بایسته‌های تبلیغ

بایسته های تبلیغ

برای مشاهده متن به ادامه بروید…

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

چند کلمه می‌خواستم راجع به تبلیغ خدمت شما عرض کنم، خودم شاید ربع طلبگی را تبلیغ بوده‌ام، تمام ایام تبلیغی و تابستان‌ها کاملا تبلیغ کرده‌ام و من طلبگی خودم را به تبلیغ می‌دانم. اگر امیدی داشته باشم به همین تبلیغ است نه تدریس و تحصیل؛ درس را که همه می‌خوانند چه طلبه باشند و چه نباشند. قصد قربت را خودمان در درس خواندن خبر داریم، اگر این تبلیغ به داد انسان برسد. حمد و سوره‌ای که در روستا درست می‌کنی، مسئله‌ای که می گویی، این‌که خانه به خانه می‌روی و مسائل را حل می‌کنی، این‌ها اگر بتواند دست ما را بگیرد. من طلبگی‌ام را فقط به همین می‌دانم، به خدا قســم؛ من فقط در ایام تبلیغی بوده که گاهی احساس کرده‌ام خدا از من راضی است. مثلا در یک روستا تبلیغ بودم، یک روستای دیگر آن‌ طرف بوده است شنیده‌ بودم که مبلغ ندارد گفتم امشب شب تاسوعا است برویم یک یاحسین در آن روستا راه بیاندازیم، شب از این روستا به آن روستا برویم، زودتر برویم تا نخوابیده‌اند برویم و یک مجلس روضه در آن‌جا به پا کنیم. در بین راه با خودم فکر می‌کردم و می‌گفتم فکر نمی‌کنم این کار من نیتی غیر از قربت داشته باشد. گاهی در تبلیغ می‌شود که برای آن‌که مشکل بین چند نفر را حل کند چندین شب وقت می‌گذارد. گاهی برای اینکه روستای کناری که مبلغ ندارد به خاطر اینکه اقل مسائل را در آن‌جا نقل شود بعد از منبرش شبانه به آن‌جا می‌رود و احکام شرعی را بیان می‌کند. من در این مواقع بوده است که خودم را سرباز امام زمان دانسته و لذت تمام ناشدنی برده‌ام. من چندین عملیات مهم شب‌های عملیات در جبهه بودم، والله به آن‌ها امید ندارم، اما به تبلیغ‌هایم امید دارم. آن لحظه‌ای که به روستا می‌روی قریب وارد منزل مردم می‌شوی و قرار است چند وقت آن‌جا بمانی، همین که ساک را می‌گذاری قربت عالم شما را می‌گیرد، این ریاضت است. برای تبلیغ اهمیت قائل شوی، تبلیغ را مهم بدانید و مهم‌ترین امر برای طلبگی ما همین تبلیغ است. هر چقدر می‌دانی به همان اندازه موظف هستی،‌ من حرف کسانی که می‌گویند اهل‌ درس،‌ دنبال درس باشند و تبلیغ را اهل تبلیغ بروند قبول ندارم؛ بمان فعلا با سواد بشو بعدا به کار مردم می‌توانی برسی، غلط کسی که تبلیغ نرفته بخواهد به کار مردم برسد. کار بکنید برای تبلیغتان، بنشینید روایت بنویسید، نکته بنویسید،‌ منبر آماده کنید، در دفترچه‌هایتان بنویسید، روضه‌های خود را مشخص کنید،‌ آن کاری که یک طلبه بسیار درس خوان برای درسش می‌کند باید خیلی غلیظ‌تر و شدید‌تر برای تبلیغ انجام دهد، و الا من خودم تردید ندارم در این مسئله که بدون تبلیغ طلبه نیستیم ما، واقعا نیستیم. یک سال محرم بود، من نتوانسته بودم که به تبلیغ بروم، روز اول در حجره رادیو روشن کردم شروع کرد روضه خواندن، گفتم خدایا چطور من امسال تبلیغ نرفتم، خیلی غصه داشتم، چند تا تدریس داشتم و گفته بودند که بمان، رفتم ساکم را بستم و به سمت میدان هفتاد و دو  تن حرکت کردم و با خودم گفتم اولین ماشین برای هر شهری که آمد سوار می‌شوم. رفتم چه تبلیغی! اتفاقا اولین ماشین برای بهبهان آمد، سوار شدم نمی‌دانستم برای کجاست نشستم شاگرد راننده گفت کرایه گفتم چقدر می‌شود؟ گفت کجا پیاده می‌شوی؟ گفتم ماشین کجا می‌رود؟ گفت حاج آقا بعضی وقت‌ها بعضی از زن‌ها سوار می‌شوند و می‌گویند هر کجا رفتی می‌آیم ولی…؛ خلاصه فهمیدم که ماشین بهبهان می‌رود، رفتم از راه کهکیلویه و بویراحمد می‌گذشت یک دفعه تابلوی یک روستا میخ‌ کوبم کرد گفتم همین جا پیاده می‌شوم، وسط بیابان؛ پیاده می‌شدم به سمت روستا می روم تا مدت‌ها این اتوبوس ایستاده بود و نگاه می‌کرد ببیند کجا می‌روم؛ تبلیغی بود چقدر عالی، چقدر عالی! اتفاقا آن روستا مبلغ هیچ‌وقت نرفته بود؛ حدود یک ساعت و خورده‌ای رفتم تا به آن روستا رسیدم؛ شب عاشورا کل روستا را برداشتیم به سمت روستای کناری که نزدیک بود رفتیم و برنامه‌ی شام غریبان را آن‌جا برگزار کردیم، ظهر عاشورا هر دو روستا رفتیم یک روستای سوم گفتیم بگذار این “یاحسین” در هر سه روستا بلند شود؛ حاصل آن تبلیغ تا امروز یازده طلبه از هر سه روستا بوده است و چقدر برکات؛ من تبلیغ رفتم کهنوج روز اول محرم که رفتم عشایر، همین‌طوری خودم رفتم گفتم آمدم این‌جا تبلیغ اصلا تبلیغ نمی‌دانست چیست؟ گفت امروز ما کوچ داریم؛ گفتم من هم با شما کوچ می‌کنم؛ یک الاغ در اختیار ما گذاشتند و ما همراه آن‌ها کوچ می‌کردیم تا روز عاشورا، در راه به سمت جیرفت کوچ می‌کردند با اینکه آب و هوای گرم دارد یک منطقه‌ی خوش آب و هوا دارد به آن سمت کوچ می‌کردند، فقط در طول این ده روز کار ما این بود که در موقع اوقات صلاه همه را برای نماز جماعت پیاده می‌کردم و در بین نماز صحبت می‌کردیم؛ و در بین راه از هر روستایی که عبور می‌کردیم می‌گفتیم بیایید پایین و با سینه‌زنی وارد روستا می‌شدیم؛ حال روز بود، شب بود؛ مردم روستا می‌آمدند بیرون یک هیئت عجیب برای آنان بود؛ گوسفند جلوی ما می‌کشتند، گریه می‌کردند؛ آن هم یک تبلیغ دوست داشتنی بود برای من؛ جمله‌ی آخر نظر من این است ” برکت درس به تبلیغ است، برکت طلبگی به تبلیغ است، برکت تقوا به تبلیغ است، برکت عمر به تبلیغ است” تبلیغ را اهم بدانید. ما انشاءالله امید به خدا فردا عازم کربلا هستم حدود سوم محرم می‌آیم و می‌روم تبلیغ؛ هر کجا تبلیغ رفتیم مظان استجابت دعا است و حتما همدیگر را دعا کنید؛ در این ایام باید خودتان و زن و بچه را بیمه کنید. من هم حتما در کربلا و تبلیغ شما را دعا خواهم نمود.

