من و کتاب (۲۶) – صدای اذان

من و کتاب

من{در نوجوانی} خیلی کتاب نگاه می‌کردم. پدرم کتابخانه‌ی خوبی داشت و خیلی از کتاب‌ها هم برای من مورد استفاده بود.

 البته خود ما ها هم کتاب داشتیم و کتاب کرایه می‌کردیم. نزدیک منزل ما کتاب فروشی کوچکی بود که کتاب کرایه می‌داد. من رمان که می‌خواندم، معمولا از آنجا کرایه می کردم. …. به کتابخانه‌ی آستان قدس هم مراجعه می‌کردم. آستان قدس هم در مشهد کتابخانه‌ی خیلی خوبی دارد. در دوره‌ی اوایل طلبگی، در همان سنین پانزده شانزده سالگی، به آنجا مراجعه می کردم. گاهی روزها به آنجا می‌رفتم و مشغول مطالعه می‌شدم. صدای اذان با بلندگو پخش می‌شد اما به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم بلندگو خیلی نزدیک بود و صدای اذان خیلی شدید داخل قرائت خانه می آمد ، اما ظهر که می شد بعد از مدتی می‌فهمیدیم ظهر شده است!