فلسفه‌ی اصول استاد علی اکبریان – پنج شنبه ۱۳۹۲/۰۲/۱۹

کلاس فلسفه اصول استاد علی اکبریان- ۱۳۹۲/۰۲/۱۹

برای دریافت فایل صوتی جلسه درس بر روی لینک زیر کلیک کنید.

فلسفه اصول استاد علی اکبریان-۱۳۹۲/۰۲/۱۹

بسم الله الرحمن الرحیم

مبانی اصول، برای همین مثلاً مبانی تصوّریه را یک سر فصل قرار می‌دهند. مبانی کلامی را یک سر فصل قرار می‌دهند. تازه در سر فصل‌ها برخی این‌طور نیست که مبانی کلامی را یک سر فصل قرار بدهند، می‌آیند می‌گویند مبانی مثلاً مباحث الفاظ، مبانی حجج. چون خود حجج یک بحث دامنه‌داری در علم اصول است. جلد ۲ کفایه است. یعنی بر اساس سر فصل‌های اصلی اصول فقه مبانی را سر فصل‌بندی می‌کنند. می‌گویند مثلاً در اصول فقه سه محور اساسی داریم، مثلاً چهار سر فصل اساسی داریم. آن وقت چهار تا سر فصل مبانی هم برای آن برمی‌دارند می‌آورند. مبانی مباحث الفاظ، مثلاً بحث عصمت را این‌جا می‌آورند. چون عصمت دیگر مربوط به مثلاً مباحث حجّت عقل نیست. حجّت عقل ربطی به عصمت ائمّه ندارد. امّا مثلاً مباحث الفاظ چرا، حجّت سنّت چرا، مثلاً این‌ها مرتبط است. برخی از مبانی چون مخصوص بعضی از مسائل علم اصول است، می‌آیند این‌طوری دسته‌بندی می‌کنند و مبانی معرفت‌شناختی که گفتم با یک تسامح کمی می‌شود اسم آن را مبانی منطقی بگذاریم. ولی معرفت‌شناختی است با منطق فرق می‌کند که حالا بحث این بماند. به هر حال این مبانی را بعضی افراد می‌گویند همین‌طور مبانی، یک سر فصل. بعضی افراد هم بر اساس سر فصل‌های کلان علم اصول، خود این مبانی را سر فصل‌بندی می‌کنند آن‌ها را سر فصل‌های فلسفه‌ی علم اصول می‌گذارند. سیاست‌گذاری است، محتوا در آن فرقی نمی‌کند. یکی از معیارهای این سیاست‌گذاری این است که، حالا من این را که عرض می‌کنم یک نکته‌ای دیگری هم که مرتبط به این است کنار آن عرض می‌کنم. یکی از این معیارهای سیاست‌گذاری این است که در یک علم ساختاری که برای این سر فصل‌ها می‌ریزند باید یک تناسبی داشته باشد. مثلاً نگویند فلسفه علم اصول پنج تا سر فصل اصلی دارد. یکی از آن‌ها تعریف علم اصول است. یکی از آن‌ها موضوع علم اصول است. یکی از آن‌ها غایت و غرض علم اصول است. بعد مثلاً در موضوع علم اصول وقتی می‌خواهم بنویسند، پنج صفحه می‌نویسند. امّا مثلاً در مبانی هزار صفحه می‌نویسم. یک‌جا ناهماهنگ است، ساختار همگون نیست. حالا فقط هم تدوین کتاب نیست. اصلاً مباحثی که در این سر فصل‌ها می‌آید، باید یک وزان مناسبی با همدیگر داشته باشد. برای همین یا می‌آیند این سر فصل‌های بزرگ را ریز می‌کنند که مثلاً هر کدام از آن‌ها به اندازه‌ی بقیّه‌ی سر فصل‌ها بشود. دیگر یک دفعه مثلاً فرض بفرمایید کسی که بخواهد یک کتاب بنویسد، یک دفعه هزار مبانی ننویسد، بگوید این یک سر فصل. این‌ها را دَه تا سر فصل می‌کند. مبانی کلامی مباحث الفاظ، مبانی معرفت‌شناختی مباحث الفاظ که مثلاً هر چقدر هم کم می‌شود دیگر. این‌ها که مدام ریز کنید، بعد می‌شود اندازه‌ی مثلاً سر فصل تعریف موضوع است. یا این کار را می‌کنند یا این یک کار دیگر را انجام می‌دهند. می‌آیند یک سر فصل به اسم کلّیات می‌گذارند، در آن تعریف علم اصول را می‌آورند. موضوع علم اصول را می‌آورند، غایت و غرض علم اصول را می‌آورند. قلمرو علم اصول هم جزء سر فصل‌ها است، این را هم در آن می‌آورند. بعد این حجیم می‌شود. بعد این را کنار مبانی می‌گذارند. آن وقت یک اندازه می‌شود. به هر حال یک ساختار مناسب و شکیل برای آن درست می‌کنند که سر فصل‌ها از حجم مباحث متناسب و همگونی برخوردار باشد. حالا این‌ها را گفتم سیاست‌گذاری علم است و الّا ما می‌خواهیم ببینیم چه چیزهایی در فلسفه‌ی علم اصول بحث می‌شود. خوب یکی از چیزهایی که من جلسه‌ی قبل فراموش کردم که مثلاً در ردیف همان غایت و غرض قرار می‌گیرد قلمروی علم اصول است. قلمروی یک علم، یک علم تا کجا بحث می‌کند؟ چه موضاعاتی داخل آن قرار می‌گیرند؟ چه موضوعاتی داخل آن قرار نمی‌گیرند و این را عرض کردم که بعضی افراد می‌گویند قلمروی علم اصول فقط اصل است. آن قواعدی است که برای استنباط حکم شرعی به کار می‌رود. برخی افراد می‌خواهند این قلمرو را یک کمی توسعه بدهند، به قواعد فهم از ادّله. اعم از این‌که این فهم از ادّله‌ی مثلاً قرآن و سنّت و عقل ما حکم شرعی باشد یا یک قاعده‌ی اخلاقی باشد یا یک قضیّه‌ی کلامی باشد یا تفسیر یک آیه باشد. یعنی می‌آیند می‌گویند ما یک اصول کلام هم می‌خواهیم، یک اصول تفسیر هم می‌خواهیم، یک اصول اخلاق هم می‌خواهیم، یک اصول فقه هم که داریم. برای چه بیاییم چند تا اصول بنویسیم. همین اصول فقه را توسعه می‌دهیم، قلمرو آن را توسعه می‌دهیم، به گونه‌ای که بتواند برای ما قواعد اخلاق را هم، قواعد شناخت اخلاق «الْقَوَاعِدِ الْمُمَهَّدَهِ لِاسْتِنْبَاطِ الأَحْکَامِ الشَّرعِیِّه» را توسعه می‌دهند. می‌گویند «الْقَوَاعِدِ الْمُمَهَّدَهِ لِاسْتِنْبَاطِ الأَحْکَامِ الشَّرعِیِّه وَ الْقَوَاعِدِ الأَخْلَاقِیِّه وَ الْقَضَائِیه الْکَلَامِیِّه» و همین‌طور. یک اصول می‌خواهند بنویسند برای کلّ علوم اسلامی. چه چیزی است؟ مقاله نوشتند، کتاب نوشتند، اصلاً نظریه‌پردازی بعضی افراد در این زمینه دارند می‌کنند. نقض و ابهام‌های فراوانی در این زمینه است. مثلاً یکی از دعواهای این مسئله این است که اصلاً معیار حجّیت در قواعدی که برای فقه به کار می‌رود با معیار حجّیت در قواعدی که برای کلام به کار می‌رود، اصلاً فرق می‌کند. ما که نمی‌توانیم منجّزیت و معذّریت را در کلام به کار ببریم. منجّزیت و معذّریت برای حقوق اعتباری است. یعنی وقتی شارع امر و نهی کرد. امر و نهی شارع اعتباری است. می‌گوید این را انجام بده، این کار را انجام نده. این حرام است، آن واجب است. این مستحب است. این‌ها اعتبارات است. بعد من می‌توانم این‌جا بحث منجّزیت و معذّریت را مطرح کنم. یعنی بگویم آقا من از این روایت به دست آوردم که باید ساعت فلان نماز بخوانم. خوب این بر من منجّز است. بعداً اگر معلوم هم شد این نماز، برای این وقت نبوده است. باید آن یک وقت مثلاً عصر باید نماز می‌خواندم. آن دنیا معذّر من است. می‌گویم خدایا من حجّت داشتم که ساعت دَه صبح باید نماز بخوانم، نه پنج بعد از ظهر. به عنوان مثال. یعنی اگر خطا کردم معذّر من است، اگر صحیح رفتم منجّز من است که اگر عصیان کنم عقاب می‌شوم. خداوند من را عقاب می‌کند. این چیزها برای اعتباریات است. حقایق تکوینی که اصلاً منجّزیت، معذّریت ندارد. مثل این‌که فرض بکنید راجع به صفات خداوند. خداوند عالم است. خوب این‌که منجّزیت و معذّریت ندارد. چون اعتباری نیست. یک واقعیت خارجی است که مثلاً این قضیّه‌ی کلامی گویای آن است. یا آنچه که در مورد قیامت است. آنچه در مورد انسان است. این یکی از مسائل مهم آن است که مبنای حجّیت که اصلاً محور اصول فقه است، برای فقه یک چیز است، برای کلام اصلاً یک چیز دیگراست. برای همین مثلاً می‌آیند می‌گویند خبر واحد در فقه حجّت است، در عقاید حجّت نیست. خوب دعوای این ناشی از همین است. همین است که مبانی حجّت در عقاید فرق می‌کند با مبنای حجّیت در فقه که در اصول فقه باید از آن بحث شود، یا در اصول کلام باید از آن بحث شود. کسانی که این‌طوری بحث می‌کنند می‌گویند اصلاً نمی‌شود شما این قلمرو را توسعه دهید. اگر می‌خواهید توسعه دهید می‌شود دو تا علمی که آن را در یک علم کردید. خوب چرا یک‌چنین کاری را انجام دهید؟ این‌ها دو تا علم هستند، اصلاً با همدیگر نمی‌سازد. نمی‌شود هر دو تا چیز را کنار هم بیاورید، یک علم بکنید. به هر حال این بحث قلمرو علم اصول، یک بحث بسیار پر دامنه‌ای است. کما این‌که بحث قلمرو فقه در دو دهه‌ی اوّل انقلاب بسیار پر دامنه بود. اصلاً در فلسفه‌ی فقه، حالا این در فلسفه‌ی اصول فقه بود. در فلسفه‌ی فقه که هنوز هم بعضی از وقت‌ها این دعواها وجود دارد. این‌که آیا فقه شامل مدیریت هم می‌شود؟ فقه شامل مسائل حکومت هم می‌شود؟ یعنی مثلاً حکومت‌داری هم جزء فقه است؟ مثلاً الآن ولی فقیه می‌خواهد قانون بگذارد یا مجلس به عنوان ابزارهای قانونی ولی فقیه، می‌خواهند قانون بگذارند، کاری که آن‌ها انجام می‌دهند کاری فقیهانه است؟ آیا سیاست‌های کلانی که مجمع تشخیص مصلحت می‌نویسد و به تصویب رهبری می‌رسد، ابلاغ می‌شود، این‌ها کاری فقیهانه است؟ یعنی اصلاً فقه شامی سیاست‌های کلان هم می‌شود؟ شامل برنامه‌های پنج ساله هم می‌شود؟ این‌ها هم کاری فقیهانه است؟ یعنی باید مستند به شریعت باشد، مستند به خدا باشد؟ بعضی افراد قائل هستند که این‌ها داخل در فقه است. مثلاً گاهی می‌نویسند دفتر دوم فقه. این دفتر اوّل است که فقهای ما تا به حال هزار سال نوشتند، راجع به تکالیف فردی است. حالا یک دفتر دوم هم باید بنویسیم راجع به احکام حکومت. نه احکام حکومت که مثل ولایت فقیه. خوب آن‌ها هنوز جزء همان دفتر اوّل است. آن احکامی که ولی فقیه صادر می‌کند. احکام موقعیتی که امسال صادر می‌کند، سال دیگر آن را نقض می‌کند بر اساس مصالح و مفاسد. این‌ها را بعضی افراد می‌گویند داخل در فقه است. بعضی افراد می‌گویند نه، این‌ها داخل در فقه نیست. ولی مرتبط به فقه است، مبتنی بر فقه است امّا مبتنی بر ده‌ها چیز دیگر هم است. مثلاً سیاست‌های کلان که کار فقیهانه نیست. تدوین سیاست‌های کلان درست است باید مبتنی بر فقه باشد امّا فقه نیست، چون حکم شرعی نیست. فقه را گفتند «الْعِلْمُ بِالْأَحْکَامِ الشَّرْعِیَّهِ عَنْ أَدِلَّتِهَا التَّفْصِیلِیَّهِ» این‌ها که احکام شرعیه نیستند. وقتی که الآن می‌گوییم کنترل موالید، بعداً می‌گوییم نه بد شد، ازدیاد جمعیت. وقتی این سیاست‌ها گفته می‌شود، این‌ها که حکم نیست که این‌ها سیاست‌گذاری است. یا بقیّه‌ی سیاست‌هایی که مجمع تشخیص می‌نویسد و رهبری تصویب و ابلاغ می‌فرماید. یا قوانینی که مجلس تصویب می‌کند، این‌ها که فقه نیست درست است. باید مبتنی بر فقه باشد امّا فقه نیست. برای همین اصلاً لازم نیست قانون‌گذاران در مجلس شورا فقیه باشند. بله چند نفر فقیه و حقوق‌دان می‌نشینند ببینند این‌ها خلاف شرع نباشد، همین. در شورای نگهبان می‌خواهند ببینند نه  تازه خلاف احکام اسلام، بلکه خلاف موازین اسلام نباشد. اعم از این‌که خلاف احکام اسلام نباشد یا خلاف اهداف اسلام نباشد، خلاف مبانی اسلامی نباشد. اعم از این‌که این مبانی، احکام باشد یا مسائل کلامی باشد، مسائل اخلاقی باشد. به هر حال بحث قلمرو یک علم که مرتبط به موضوع آن علم است. یعنی وقتی موضوع آن را معیّن می‌کنند، عملاً قلمرو آن هم عملاً معلوم می‌شود. امّا خود این بحث قلمرو یک سر فصل مستقل در فلسفه‌ی آن علم است و خیلی هم مهم است گاه چالشی هم می‌شود. مثل همین بحثی که سکولارها با مثلاً فرض بکنید که حداقلی‌ها و حداکثری‌ها. اصلاً اصطلاح دین حداکثری و دین حداقلی. این‌ها بحث‌های درگاه قلمرو است دیگر. اصلاً قلمرو دین که در فلسفه‌ی دین مطرح می‌شود. یک وقت می‌گوییم قلمرو فقه چقدر است، یک وقت می‌گوییم قلمرو دین چقدر است؟ در مباحث قلمرو دین، دین حداقلی، دین حداکثری، این‌ها دعوا بود. در دهه‌ی اوّل انقلاب دعوایی که بین روشن‌فکران غربی‌زده و مثلاً اصولگرایان بود، بیشتر این دعوای دین حداقلی و حداکثری که هنوز هم وجود دارد. یک طیف تشکیکی هم است. یعنی این‌طور هم نیست که مثلاً اگر کسی بگوید حداکثری صد حداقلی صفر است. نه بین این صفر و صد کلّی طیف وجود دارد. خود حداقلی‌ها ده‌ها نظریه دارند که چه چیزهایی حداقل است. حداکثری‌ها هم طیف‌هایی دارند. این‌ها هم طیف است. به هر حال این بحث قلمرو از مباحث فلسفی است. باید ببینید قلمرو چه چیزی است؟ اگر قلمرو دین را بحث می‌کنید در فلسفه‌ی دین می‌آید که اسم آن را کلام جدید می‌گذارند. کلام جدید اصلاً فلسفه‌ی دین است. کلامی که قدیم نبوده است. اصلاً این مباحث کمتر مطرح می‌شده است. نگاه بیرونی به دین کمتر بوده است. اگر قلمرو فقه را می‌خواهید فلسفه‌ی فقه می‌شود. قلمرو اصول را می‌خواهید می‌آید داخل فلسفه‌ی اصول فقه. پس تا این‌جا تعریف، موضوع، غایت و غرض، قلمرو، مبانی و مبادی با آن نکته‌ای که در زیر مجموعه‌های آن عرض شد. حالا مثلاً یکی از مبانی زیر مجموعه‌ای که خیلی هم مهم است، مبانی انسان‌شناسی یا انسان‌شناختی اصول فقه است. مثلاً من یک نمونه‌ی آن را عرض بکنم که این یکی از مبانی مهم است در مباحث انسان‌شناختی که شما استدلال‌های آن را در کفایه إلی ماشاءالله دیدید که این‌ها مبنا است. یعنی الآن قبول ندارند. ما و خدا چه رابطه‌ای داریم؟ ما با عنوان انسان مثل عبد و مولا می‌مانیم؟ این عبید و امام و موالی آن‌ها، آیا این‌طوری است؟ در کفایه یا حتّی اصول فقه هم مرحوم مظفّر خواندید. این استدلال است که اگر عبد امر مولا را اطاعت نکند، مولا می‌تواند او را عقاب بکند. بله همین را که در موالی عبید و موالی عادی است، این را شاهد می‌گیرند برای عبد و مولای حقیقی، که من هستم و خدای من. این تعریفی که اصلاً اصول فقه ما از انسان می‌کند، انسان را عبد می‌داند و خدا را مولای او و آن را تشبیه هم می‌کند به عبد و مولا، این یک حرفی است که خیلی افراد امکان دارد نپذیرند و نمی‌پذیرند. می‌گویند ما عاشق و معشوق هستیم، نه عبد و مولا. مرد حسابی چرا دین را این‌طوری کردی که برای همه سخت و خشک باشد. رابطه‌ی انسان و خدا، رابطه‌ی عاشق و معشوق است. بعضی افراد روابط را تفاسیر دیگری می‌کنند. آن وقت نوع استدلال‌ها در اصول فقه عوض می‌شود. دیگر نمی‌توانید به این تمسّک بکنید که بله چون اگر عبد عذر بیاورد که من معنای این لفظ را نمی‌فهمیدم یا من از این این‌طور فهمیدم ولی عرف عام آن را تصدیق نمی‌کرد، مولا می‌تواند او را عقاب بکند. این را استشهاد بیاورید برای منجّزیت که کفایه آورده است. گفته است اگر عرف عام از این عبارت یک حکمی می‌فهمد، ولی عبد بگوید ما نفهمیدیم. مولا می‌تواند او را عقاب کند ولو عبد نفهمیده باشد. می‌گوید خوب بقیّه که می‌فهمند تو چرا نفهمیدی؟ چون عرف عام است. ظهورات، ظهور نوعی دارد ولو ظهور شخصی نداشت. این‌ها استشهاد می‌آورند برای منجّزیت. اگر رابطه‌ی انسان و خدا را عبد و مولا نگیرید، عاشق و معشوق بگیرید، شاید یک‌ نوع‌های دیگری باشد. در بحث حجّیت ظنون هم به همچنین. در بحث اصالت براعت هم به همچنین. رابطه‌ی «حَقُّ الطَّاعَه». آیا اصل این است که اگر من ندانستم قبیح است بر مولا که من را عقاب کند؟ من تکلیف را علم ندارم. قبح عقاب بلا بیان است یا نه، حق مولا آن‌قدر به گردن من زیاد است که من احتمال آن را هم بدهم بر مولا قبیح نیست من را عقاب کند. چون من باید تکلیف احتمالی را اتیان می‌کردم. حق مولا بر من آن‌قدر سنگین است، آن‌قدر عظیم است که من باید به تکالیف احتمالی اعتنا کنم. قبح عقاب بلا بیان، این یک تفصیلی در رابطه‌ی انسان و مولا است. انسان و خدا است. این‌ها هم مبانی کلامی انسان‌شناختی است و این‌ها خیلی مهم است. در پژهشکده‌ی ما اصلاً یک کتاب داریم می‌نویسیم راجع به مبانی انسان‌شناختی علم فقه. به هر کس رفتیم گفتیم هیچ کس حاضر نشد بیاید بنویسد. چون خیلی از مباحث نو و چالشی است. مجبور شدیم مثلاً به صورت مصاحبه آن را برگزار کنیم. مثلاً ننویس ولی بیا هر چیزی که در ذهن شما است بگو. یعنی این‌ها جزء مباحث نو، چالشی و بعضی وقت‌ها هم اگر عوض شود، یک دفعه یک تأثیر عظیمی در علم اصول می‌گذارد. مثلاً همین رابطه‌ی انسان و خدا که این رابطه چیست، چندین تفسیر وجود دارد که دو تا همین‌ها است که من عرض کردم. عاشق و معشوق یا عبد و مولا. این‌ها آثار عملی در اصول دارد. یعنی اصلاً نوع استدلال‌ها عوض می‌شود اگر بخواهید این‌طوری بکنید. اصلاً مبنای حجّیت شاید عوض شود. در اصول عملیّه تأثیر می‌گذارد. این‌ها مبانی است یعنی آن زیر ساخت‌ها است، این‌ها را عوض بکنید آن بالا تکان می‌خورد. آن پایین عوض شود آن بالا تغییر می‌کند. ریشه‌ها است. این‌ها را باید در فلسفه بحث بکنند. خوب این‌ها برای مبانی که گفتم یکی از در واقع حجیم‌ترین سر فصل‌های فلسفه است. مبانی جزء حجیم‌ترین سر فصل‌ها است. از سر فصل‌های دیگر، رابطه‌ی علم با علوم دیگر است. مثلاً رابطه‌ی اصول فقه با هرمنوتیک. الآن هرمنوتیک یک علم است. این علم چه رابطه‌ای با اصول فقه دارد؟ این جزو مباحث مهم ما است. حالا هرمنوتیک یک علم غیر اسلامی است، مثلاً از غرب نشأت گرفته است و تحوّلاتی هم در خود آن پیدا شده است و سه قسم هرمنوتیک داریم. کدام یک از، اصلاً در این باره کتاب نوشته شده است. نقد و نظر، دو شماره اختصاصی مقالات متعدّد و مصاحبه‌هایی درباره‌ی همین مسئله که رابطه‌ی علم اصول با هرمنوتیک چیست، با فلسفه‌ی زبانی چیست؟ حالا فلسفه‌ی زبانی هم با هرمنوتیک باز متفاوت است، با فلسفه‌ی تحلیلی. این یعنی این با این علومی که غربی است آمده است، اصول فقه ما با این‌ها خیلی تنگاتنگ ارتباط دارد. ارتباط آن چیست؟ این‌ها باید تفسیر شود. این‌ها نگاه‌های بیرونی به اصول فقه است. از بیرون نگاه می‌کنیم می‌بینیم این مثل آن است. یک شباهت‌ها و یک فرق‌هایی دارد. شباهت‌های آن چیست، فرق‌های آن چیست؟ امّا با علوم اسلامی هم به همچنین باید بحث کنیم که این اصول فقه با مثلاً آنچه در مقدّمه‌ی تفسیر به عنوان روش تفسیر نوشته می‌شود، به آن چه ارتباطی دارد؟ اصلاً اصول فقه با اخلاق چه ارتباطی دارد؟ با سایر علوم اسلامی اصول فقه چه ارتباطی دارد؟ که همه‌ی این‌ها بحث‌های درهم تنیده است. مثلاً این با قلمرو هم در ارتباط است. این بحث ارتباط علم با علوم دیگر از چه علومی تغذیه می‌کند، به چه علومی تغذیه می‌دهد؟ دهنده و گیرنده به چه علومی است؟ همه‌ی این‌ها مباحث رابطه‌ی یک علم با علوم دیگر است. از سر فصل‌های دیگر این است که منابع این علم چه چیزی است؟ این چیزهایی که دارم می‌گویم در هر فلسفه‌ای شاید بحث بشود. منابع آن چیست؟ آیا منابع اصول فقه همان منابع فقه هستند؟ روش‌شناسی یک علم، یا به تعبیر غربی‌ها متودولوژی یک علم، روش‌شناسی اصول فقه چیست؟ نه روش‌شناسی فقه که در اصول بحث می‌شود. اصلاً روش‌شناسی خود اصول چیست؟ این خیلی به ادّله‌ی علم اصول مرتبط است. یعنی در آن منابع، منابع و ادّله را بحث می‌کنند. مثلاً سنّت یک منبع است، خبر واحد یک دلیل. یعنی دلیل بر سنّت است. آیا اجماع منبع است یا دلیل بر سنّت است؟ همه‌ی این‌ها مبنا دارد. آیت الله جوادی آملی (حفظه الله) به شدّت مثلاً مبنای این‌که اجماع منبع نیست، اجماع دلیل به سنّت است، کاشف از سنّت است. بر خلاف بعضی افراد که می‌گویند نه اجماع منبع است، یعنی در کنار سنّت، در عرض سنّت منبع است. سنّی‌ها که همه این‌طور می‌گویند. حالا بعضی افراد در شیعه هم این تفسیر را دارند. در اصول فقه چطور؟ آن وقت یکی از مباحث، بسامدی این منابع و ادّله است. بسامدی یعنی چه؟ یعنی تراکم استناد به آن. مثلاً فرض بکنید این‌ها جزء مباحث روش‌شناختی است. بسامدی استدلال‌ها، یعنی چه؟ مثلاً می‌گوییم منابع علم اصول کتاب و سنّت و عقل و اجماع است. امّا بسامدی این منابع با فقه فرق می‌کند. اصول فقه بیشتر به عقل، ولی فقه بیشتر به کتاب و سنّت. یعنی تراکم استنادات به کتاب و سنّت در فقه خیلی زیاد است، به عقل کم است. بر خلاف اصول فقه که استنادات به کتاب و سنّت کم است، به جای آن استنادات به عقل زیاد است. ادّله‌ی عقلی در اصول فقه زیاد است. یکی از مباحث این است که آیا عرف را بناء عقلا منبع هستند یا دلیل؟ که حالا قول صحیح آن این است که دلیل هستند، منبع نیستند. استنادات به سیر و بنائات عقلایی و ارتکازات عقلایی در اصول فقه بسامدی آن خیلی زیادتر از فقه است. بسامدی یعنی تراکم استناد آن. هزار تا استناد می‌کنند در اصول فقه به بنائات و ارتکازات عقلا که در فقه این‌قدر به آن استناد نمی‌کنند. در فقه هم من یک دوره‌ای دو سال پیش این‌جا آمدم گفتم ابواب در کتاب‌های فقهی، استنادات فقهی در آن متفاوت است. مثلاً در باب معاملات میزان تمسّک به عقل و بنائات عقلا خیلی بیشتر از معاملات است و بر عکس استناد به ادّله‌ی لفظی در عبادات بیشتر است، در معاملات کمتر است. این بسامدی است. ادّله جزء مباحث روش‌شناختی است و از مباحث روش‌شناختی این است که در تعارض بین این ادّله و منابع کدام بر دیگری مقدّم است. این از مباحث روش‌شناختی آن است. برخی در اصول فقه می‌گویند کلّاً بنائات عقلایی و ارتکازات عقلایی مقدّم بر همه چیز است، در اصول فقه. چون اصول فقه روش فهم عقلایی است. می‌گویند مردم زمان شارع چطوری می‌فهمیدند؟ به عقلاییت خود می‌فهمیدند. در این عقلاییت که نگاه نمی‌کردند ببینند آیه چه گفت، روایت چه گفت؟ آیه گفته است چطوری بفهم، به آن نگاه نمی‌کنند. خود آن‌ها می‌بینند چطوری می‌فهمند. بنابراین اگر که مثلاً یک دلیل داشتیم، گفت در اصول فقه خبر واحد مطلقاً حجّت است. امّا ما رفتیم سراغ بنائات عقلا، دیدیم عقلا فقط خبر واحد را در امور مهمّه حجّت می‌دانند. می‌گویند این مقدّم بر آن است. این آن اطلاق را می‌شکند. اصلاً خبر واحد در امور غیر مهمّه حجّت نیست. برای همین مثلاً می‌گویند خبر واحد اگر حکم حدود، حدود جزء امور مهمّه است. با خون مردم، قتل را باید بکشید، حد بزنید. این‌ها امور مهم است دیگر. حالا مثل امور غیر مهم نیست. حدود جزء امور مهم است. حدودی که حد را می‌خواهید جاری بکنید، قصاص بکنید، حدود و قصاص جزء امور مهم است، به دماء مردم ربط دارد. این‌ها را نمی‌شود با خبر واحد تماس گرفت. چون خبر واحد در امور غیر مهمّه حجّت است. ببینید این یک روش است. یک بحث روشی است، می‌گویند ولو دلیل ما اطلاق دارد در حجّت خبر واحد، می‌گویند خبر واحد مطلقاً حجّت است. امّا بناء عقلا این‌طوری نیست و آن ادّله همه ناظر به بنائات عقلایی است، اصلاً ارشادی است. اصلاً این ادّله‌ی لفظیّه همه ارشادی است. این‌طوری تفسیر می‌کنند. این‌ها یک نوع روش است. دیگر این‌طوری نیست که به ادّله‌ی الفاظ تعبّد کنید. این‌ها مثلاً آیت الله محقّق خوئی، البتّه شهید صدر که این‌قدر در ارتکازات و بنائات عقلاییه قوی است، خبر واحد را حجّت تعبّدی می‌دانند. امّا خیلی افراد دیگر حجّت تعبّدی نمی‌دانند. به هر حال این بسامدی تقدّم و تأخّر این ادّله نسبت به یکدیگر «عِنْدَ الْمُزَاحِمِ وَ التَّزَاحُمِ وَ التَّعَارُضُ» کدام یک از این‌ها، این‌ها مباحث روشی است. در اصول فقه این مباحث باید کلام بیرون بیاید، به عنوان مباحث روش‌شناختی بحث شود. از دیگر مباحث فلسفه‌ی علم اصول، رتبه‌ی علم اصول است. علم اصول در چه رتبه‌ای قرار دارد رتبه درست است مرتبط با آن سر فصل دیگر ارتباط این علم با علوم دیگر است. امّا در مقام آموزش کار خود را نشان می‌دهد. یعنی این علم را باید چه موقع یاد بگیرد؟ اصول فقه را چه موقع باید یاد بگیرند و کجا؟ پیش نیازهای آن چه چیزهایی است؟ یعنی اوّل باید چه چیزهایی یاد بگیرند تا اصول فقه را بخوانند؟ مثلاً شما در مبحث اجتهاد و تقلید خواندید مقدّمات اجتهاد چیست؟ برای این‌که کسی مجتهد شود باید قبل از آن چه چیزها را خوانده باشد؟ این پیش نیازها و این‌که خود این علم پیش نیاز چیست؟ خود آن چه پیش نیازهایی دارد و این پیش نیاز چیست، این رتبه‌ی یک علم را نشان می‌دهد، یعنی جایگاه تعلیمی. وقتی می‌خواهید آموزش بدهید یا تعلیم بپذیرید، این را باید چه موقع بخوانید؟ منطق را چه موقع باید بخوانید؟ نمی‌توانند منطق را درس خارج بخوانند. منطق را همان اوّل می‌خوانند که شما بتوانید بقیّه‌ی علوم خود را درست بفهمید. چون روش فهم است. ادبیات عرب را اوّل می‌خوانند چون ابراز بقیّه‌ی علوم است. کتاب و سنّت ما عربی است. برای همین این‌ها رتبه است. اصول فقه را قبل از فقه باید بخوانید. چون تا اصول را نخوانید نمی‌توانید فقه بفهمید. این‌ها رتبه است که چه چیزهایی قبل، پیش نیازها و این علم پیش نیاز چه چیزی است، این رتبه‌ی آن است. از دیگر سر فصل‌های فلسفه‌ی یک علم تاریخ تطوّر آن علم است. این اختلافی است که آیا تاریخ تطوّر داخل فلسفه‌ی یک علم است یا خارج فلسفه‌ی یک علم است؟ در همه‌ی فلسفه‌ها این موضوعات است. اصلاً تاریخ یک علم یا تاریخ تطوّر یا تاریخ، حالا بعضی افراد تطوّر نمی‌گویند، بعضی افراد هم که چه بگویند چه نگویند، مراد آن‌ها تاریخ تطوّر است. یعنی تاریخ این‌که از این‌طور به آن‌طور شد، تاریخ تحوّل. چه دوره‌ها، ادوار اصول فقه چیست؟ چه دوره‌هایی را گذارانده است؟ بعضی افراد این را داخل فلسفه‌ی علم می‌دانند و بعضی افراد این را خارج از فلسفه‌ی علم می‌دانند. این نزاع است. این هم برمی‌گردد که شما آن تفسیری که از فلسفه‌ی مضاف دارید، چیست؟ حالا در تطوّر علم اصول متأسّفانه در شیعه کم بحث شده است. از بهترین منابع آن مقدّمه‌ای است که شهید صدر (رضوان الله و تعالی علیه) در معالم جدیده دارد. آن‌جا ادوار علم اصول را بیان کرده است. اصلاً علم اصول از کجا پیدا شد؟ در سنّی‌ها از کجا پیدا شد، در شیعه از کجا پیدا شد؟ ادوار آن چیست؟ ادوار را چطور تبیین می‌کنند؟ به چه معیاری می‌گویند این یک دور است، از این‌جا به بعد یک دوره‌ی دیگر است، بعد از آن یک دوره‌ی دیگر است؟ معیار آن چیست، همین‌طوری است؟ هر کس معروف‌تر بود می‌گویند این معروف‌ها سر سلسله، سر دوره. همین آدم‌های معروف یا نه باید یک چیزی محتوادار در داخل این علم اصول ایجاد شده باشد تا بگویند این از این به بعد یک دوره شد. قبل از آن نبود. یک دفعه یک تحوّلی در این علم صورت گرفت. این متحوّل شد، یک دوره‌ی جدیدی شد. این است چه چپزهایی این تحوّل را تعریف می‌کند. خود همین هم بحث است. در فلسفه‌ی یک علم باید بحث بکنند. در بحث تاریخ علم که این معیارهایی که باعث می‌شود ما بگوییم الآن علم متحوّل شد، چیست. الآن متحوّل شد، مثلاً به دست وحید بهبهانی متحوّل شد. یک دوره شد، وحید بهبهانی را سر سلسله‌ی یک دوره می‌گذارند. قبل از آن نبود، بعد از آن بود. این تحوّل به دست وحید بهبهانی صورت گرفت. شیخ طوسی را سر سلسله‌ی یک دوره می‌گذارند. شیخ طوسی یک تحوّل در علم اصول ایجاد کرد و امین استر آبادی را  سر سلسله‌ی یک دوره می‌گذارند. می‌گویند به علم اصول تیر زد، آن را زمین انداخت، آن را شکست داد. اصلاً علم اصول را در حاشیه برد. یک تحوّلی ایجاد کرد در روش، در آن ادّله‌ی فهم فقه، ادّله‌ای که باید به آن‌ها استناد شود تا احکام شرعی کشف شود. البتّه بعضی افراد امین استر آبادی را که در واقع سر سلسله‌ی اخباری‌ها است، این را  در ادوار علم اصول می‌آورند که درست است. مثلاً می‌گویند ادوار علم اصول. یکی دوران نصوص است که ائمّه این قواعد اصولی را گفتند. در قرآن بعضی از قواعد اصولی آمده است و ائمّه (علیهم السّلام) هم بعضی از قواعد اصولی را تبیین کردند. مثل قواعدی که در مورد خبر واحد است، در قرآن آمده است. ادّ‌له‌ی خبر واحد را که دیگر دیدید إلی ماشاءالله در قرآن آیه داریم، در روایات هم داریم. یا ادّله‌ای که در باب تعادل و تراجیح از ائمّه (علیهم السّلام) وارد شده است. این‌ها یک دوره است، دوره‌ی نصوص. بعد یک دوره‌ای داریم که دوره‌ی پیدایش است که این نصوص به صورت یک علم خود را نشان می‌دهد. یعنی از نقد به تدوین تبدیل می‌شود. در این دوره سنّی‌ها می‌گویند از ما جلوتر بودند، بعضی افراد هم می‌گویند نه، شیعه‌ها مقدّم بر سنّی‌ها بودند. این‌ها اختلاف است. مخصوصاً این‌که چه کسی مقدّم بود. این‌ها جزء ادوار است. بعد شیخ طوسی را سر سلسله‌ی یک دوره بعد از تدوین می‌گذارند. اوّل نصوص است، نصوص اصولی. بعداً دوره‌ی تدوین است. بعداً دوره‌ی تحوّل است که شیخ طوسی آمد اصول فقه تفریعی را آورد. فقه ما قبل از شیخ طوسی تفریعی نبود، فقه روایی بود. شیخ طوسی در مبسوط فقه تفریع را در شیعه ابداع کرد، در شیعه نبود. برای همین عده را نوشت که اصول آن است، اصول فقه تفریعی. بعد می‌گویند این دیگر دست نخورد. مدام یک تکامل‌های جزئی کرد. محقّق حلّی آمد یک تحوّلی، مثلاً یک ارتقاهایی بخشید امّا ارتقاء آن به حدّ تحوّل نبود. فقط آن را ارتقاء داد، بعضی از قواعد آن را اصلاح کرد. این‌ها را می‌گویند نه این‌ها هنوز تحوّل نیست، این‌ها ارتقاء است. مرتّب ارتقاء پیدا کرد تا دوره‌ی اخباری‌ها. خیلی ارتقاء پیدا کرد امّا هیچ کدام از آن‌ها تحوّل نبود. فقط یک اضافاتی بود. یک اصلاحاتی بود. دوره‌ی اخباری‌ها کلّاً اصول منکوب شد، اصلاً گفتند اصول علم سنّی است. اصلاً حرام است، ما اصول نداریم. اصول فقه چیست؟ ما فقه داریم. اخباری‌ها کلّاً با اصول فقه مخالف بودند و آن را یک علم سنّی می‌دانستند. برای همین بعضی افراد که ادوار علم اصول را می‌نویسند، اصلاً در آن حرفی از اخباری‌ها نمی‌گذارند. چون اخباری‌ها اصلاً اصول ندارند، اصلاً اصولی نیستند. آن‌ها صالح به انتفاع موضوع هستند. ولی بعضی اخباری‌ها را در ادوار علم اصول می‌آورند. چون آن‌ها هم در اصول حرف زدند. گفتند حرام است، گفتند باطل است. آمدند گفتند ادّله‌ی عقلی ندارید. آمدند گفتند در ادّله‌ی نقلی این‌طوری باید تمسّک بکنید، نه مثل علّامه‌ی حلّی راوی‌شناسی کنید. رجال هم علم سنّی است که علّامه‌ی حلّی در شیعه این‌قدر ترویج داد. این‌ها را اخباری‌ها می‌گویند. می‌گویند اخبار را باید این‌طوری که ما می‌گوییم بفهمید، نه آن‌طوری که علّامه‌ی حلّی می‌گوید مثل سنّی‌ها، رجالی محور. سند روایت را می‌بینند. سند روایت را برای چه می‌بینید؟ ببینید این روایت در چه کتابی بود، این مهم است. در کافی بود، حجّت است؟ چه کار دارید چه کسی آن را نقل کرده است (؟؟۴۰:۲۵) باشد، نباشد. راوی صحّه است، این‌ها مهم نیست. این‌ها روش فهم نیست که آن‌ها مباحث اصولی دارند، اخباری‌ها این‌طوری حرف می‌زنند. می‌گویند باید ببینید این روایت در چه کتابی است. نه ببینید چه کسانی آن را نقل کردند. اصلاً آن‌ها علم رجال را قبول ندارند. به هر حال بعد از اخباری‌ها وحید بهبهانی یک تحوّل ایجاد کرد، چرا که دوباره علم اصول را احیا کرد. بعضی افراد شیخ انصاری که شاگرد، شاگرد وحید بهبهانی است، این‌ها را سر سلسله‌ی یک دوره می‌دانند. بعضی افراد هم نمی‌دانند و از مهمترین تحوّلاتی که شیخ انصاری ایجاد کرد که بعضی افراد هم می‌گویند برای شیخ هم نیست، حالا شیخ این را خیلی…

