نظر علامه در مورد آیه ” ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ “- (استاد رضایی)

” وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا”. از ظاهر سیاقى که در این آیه و آیات قبل و بعد دارد بر مى‏آید که مراد از ” تعذیب” تعذیب دنیوى و عقوبت استیصال باشد، و مؤید این احتمال سیاق نفى در “ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ” است، زیرا فرق است در اینکه گفته شود: “لسنا معذبین” یا “لا نعذب” یا “لن نعذب” و یا اینکه گفته شود: “ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ” که در سه تعبیر اول، تنها نفى عذاب را مى‏رساند، و در تعبیر چهارم استمرار نفى آن در گذشته را افاده مى‏کند، و مى‏فهماند که سنت الهى جارى در امتهاى گذشته بر این بوده است که هیچ امتى را عذاب نمى‏کرد مگر بعد از آنکه رسولى به سویشان مى‏فرستاد و ایشان را از عذاب خدا مى‏ترساند.

باسمه‌تعالی

 نظر علامه در باره‌ی آیه ذیل: توضیح اینکه فرمود:” وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا”

” وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا”. از ظاهر سیاقى که در این آیه و آیات قبل و بعد دارد بر مى‏آید که مراد از ” تعذیب” تعذیب دنیوى و عقوبت استیصال باشد، و مؤید این احتمال سیاق نفى در “ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ” است، زیرا فرق است در اینکه گفته شود: “لسنا معذبین” یا “لا نعذب” یا “لن نعذب” و یا اینکه گفته شود: “ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ” که در سه تعبیر اول، تنها نفى عذاب را مى‏رساند، و در تعبیر چهارم استمرار نفى آن در گذشته را افاده مى‏کند، و مى‏فهماند که سنت الهى جارى در امتهاى گذشته بر این بوده است که هیچ امتى را عذاب نمى‏کرد مگر بعد از آنکه رسولى به سویشان مى‏فرستاد و ایشان را از عذاب خدا مى‏ترساند.