بسم الله الرحم الرحیم، الحمد لله رب العالمین…

من به آقایان گفته‌ بودم که فرصت حتی یک دقیقه مطالعه را ندارم. آن‌چه که برای من و شما شاید نافع باشد چند خاطره‌ای است که در زندگی تبلیغی خودم داشته‌ام؛ در زمان صدام که ما مرتبه اول به عتبات عالیات مشرف شدیم، برای من سفر تبلیغی بود، در هر اتوبوسی مأمور عراقی بود و بعضی از این‌ها هم ظاهرا امنیتی بودند؛ من از همان مرز که وارد عراق شدم به مأمور عراقی گفتم من دو آرزو دارم می‌دانی چیست؟ گفت بله یکی از آن‌ها که زیارت نجف امیرالمؤمنین علیه السلام است، دیگری زیارت سیدین بود، سید علی سیستانی و دیگری سید سعید حکیم،‌ گفت من هر کاری که بتوانم انجام می‌دهم، رساله آقای حکیم را ابو الزوجه ما به زبان ترکی ترجمه کرده بود و داده بود به ما که به آقای حکیم بدهیم، این شاید جرم بود و اگر می‌گرفتند یک مکافاتی داشتیم ما؛ در نجف اشرف یک روز گفت بیا برویم زیارت آقای حکیم، رساله زیر عبای من بود از زیر عبا به زیر عبا رد کردم رساله را و فکر کنم نفهمیدند؛ تا نشستم به آقای حکیم عرض کردم من را نصیحت کنید ایشان گفتند من فارسی که بلد نیستم، گفتم عربی فصیح بگویید هم می‌فهمم که گفتند آن را هم بلد نیستم، به هر حال یک جمله‌ای به من فرمودند: اهل علم، باید علم را با عمل تزیین کنند که اگر چنین نکنند اعتباری ندارد. این را گفتند و من رفتم و به مأمور می‌گفتم دیدار آقای سیستانی را چه کنیم؟ خلاصه خودم رفتم و پرسان پرسان کوچه آیت الله سیستانی را پیدا کردم. یک نفری در کنار مغازه‌ای نشسته بود و گفتم که کوچه‌ی آقای سیستانی کجاست؟ گفت همین است؛ گفتم این‌جا مأمور دارد؟ گفت بله؛ گفتم خودت هستی؟ گفت بله؛ گفتم من دیدار آقای سیستانی می‌خواهم بروم، روی دستش یک عدد ۵ کشید و ۵ صفر هم جلوی آن گذاشت یعنی ۵۰۰۰۰۰ هزار تومان دیدار آقای سیستانی. مأمور خودروی خودمان که قبلا با هم حرف زده بودیم خودش را از ما مخفی می‌کرد که یک موقع به چنین کاری مجبور نشود که در لحظات آخر نجف در حرم دیدمش و گفتم بالله مرا به دیدار آقای سیستانی ببر؛ گفت اشکال ندارد و دست ما را گرفت و برد کوچه آقای سیستانی،‌ تا وارد کوچه شد آن مأمور آمد و گفت این الان می‌خواست بیاید این‌جا، من جلوی او را گرفتم نگذاشتم. هر چه او گفت من انکار کردم و گفتم نه من نبودم او می‌گفت تو بودی من می‌گفتم خیر اشتباه می‌کنی؛ من این‌جا را بلد نیستم و تا درب منزل ایشان رفتیم؛ حالا رسیدیم نزدیک در، حالا پیشکار آقای سیستانی ما را داخل راه نمی‌داد،‌ گفتم من اصلا نمی‌خواهم آقا را ببینم فقط می‌خواهم چای بخورم. داخل منزل آقای سیستانی رفتم این خانه شاید ۸۰ یا ۹۰ متر بیشتر نبود؛ منزل قدیمی که دفتر و خانه ایشان با هم بود. آقا رضای ایشان آمد دید من دارم گریه زیادی می‌کنم؛ دلش سوخت و گفت بیا داخل، من با همین حال گریه خدمت ایشان رسیدم و نشستم خدمت ایشان؛ حالا یک پیرمردی که از ترور جان سالم به در برده است با این همه مشکلات فرمود، من که نمی‌دانم برای چه گریه می‌کنی،‌ اما این مقدار می‌دانم که ” تزول الجبال” کوه‌ها بلرزند تو نباید بلرزی؛ آن‌چه که برای من جالب بود این بود که آقای سیستانی و حکیم بدون اینکه از یکدیگر خبر داشته باشند هر دو یک جمله را به بنده گفتند. ” اهل علم علمشان را باید به عمل تزیین کنند” فرمود