-‌ مرحوم فیض و علّامه شبّر هم که اخباری بودند کتاب اصول دارند.

-‌ این‌ها کتاب اصول ندارند. این‌ها «الْأُصُولُ الأصْلِیه وَ الْأُصُولِ الْأَصِیلَ» یکی برای فیض است، یکی برای شبر است. این‌ها روایات ائمّه را در باب علم اصول آوردند، در آن جمع کردند. «الْأُصُولُ الأصْلِیه وَ الْأُصُولِ الْأَصِیلَ» روایات علم اصول است. ائمّه چه گفت، علم اصول آن‌ها آن است. ولی اسم آن را خود آن‌ها علم اصول نمی‌گذارند. چون می‌گویند این‌ها هم روایت است. ما به روایت تمسّک می‌کنیم. اصلاً هم قواعد فهم ندارد. من با عامّه یکی هستم. اصلاً آن‌ها تقلید ندارند. می‌گویند مردم باید به روایات عمل کنند. مرجع تقلید و از چه کسی تقلید کن و اصلاً اجتهاد و تقلید غیر ضروری است، سنّی است. سنّی‌ها هستند که چهار تا امام دارند، بقیّه مقلّد. اخباری‌ها می‌گویند ما مرجع تقلید نداریم. باید روایات را دست مردم بدهید، بفهمند، بروند عمل کنند. اخباری‌ها این‌طوری هستند. اخباری‌ها که مثل ما مجتهد و مرجع تقلید ندارند. آن‌ها اصلاً یک روش استنادات دیگری دارند. به هر حال بعضی افراد در این‌که چه می‌شود که ما دوره به دوره بکنیم، ساختار را معیار می‌دانند. که حالا این یک سر فصلی است که من می‌خواهم جدا عرض بکنم. یکی از سر فصل‌های فلسفه‌ی علم اصول، ساختارهای علم اصول است. مسائل علم اصول در چه ساختاری سازمان پیدا کرده است؟ خود این هم یک تحوّلاتی دارد، خود این هم یک تاریخی دارد. این‌ها را هم در فلسفه‌ی علم اصول تاریخی بحث می‌کنند. می‌آیند می‌گویند مثلاً حلبی از اوّلین ساختارهای فقه ما است که فقه از آن شروع می‌شود. بعد مثلاً ساختار این‌ها علم فقه است. در ساختار علم اصول و اصلاً برای سنّی‌ها بوده است. ما از سنّی‌ها این ساختار علم اصول را، اصلاً تا سال‌ها اصولیان ما بر اصول اهل سنّت حاشیه می‌زدند. مثلاً این‌طوری بوده است. به هر حال این بحث ساختار یک بحث فلسفی است که باز از نگاه بیرونی دارند نگاه می‌کنند. بعضی از مباحث آن تاریخی است. مثل این‌که چه تحوّلاتی و تطوّراتی بر این ساختار گذشته است و بعضی از آن‌ها اصلاً منطقی است. ما کار نداریم که چه موقع، الآن می‌نشینیم می‌گوییم علم اصول باید در این ساختار تنظیم شود. مثل ساختارهایی که همین امروز آیت الله اراکی داده است، شهید صدر داده است و مثلاً آقای اعرافی داده است. این افرادی که این‌ها ساختار علم اصول دادند. این‌ها کسانی هستند که امروز ساختار علم اصول خود را مقاله کردند. بعضی از آن‌ها اصول خود را بر اساس ساختار خود تدریس هم کردند یا تدوین هم کردند مثل شهید صدر که در دروس فی علم الاصول، همین حلقات این کار را کرده است و بعضی از آن‌ها هم نکردند، فقط ادّعای آن را کردند. گفتند آقا ساختار باید این باشد امّا یک دوره نه درس دادند، نه کتاب در مورد این ساختار چیزی نوشتند. به هر حال خود شهید صدر هم وقتی که ساختار جدیدی برای علم اصول داد که جزء دقیق‌ترین ساختارهای علم اصول است، درس خارج خود را بر اساس کفایه داد، بر اساس ساختار کفایه. چون الآن دو دوره درس خارج شهید صدر را که آقا سیّد محمود هاشمی نوشته است، آیت الله حائری نوشته است، یک نفر هم لبنان نوشته است و چاپ شده است، این کسانی که این دو دوره‌ی شهید صدر را نوشتند، نگاه بکنید هر دو دوره‌ی درس اصول شهید صدر بر اساس ساختار کفایه است. اصلاً الآن ساختار کفایه دیگر معیار اصلی دروس خارج شده است. این شیوخ ثلاثه‌ای که بر کفایه مبانی آن‌ها بحث می‌شود، مرحوم نائینی، آقا ضیاء، مرحوم اصفهانی، این شیوخ ثلاثه‌ای که بعداً هم شاگردان آن‌ها آقای خوئی و دیگران هم همه بر اساس همین‌ها حرف می‌زنند، همه حاشیه‌ی کفایه است. اصلاً ساختار کفایه معیار شده است. این بحث ساختار یک بحث فلسفلی علم اصول است که باید در علم اصول این حلّاجی شود. یک بحث دیگر من این آخرین سر فصلی است که عرض می‌کنم در علم اصول…

