمتر کاربرد دارد، اما اگر مباحث فرامسئله‌ای بحث شوند می‌توان به اتکای داده‌های فلسفه‌های مضاف به یک علم، آن علم را دگرگون کرد. چون این مباحث در بدنه‌ی آن دانش خُرد می‌شود. لهذا بحث از مباحث فرامسئله‌ای نیز جزء مباحث فلسفه‌ی مضاف به یک علم است و از اهمیت بالایی نیز برخوردار است.
در این صورت می‌توان راجع به موضوع فلسفه‌ی علم اصول گفت: «موضوع فلسفه‌ی علم اصول، علم اصول است» و مسامحتاً بحث‌هایی را که راجع به مسائل آن علم در فلسفه‌ی مضاف به آن مطرح می‌شود را هم بحث از جزئی از آن علم بدانیم. خصوصاً زمانی که نسبت بین موضوع یک علم را با موضوعاتِ مسائل آن نسبت «اتحاد» و یا «مساوی‌» قلمداد کنیم. مثل علم عرفان که گفتیم موضوع خود علم عرفان با موضوع قضایای آن یکی است. ولی در بعضی از علوم اینگونه نیست و موضوع علم با موضوع مسائل آن متفاوت است، مثلاً موضوع مسائل، مصادیق افراد آن علم هستند، البته در اینجا نیز نسبت همان اتحاد است، زیرا در مفهوم با یکدیگر متفاوت هستند، ولی کلی با مصادیق آن در خارج یکی است.
موضوعات مسائل در بعضی از علوم اجزاء موضوعِ آن علم هستند که موضوع علم کل و نسبت کل و جزء برقرار است. ولی ما می‌توانیم بگوییم موضوع فلسفه‌ی علم اصول، علم اصول است، منتها اگر پرسش شد که وقتی شما مباحث فرامسئله‌ای را طرح می‌کنید که درباره‌ی علم اصول بحث نمی‌کنید بلکه درباره‌ی مسئله‌هایی از علم اصول بحث می‌کنید. در پاسخ می‌گوییم این سنخ مسائل، مع‌الواسطه مسائل بحث از خود علم اصول می‌شوند. مگر نه این است که گفته شده است، علم چیزی نیست جز مسائل آن؟ مجموعه‌ی مسائل با فرض تناسق با یکدیگر، هنگامی که انباشته و صورت‌بندی می‌شوند علم پدید می‌آید و علم چیزی نیست جز مسائل آن. در این صورت بحث کردن از مسائل همانند بحث کردن از خود علم است. با تحلیل‌ها و فرض‌های مختلف می‌توان این بیان را توجیه کرد که موضوع فلسفه‌ی یک علم خود آن علم است. موضوع فلسفه‌ی اصول نیز علم اصول است و درخصوص دسته‌ی دوم از مسائل نیز پاسخ داد که این سنخ از مسائل مع‌الواسطه به خود علم اصول ارجاع می‌شوند. اما در عین حال اگر کسی این اشکال را وارد نداند که موضوع یک علم مرکب باشد، می‌تواند بگوید موضوع فلسفه‌ی علم اصول مسائلی معطوف به آن علم (فرادانشی‌ها) و مسائلی معطوف به مسائل آن علم (فرامسئله‌ای‌ها) است.
راجع به قلمروی فلسفه‌ی علم اصول نیز می‌توان بحث کرد، که البته چندان مفصل نیست، زیرا این مطلب به نوعی از بحث درخصوص «موضوع علم» و بحث بعد از مبحث قلمرو که «مسائل علم اصول» است، به دست می‌آید. مثلاً اگر نپذیریم که سخن گفتن از تاریخ علم اصول جزء فلسفه‌ی علم اصول است، طبعاً دایره آن محدودتر می‌شود، اما اگر کسی قائل شد که هر نوع نگاه برونی و یا هر نوع مسائل درجه‌دومی، مسائل یک علم هستند و به نحوی می‌توانیم از آن اصطیاد موضوع بکنیم، قلمرو گسترش پیدا می‌کند. پس مبحث «قلمروی فلسفه‌ی علم اصول» را به نحوی تابعی از «موضوع‌شناسی» فلسفه‌ی علم اصول و «مسائل‌پژوهی» فلسفه‌ی علم اصول می‌دانیم. والسلام