من از بعضی از آقایان ایران اخبار خوبی ندارم، شاید مثل این جملاتی داشتند و نگران بودند؛ این یک رکن است؛ اگر کسی پایه ششم و هفتم رسید در دهه محرم در قم نباشد؛ همه برای تبلیغ برویم؛ اگر جایی داریم یا نداریم باید برویم. این یک نکته؛ تبلیغ که می‌روید این نصیحت این دو مرجع را سر لوحه قرار دهید؛ به خدا استفاده مردم در پایین منبر بیشتر از زمان منبر است؛ یعنی اگر اهل عمل باشید مردم به نیکی از شما استفاده می‌کنند؛ اگر بهترین منبر و روضه را بخوانید ولی عملی در کار نباشد به درد نمی‌خورد و اثر تخریبی دارد. نکته‌ی دوم بنده‌ای که خدمت شما نشستم فکر کنم ۲۷ سال تبلیغ رفته‌ام؛ همه رقم پول آخوندی که شما فکر کنید من خورده ام؛ از پول نویسندگی،‌ منبر،‌ تدریس، کارهای آخوندی مثل نماز میت، غسل میت و… همه را انجام داده‌ام و هیچ کدام برکت منبر را نداشت. برکت که می گویم یعنی حدود ۱۰ سال قبل من چند سال در یکی از شهرهایی که چهار ساعتی با قم فاصله دارد منبر می‌رفتم، یک دهه محرم به بنده ۶ یا ۷ میلیون می‌داد؛ این پول‌ها جمع شد و همه را یک نفری خورد؛ این پول بی‌برکت است؛ در همان شهر یک دهه‌ای را کربلایی‌های فقیر ما را دعوت کردند و پول خیلی کمی به بنده دادند، آن پول شد خرج سفر من و اهل‌بیتم شد؛ چه سفری شب اربعین کربلا، صبح‌ها کنار ضریح سید الشهداء منبر می‌رفتم در حرم، همان دهه شب‌ها کنار گنبد ابالفضل العباس منبر می‌رفتم؛ اصلا نگاه در تبلیغ مادی نباشد، خود سید الشهداء ضامن است؛ جایی ممکن است پول کمی به مردم بدهند ولی خود سید الشهداء سلام الله علیها برکتی به همان می‌دهد که انسان را بی‌نیاز کند؛ بنده تمام زندگی‌ام از پول منبر است؛ نکته‌ی دیگر اینکه پوز روشن‌فکری برای مردم در بالای منبر نگیرید؛ ” بحثی دارم در سه عنوان عرض کنم و بحثم تمام شد و روضه هم نخوانید” مردم از آخوند انتظار آخوندی دارند، پوز روشن‌فکری از آخوند انتظار ندارند و اثری هم ندارد؛ وقتی منبر می‌روید مثل منبری‌های قدیمی بروید، آقای کوثری رحمت الله علیه چگونه منبر می‌رفت، مجتهد که نبود، ملا بود ولی مردم از او می‌پذیرفتند؛ این آخوندی خود را با هیچ چیزی معاوضه نکنید؛ من دیده‌ایم که این روزها گاهی مد است که بعضی طبیعتشان اینگونه است و برخی هم می‌خواهند ژست این‌چنینی بگیرند؛ منبر بروید از منبر بدون روضه خوانی پایین بیایید! از طرف دیگر کارهای سبک نکنید. یک کارهایی که شأن طلبه نیست، شعرهایی که شأن طلبه نیست؛ دیده‌ام که بعضی از اهل‌ منبر اینگونه بوده‌اند؛ وزان منبر را حفظ کنید؛ یقین بدانید که خدای متعال در آن برکت قرار می‌دهد؛ ” علممان را به عملمان تزیین کنیم” یقین داشته باشیم که روضه خوانی سید الشهداء علیه السلام برکت دارد، برای پول منبر نرویم برای خود سید الشهداء علیه السلام منبر برویم هر چه دادند خدا را شکر اگر دادند و اگر ندادند خود ابی عبدالله علیه السلام جبران می‌کنند در همین دنیا هم جبران می‌کنند. حالت آخوند روضه خوان داشته باشید آقای کافی من نمی‌دانم چقدر سواد داشت ولی خیلی‌ها را هدایت کرد چون از دنیا رفته است اسم ایشان را می‌آورم؛ آن نیت‌ها و حالت‌های روحانی را داشت لذا خیلی هدایت کرد؛ من بیش از این چیزی ندارم که خدمت شما عرض کنم؛ این‌ها تجربیات چندین سال منبر است که وجدانی بوده است؛