-‌ شهید صدر فرمودید که ایشان ساختار جدید خود را درس داد.

-‌ تدوین کرده است، من اگر گفتم درس داده است اشتباه کردم. درس خود را بر اساس ساختار کفایه داده است. یعنی الآن بحوث آقا سیّد محمود هاشمی را که شما رجوع بفرمایید، مباحث الاصول آیت الله حائری را که ببینید، این دو نفر که جزء بهترین تقریرهای درس اصول شهید صدر است، همه این‌ها بر اساس ساختار کفایه است. یعنی جمله به جمله کفایه مطرح شده است، حالا نه این‌که جمله به جمله‌ی کفایه مطرح شده است، مسئله به مسئله کفایه مطرح شده است و شهید صدر مبانی آن را در ذیل آن گفته است. البتّه مبانی شیوخ ثلاثه اساتید آقای خوئی و خود آقای خوئی را هم گفته است و بعد مبنای خود را هم گفته است. امّا به ترتیت کفایه گفته است. امّا وقتی حلقات می‌خوانید، یعنی «دورس فی علم الاصول» را شما می‌خوانید و همین که آن معالم جدیده که یک جلد آن را بیشتر شهید صدر ننوشت، بعد رها کرد. او یک جلد معالم جدیده را نوشت، دیگر رها کرد. جلد اوّل آن مثل حلقه‌ی اولی می‌ماند، در همان مستوی حلقه‌ی اولی است. باقی آن را دیگر ننوشت. اصلاً این ساختار متفاوت است. شما کتاب را باز کنید سر فصل‌های حلقه‌ی ثالثه را ببینید که دیگر آن ساختار کامل شده است. چون سه تا دوره است. یک دوره علم اصول ساده نوشته است، یک دوره یک مقدار گسترده‌تر و یک دوره دوره‌ی کامل است. حلقه‌ی ثالثه اصول فقه کامل شهید صدر است. در آن‌جا ساختار آن را با فهرست کفایه مقایسه کن، ببین اصلاً قابل مقایسه نیست. یعنی اصلاً نمی‌توانید، گاهی آدم اصلاً نمی‌تواند پیدا کند. اگر کفایه دارید می‌خوانید، بگرد بگو ببینم شهید صدر کجا این مسئله را گفته است؟ نمی‌توانید بگردید به راحتی پیدا کنید. مگر این‌که آن ساختار را فهمیده باشید، ساختار شهید صدر را، تا بتوانید مسائل مثلاً حلقات را در ساختار کفایه پیدا کنید. چون ساختارهای این‌ها کاملاً با هم متفاوت است. این‌گونه نیست که مباحث الفاظ جلد یک شود، مباحث حجج و تراجیح جلد دو شود. اصلاً تقسیم آن این‌طوری نیست. جلد یک را کلّاً یک تقسیم دیگری کرده است. ولی عرض کردم خود او برای تدریس همان ساختار کفایه را تدریس کرده است. باز در مباحث فلسفه‌ی علم به قولٍ مطلق، بحث می‌شود که ساختار اصلاً اعتباری است یا حقیقی است؟ که حالا این‌قدر می‌گوییم ساختار کفایه خوب است، ساختار شهید صدر خوب است، ساختار آن آقا، کدام بهتر است؟ این‌ها اصلاً واقعی است یا یک چیز اعتباری است؟ من و شما با هم می‌نشینیم می‌گوییم بهتر است این مسئله را در این‌جا بگذاریم، آن مسئله را آن‌جا بگذاریم. مثل این است که بگوییم آقا این میزها که این‌جا است با صندلی‌ها این‌طوری بچینیم یا دور بچینیم؟ همین‌ها میز و صندلی است دیگر. حالا این را این‌جا می‌گذارید، آن‌جا می‌گذارید، همه را آن گوشه می‌گذارید، همین میز و صندلی است دیگر، عوض که نمی‌شود. حجّت خبر واحد را می‌خواهید این‌جا بگذار، می‌خواهید آن‌جا بگذار. صغری مباحث الفاظ را یک‌جا بگذار، کبری آن را یک‌جا بگذار. یا نه صغری و کبری را بیا یک‌جا با هم بحث کن، بگو کلّاً مباحث صغری و کبری الفاظ یک‌جا باشد. همین‌ها است میز و صندلی است دیگر، جای آن را عوض می‌کنیم. محتوا که عوض نمی‌شود. این‌ها سلیقه‌ای است، تعلیمی است. یعنی به درد این می‌خورد که کدام ساختار بهتر به شما می‌فهماند، کارایی کدام بیشتر است؟ اگر می‌خواهید این‌طوری بنشینید این‌طوری بچین، اگر خیر، کلاس ما ۲۰۰ نفر است، همه‌ی این‌ها را جمع کن روی هم بگذار، همه هیئتی بنشینند. باید ببینید غرض تو چیست، کدام کاراتر است، به چه غرضی ساختار می‌دهید؟ حتّی ساختار تدوین با ساختار تعلیم باید فرق کند. من علم اصول را می‌خواهم تعلیم کنم یک ساختار باید بنویسم، علم اصول را می‌خواهم تدوین کنم و یک کتاب تحقیقی بنویسم، یک ساختاری دیگر باید بنویسم. اصلاً این ساختارها یک چیز مهمّی نیست. باید ببینید کارایی کدام بیشتر است. مثل این‌که یک بخشی از آن هم سلیقه‌ای می‌شود. مثل خانم‌های خانه که یک قاب را می‌زند این طرف، آن یکی را آن طرف اتاق می‌زند. مبل‌ها را این‌طوری می‌چیند، بعداً آن‌طوری می‌چیند. تلویزیون این‌جا می‌گذارید یا آن‌جا می‌گذارید. بله بعضی وقت‌ها کارایی آن بهتر است. مثل این‌که تلویزیون جلو مبل باشد، بنشینید تلویزیون ببینید. آن یکی نه، تلویزیون را یک‌جا دیگر می‌گذارد که مدام روشن نباشد. این‌ها را می‌خواهید ببینید کارایی آن چیست؟ مثال می‌زنم، این‌ها مهم نیست. قول مهم در این مسئله این است که ساختار در علوم حقیقی، حقیقی است و ساختار در علوم اعتباری، اعتباری است. این یکی از اقوال مهم در این مسئله است. یعنی مثلاً در فلسفه‌ی اولی که از تکوینیّات می‌خواهد بحث بکند، این ساختار، ساختار آن هم حقیقی است. آن را پس و پیش هم بکنید، به هم می‌خورد. امّا در علوم اعتباری مثل فقه، اوّل عبادات را بیاوریم. طهارت، صلاه، خمس، زکات، حج، بعداً معاملات را بیاوریم، بعداً احکام را بیاوریم. آن یکی را به هم می‌زند، به هم بزند، فرق نمی‌کند. این‌ها اعتباری است. باید ببینید کدام به درد شما می‌خورد، کارایی آن چیست؟ رساله‌ی عملیّه یک ساختار است، کتب فقهی ما یک ساختار دیگر دارد. اجتهاد و تقلید که اوّل رساله‌ی عملیّه است کجای فقه است؟ فقه را که باز بکنید طهارت شروع می‌شود. می‌بینید که به غرض‌های متفاوت ساختارهای متفاوت می‌دهند. رساله‌ی عملیّه چون می‌خواهید تقلید بکنید، خوب اوّل آن را بحث تقلید می‌گذارند. تقلید باید از اعلم باشد، از این مقلّد به مقلّد دیگر حکم آن چیست؟ اعمالی که قبل از تقلید انجام دادم حکم آن چیست؟ این‌ها را اوّل می‌گذارند که یاد بگیرید. امّا در فقه که بحث تقلید نیست. همان اوّل مسائل طهارت را شروع کردند آورند. طهارت از خبث را باید بیاوریم در عبادات یا در عبادات نیاوریم؟ آوردند، خراب هم شده است. یعنی سایه به تعبیر استاد ما (حفظه الله) سایه‌ی طهارت در عبادات که عبارت باشد از وضو و غسل و تیمّم که یک بحث تعبّدی و تأسیسی است، افتاده است روی طهارت از خبث که یک بحث نجاسات و طهارت از خون و بول و قاعده و این‌ها است. آن هم انگار از عقلاییت خود افتاده است، کلّاً داریم با آن هم تعبّدی برخورد می‌کنیم. یعنی این‌ها گاهی ساختارها در فقه هم تأثیر می‌گذارد. یعنی این‌که این مسئله را کجای فقه ببرید. این‌ها در بحث تعلیم اثر می‌گذارد. همین‌طوری نیست. این‌ها مهم است.

