درس اخلاق – ۱۳۹۲/۰۹/۰۶
برای مشاهده متن به ادامه بروید…
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین و صلی الله علیه و آله و سلم؛
الکافی ج۷ ص۲۶۳؛ ۲۰- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع رَأَى قَاصّاً فِی الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّهِ وَ طَرَدَهُ.
آیات و روایات فراوانی داریم که اهمیت تبلیغ را در هر قالبی بیان کردهاند. نکتهای که هست این است که تبلیغ از چی، برای کی، چگونه، چه مطلبی و… مهم است و نسبت به اینها قرآن گاهی ورود کرده است مثل آیهی شریفهی ” إنّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم” بیان میکند که قرآن چه چیزی را برای مردم میگوید و قهرا باید برای ما اسوه باشد که چه بگوییم، یا آیهای که میفرماید ” جادلهم بالتی هی أحسن” که شیوهی تبلیغ و گفتن را بیان میکند. یا آیهی ” و من أحسن قولا ممن دعا الی الله” که باز مفاد را بیان میکند. اجمالا در اینکه تبلیغ مورد سفارش است “علی وجه لایدرک و لایوصف” است و این که چه باید گفت و چگونه باید گفت.
حالا بنده با توجه به ایام تبلیغ بحث قصه گویی و بیان حکایاتی است که گاهی بر سر منابر گفته می شود یا در کتابها نوشته میشود و روز به روز هم رو به تزاید بوده است و این از اقبال مردم حکایت میکند. حتی در منابر و تبلیغاتی که به برخی بیوت نسبت دارد و یا از سیمای جمهوری اسلامی پخش میشود انسان به وفور میبیند.
من با نگاه آسیبشناسی به این قضیه نگاه میکنم.
این بحث به صدر اسلام باز میگردد که افرادی مثل کعب الأحبار، تمیم حدداری (اوس بن خارقه)؛ کعب الاحبار یهودی بود و اهل یمن بود و در زمان خلیفه اول به مدینه آمد و اسلام آورد و در زمان خلیفه اول جذب نشد ولی در زمان خلیفه دوم به دلیل ارتباطی که خلیفهی دوم با تورات و آموزههای تورات داشت حالا این در پرانتز این شخص در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله با یهود مراوده داشت و گاهی میرفت و از آنان یاد میگرفت چنانکه در کتب تاریخی آمده است و یک مرتبه مطلبی را یاد گرفت و استنساخ کرد و آورد خدمت رسول خدا و گفت من رفتم و مراجعه کردم و اینها را آوردم و پیغمبر آنقدر ناراحت و خشمگین شدند که انصار فریاد ” السلاح، السلاح” را سر دادند. این شعار حالا شاید به معنای سلاحی به پیامبر بدهید یا اینکه جنگی قرار است درگیرد و گفتند سلاحها را آماده کنید. بعدها مشخص شد که رسول خدا به خاطر آن گزارش خلیفه دوم ناراحت شده بودند. اجمالا یک تعلق فکری و فرهنگی داشت و اینها جذب شدند و یا اینکه به اصطلاح تمیم الداری که او هم مسیحی بود و سال نهم مسلمان شد منتهی مسلمانی که بعدا اتهام سرقت به او خورد و البته برخی هم او را تأیید کردند. ذیل آیهی ۱۰۶ سورهی مائده وصف او آمده است. اینها در زمان خلیفهی دوم جذب بدنهی حکومت شدند و چون به اصطلاح عالم یهود بودند و دیگری عالم مسیحی بودند و مثل ابوهریره که سابقهی مجوسیت دارد و بعدها مسلمان شدند. اینها قبل از خطبهی نماز جمعه برای مردم قصه میگفتند قصههای اسرائلیات و مسیحیات و زردشتیات میگفتند. در زمان عثمان احساس شد این مقدار کم است و گفتند که جمعهها قبل از خطبهها و دیگری در وسط هفته بیایند و قصه گویی کنند.