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الأرواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک… السلام علی الحسین؛ و علی علی بن الحسین؛ و علی اولاد الحسین و علی أصحاب الحسین؛

آرام آرام کاروان به کربلا می‌رسد؛ خدا رحمت کند مرحوم آ شیخ عبدالحسین خراسانی(واعظ زاده) که منبری آقای خویی در نجف و منبری شیخنا الاستاد مرحوم تبریزی بود؛ به خودم فرمود که باور ندارم در بین منبری‌ها کسی به اندازه ایشان ملا باشد. شاید آقای تبریزی به بنده فرمود ایشان مجتهد است، می‌نشست بالای منبر و روضه می‌خواند و من این جمله را از ایشان شنیدم و بعدا در کتب پیدا کردم، که وقتی کاروان نزدیک شد سؤال فرمود سید الشهداء ” اصحابی مااسم هذا الأرض قالوا تسمی بشاطئ الفرات قال علیه السلام هل لها اسم آخر قالوا نعم تسمی بنینوا قال علیه السلام هل لها اسم آخر قالوا نعم تسمی بکربلاء و لما سمع اسم کربلاء تنفس آه ثم قال أعوذ بالله من الکرب و البلاء فقال علیه السلام ها هنا محطّ رحالنا ها هنا مذبح اطفالنا ها هنا مقتل رجالنا بهذا التربه أخبرنی جدی رسول الله موقف کرب و بلا وقفوا و لا ترحلوا”

زینت دوش نبی، روی زمین جای تو نیست           خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست؛

خاک عالم به سرم کز اثر تیغ و سنان                   جای یک بوسه‌ی من بر همه اعضای تو نیست؛

وا حسینم وا حسین؛

باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم بمولانا الحسین و بالقرآن المستحکم یا اللــــــــه؛