-‌ استاد می‌فرمایید استاد شما چه کسی بودند؟

-‌ آیت الله آقا سیّد کاظم حائری.

-‌ آیا مباحث اصول برای ایشان نیست؟

-‌ بله.

-‌ آیا دوره‌ی درسی حلقات را هم دارند؟

-‌ نه. آن کسی که حلقات درس می‌دهد، اخوی ایشان است، آقا سیّد علی اکبر حائری است. من آیت الله حائری یعنی آقا سیّد کاظم را ندیدم حلقات بگوید. شاید مثلاً قدیم الایّام حلقات می‌گفته است. در دوره‌ی ما که مثلاً طلبه شدیم دیگر ایشان حلقات نمی‌گفت. ولی برادر ایشان که آقا سیّد علی اکبر است، او هم شاگرد شهید صدر بوده است. یعنی هر دو در محضر درس شهید صدر شرکت داشتند. آقا سیّد علی اکبر بیشتر حلقات گفته است، نوارهای او الآن در همه جا است. یعنی شما الآن بروید بهترین درسی که در حلقات وجود دارد، آن درس خوب حلقات چون شاگرد خود شهید صدر بوده است، مبانی شهید صدر را خوب فهمیده است و مجتهد توانمندی است، درس آقا سیّد علی اکبر است که حلقه‌ی ثالثه‌ی تعلیقه او هم چاپ شده است. یعنی حلقه‌ی ثالثه را ایشان تعلیقه زده است و تعلقیه‌ی آن هم چاپ شده است. منتها حلقه‌ی اولی و ثانیه را تعلیقه را هنوز نزده است. تعلیقه‌ی حلقه‌ی ثانیه جزء دقیق‌ترین تعلیقات است. مقدّمه‌ی آن هم بر حلقه‌ی ثالثه خیلی عالی است. ولی من خود آقا سیّد کاظم را ندیدم حلقه‌ی ثالثه بگوید. شاید مثلاً قدیم یعنی حلقات گفته باشد. کتاب مباحث الاصول، کتاب آیت الله آقا سیّد کاظم حائری است.

«الْحَمْدُ لِلَهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»

پایان