با این کار فرهنگ مسیح و یهود وارد اسلام شد بدون قرائت اهلبیت علیهم السلام. اگر شما تفسیر طبری را ببینید گویی دارید تورات و انجیل میخوانید و قصههای تورات و انجیل و حتی ادبیات همان ادبیات است. بعد در زمان عثمان اینها صمیمی شدند و بعد از قتل عثمان اینها به دربار معاویه رفتند و به عنوان مشاور و اتاق فکر خلفای اموی بودند. تا سال ۱۲ هجری اهلکتاب ارتباطی با مسلمانان نداشتند و ارتباط تعریف شدهای بود و بعد از خلیفهی اول و در زمان خلیفهی دوم این ارتباط در فاز جدیدی ایجاد شد و ارتباط فرهنگی و قصهها وارد شدند. و بعد از خلیفهی سوم اینها به سمت شام رفتند و اتاق فکر دربار شام شدند. لذا نقش مسیحیها را در حادثهی کربلا میبینید، مثلا یزید هیچ کاری را بدون مشورت با سفیر روم انجام نمیدهد. البته من نگاهم به بحث قصه گویی است و این کار از آن زمان شروع شد و لذا یکی از اقدامات اصلاحی حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام این بود که ورود قصهگوها را به مسجد النبی و مسجد الحرام منع کردند. لذا روایتی که در اول عرائضم خدمت شما خواندم ناظر به همین مطلب است که ” إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع رَأَى قَاصّاً فِی الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّهِ وَ طَرَدَهُ ” حضرت دید که کسی در مسجد قصه میگوید او را بیرون کرد و شلاقی به او زد؛ اگر این روایت را کسی اول کار ببیند خیلی بد نما است و اگر قصه پر غصه قصص را نداند شاید ایراد بگیرد؛ نهایتا حضرت باید میفرمود این داستان اشتباه است چرا با آن شخص بد رفتاری کرده است؟ این نماد آن جریان بود که حضرت خشم خود را نسبت به نفوذ فرهنگی یهود، مسیحیت و زردشتیها در بدنهی حکومت که در واقع یکی از ثمرات سقیفهی بنیصاعده بود با این کار نشان داد.
اجمالا من این را عرض کنم که تاریخ اسلام خاطرهی خوشی از قصه گوییها ندارد. البته نمیخواهم بگویم که این داستانهایی که الان بر سر منابر گفته میشود اینها ادامه آن جریان است ابدا این گونه نیست فقط خواستم ذهنیتی به شما بدهم که تاریخ اسلام یادگاری خوبی از این جریان ندارد. بعضی جاهایی که انتظار نمیرود مثلا یک مرتبه در روستایی یا در شهر کوچکی یا در مسجدی در شهر بزرگی میگوید ولی بعضی مواقع در جاهایی که ابدا انتظار نمیرود افراد با پایههای بسیار ضعیف، بدون مبانی عمیق و بدون اینکه دقتی در معارف دین داشته باشند و بتوانند خلق مطلب کنند و تحلیل دقیقی داشته باشند. بیشتر بازی با الفاظ و حکایات و قصهها که حتی گاهی اصل ثبوت برخی از این قصهها مشکوک است که گاهی برای یک فرد کرامتی نقل میکنند که ما در مورد حضرات معصومین علیهمالسلام با دلیل قبول میکنیم و الا صدق یک خبر واحد باشد رد میکنیم. بعضی از آنها محذورات شرعی دارد و مخاطبینی که این مقدار دقت ندارند و قابلیت درک ندارند. ضمن این که خدای نکرده مکتب قویم شیعه را مکتبی مبتنی بر قصه و نکاتی که شاید در خودمان قبول کنیم ولی وقتی در رسانه ملی و بیوتات و جایگاه علم منتشر شود این را به نظر اسلام میگذارند و هر گونه که میخواهند حکم میکنند.
اولا تبلیغ باید رفت و نکند که به اندک بهانهای تبلیغ را به کنار بگذاریم بلکه تعابیر قرآن را وقتی میبینیم میگوید ” أحسن القَصص..” که قَصص و قِصص با هم فرق دارند؛ قَصص یعنی قصه گفتن و حکایت کردن و قِصص جمع قصهها است. قرآن میگوید که قرآن ” أحسن القَصص ” است که هم در انتخاب قصه چه قصهای باشد و هم مواظب باشد که پیام داستان مغفول نماند و هم اینکه زوائد ندارد. چون گاهی داستانهای قرآن دارای حلقهی مفقوده است و ما گاهی در قصه گوییهایمان اضافات زیاد داریم میگوییم رفت به طرف فلان چیز، دستها را از آستین در آورد و برداشت و… قرآن این اضافات را ندارد. در قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه جناب موسی اینگونه است. این ” أحسن القَصص” است.
اولا چه قصهای باید گفت، تأکید بر پیام آن، حذف زوائد آن، قصصی که قطعا واقعا شده است نه مثل حسین کرد و رستم و اسفندیار که ساختهی ذهن است.
لذا قرآن میگوید ” أحسن القَصص “ نه ” أحسن القِصص ” حالا بنابر این که قَصص مصدر است و قِصص جمع قصه باشد. این نکته خوب است که در منابر از تکههای تاریخی و قصه استفاده شود ولی مواظب این نکات باشد.
البته ضمن اینکه دوستان ما منبر را آسان نگیریم و بگوییم که مبلغان را بیسوادان بگویند یا این که بیسوادان به تبلیغ بروند؛ این چه عرفی است؟ در گذشته بزرگان و عالمان دین تبلیغ میکردند.
البته من موافق نیستم که طلاب پایههای بالا به تبلیغ نروند و باید روی مبانی حرف بزند و هر قصهای را نقل نکند و هر کتاب قصهای را با خود نبرد و هر تکهی تاریخی را نگوید و البته در تبلیغ موفق خواهد بود.
روایات دیگری در بحث قصه و قاص داریم.
الحمدلله رب العالمین…