 کلمه: “رسول” نیز مؤید این احتمال است، چون مى‏توانست از آن مبعوث به “نبى” تعبیر کند، و بفرماید: “حتى نبعث نبیا” و اگر در نظر خواننده مانده باشد که در جلد دوم این کتاب در فرق میان” رسول” و” نبى” گفتیم که” رسالت” منصب خاصى است الهى که مستلزم حکم فصل در امت است، و گفتیم که حکم فصل عبارتست از عذاب استیصال و یا تمتع و بهره‏مندى از زندگى تا مدتى معین، هم چنان که قرآن فرموده:” وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ” و نیز فرموده: ” قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى” به خلاف نبوت، زیرا نبوت منصبى نیست که مستلزم چنین لوازمى باشد. پس اینکه در آیه مورد بحث تعبیر به رسول کرده، خود مؤید این است که مراد از تعذیب تعذیب دنیوى است نه اخروى و مطلق تعذیب. پس اینکه فرمود: “وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا” به منزله دفع توهمى است که ممکن است از کسى سر بزند، و از آیات سابق که مى‏فرمود: “‌اثر اعمال به صاحبش برمى‏گردد، و صالحین را به اجر کبیر و طالحین را به عذاب الیم نوید مى‏داد” چنین برداشت کند که آثار گناهان (چه آثار سوء دنیوى آنها و چه اخرویشان) به هیچ وجه از صاحبانش جدا شدنى نبوده و هیچ قید و شرطى در لحوق آنها به صاحبانشان نیست. در این آیه خداوند از چنین احتمالى پاسخ داده که خدا به رحمت واسعه و عنایت کامله‏اش یک عذاب را که همان عذاب استیصال دنیوى باشد مقید به قیدى کرده، و آن این است که” بعد از بعث رسول و انذار او” باشد، هر چند مى‏توانست این قید را نیاورد، و لیکن به خاطر رحمت و رأفتش به زبان پیامبر بندگانش را تا نهایت درجه، موعظه نموده و حجت را بعد از تمام شدنش کاملتر مى‏کند آن وقت اگر باز هم به گمراهى خود ادامه دادند عذاب را مى‏فرستد، و بنا بر این جمله” ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ” معنایش” واقع نشدن” آن است، نه” جایز نبودن” آن. بنا بر این آیه شریفه همانطور که ملاحظه مى‏شود در مقام این نیست که حکم عقل را که مى‏گوید:” عقاب بدون بیان جایز نیست” امضاء کند، بلکه کاشف از اقتضایى است که عنایت و رحمت خداوندى دارد، و آن این است که هیچ قومى را (هر چند مستحق عذاب باشند) به عذاب استیصال دچار نکند مگر بعد از آنکه رسولى به سویشان گسیل دارد تا حجت را بر ایشان مؤکد و تمامتر نموده و با بیانهایى پى در پى گوشزدشان کند. و اما” نبوت”، مقامى است که به وسیله آن تکالیف بر بندگان ابلاغ مى‏شود و شرایع دین بیان مى‏گردد به همین جهت مؤاخذه الهى و یا مغفرتش در حق افراد استقرار مى‏یابد و مشخص مى‏گردد که چه کسى مستحق ثواب و چه کسى مستوجب عقاب اخروى است. البته این هم تنها در مسائلى است که (مانند فروع دین) حق و باطل آن، جز از طریق نبوت به دست نمى‏آید و اما اصولى که عقل آدمى آن را درک مى‏کند، و مسائلى که (مانند توحید و نبوت و معاد) که از ضروریات عقل است در آنها هیچ حاجتى به نبوت و رسالت نیست، بلکه عقل خودش به تنهایى پذیرندگان آنها را مستحق ثواب و منکرین آنها را مستوجب عقاب مى‏داند. و خلاصه اینکه اصول دین آن مسائلى است که عقل بطور مستقل آنها را بیان مى‏کند و قبول فروع دین که دعوت پیامبران متضمن آنست فرع بر اصول دین است، و تمامیت حجت الهى در باره آنها، منوط به بیان نبى و رسول نیست، چون حجیت بیان نبى و رسول خود از همان مسائل عقلى است، و اگر حجت الهى هم منوط بر آن باشد دور لازم مى‏آید که خلاصه‏اش” موقوف بودن حجیت مسائل عقلى بر حجیت بیان نبى و رسول و موقوف بودن حجیت بیان نبى و رسول بر حجیت مسائل عقلى” است بلکه در اینگونه مسائل همین که عقل دلیلى قاطع یافت حجت تمام شده، و مؤاخذه الهى صحیح خواهد شد. آرى در فروع دین احتیاجى به بیان نبى هست، و حجت خدا تمام نمى‏شود و مؤاخذه‏اش در آخرت استقرار نمى‏یابد، مگر به بیان نبى، و صرف حکم عقل در آن کافى نبوده و حجت را تمام نمى‏کند. و ما در مباحث نبوت در جلد دوم این کتاب و در ذیل داستانهاى نوح در جلد دهم آن و در مواردى دیگر بطور مفصل در این مساله بحث کردیم. این راجع به مؤاخذه اخروى، و اما در باره مؤاخذه دنیوى و عذاب استیصال، اینکه ما گفتیم: خداوند نخست رسولى را براى مردم گسیل مى‏دارد تا مردم را انذار کند و در صورتى که زیر بار نرفتند برایشان عذاب مى‏فرستد، نه از این نظر که حکم عقل چنین است، و عقل عذاب قبل از بعث رسول را محال مى‏داند، بلکه صرفا بدین جهت است که خداوند سبحان چنین عنایت کرده است که قبل از بعث رسول، عذاب نفرستد. مفسرین در معناى آیه مشاجره‏هاى طولانى دارند، که چون بیشتر آنها از غرض بحث تفسیرى بدور است لذا به ایرادش نپرداختیم، و شاید هم آنچه ما گفتیم با گفته آنان وفق ندهد، به هر حال حق براى پیروى و اطاعت سزاوارتر است تا گفته این و آن ترجمه المیزان، ج‏۱۳، ص: ۷۸و۷۹و۸۰