جلسه چهارم – ۱۶/۱۰/۱۳۸۹

وظیفه ما این است که حلقه های مفقوده در دانش فقه در صحن استنباط را پیدا کنیم و مجموعه مسائل فلسفه فقه را تنظیم کنیم. این نگاه به فلسفه فقه یک نگاه انتزاعی مدرسه ای نیست بلکه به واسطه درگیر بودن گوینده با اینگونه مسائل بوده است. لذا نباید برای مسائلی که مطرح می شود دنبال ثمره بود چراکه این مباحث پر ثمر کاربردی ، عینی، عملی، میدانی و … است.

در نشست های پیشین از فلسفه مطلق شروع کردیم و به فلسفه فقه رسیدیم. در تعریف فلسفه فقه پس از اینکه چند تعریف بیان شد، عرض کردیم باید کمبود های موجود در دانش های در آستانه پیدایش، مانند فلسفه فقه که می توان گفت هنوز متولد نشده است را در نظر بگیریم. یعنی ببینیم یک مجتهد با اینکه تمام مسیر پیشین را رفته است در صحن استنباط با چه کمبود هایی مواجه است. یعنی ادبیات، منطق،  رجال و تراجمش خوب است، اصول فقه و علم الحدیثش عالی است امّا در عین حال در صحن استنباط با حلقه های مفقوده ای مواجه می شود که یک فقیه منضبط و پاسخگو و به تعبیر حضرت حجت عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ناظر به حوادث واقعه نمی تواند آنها را بدون پاسخ بگذارد که متاسفانه تا کنون مورد بحث و بررسی قرار نگرفته اند. در جلسه قبل مثال هایی در این خصوص بیان شد.

تعبیر ما در خصوص اینگونه مباحث این است که بعضی از بحث های مهم مانند همین مورد، “کارتن خواب” هستند. در دانش جامعه شناسی به افرادی “کارتن خواب” می گویند که جا و مکان ندارند و هرجایی زمینه برای آن ها فراهم شود استقرار پیدا می کند آن هم در حد استراحت کوتاه.

در متون ما نیز برخی از بحثها کارتن خواب هستند. مثلا در دانش اصول فقه بحث اطمینان یا بحث تعریف حکم، مراتب حکم، اقسام، انظار و اندیشه های مختلف پیرامون آن با اینکه بحث های مهمی هستند مکان خاصی ندارند. این بحث های مهم تنها در مناسبت های مختلف مورد بررسی قرار گرفته اند.

 وظیفه ما این است که حلقه های مفقوده در دانش فقه در صحن استنباط را پیدا کنیم و مجموعه مسائل فلسفه فقه را تنظیم کنیم. این نگاه به فلسفه فقه یک نگاه انتزاعی مدرسه ای نیست بلکه به واسطه درگیر بودن گوینده با اینگونه مسائل بوده است. لذا نباید برای مسائلی که مطرح می شود دنبال ثمره بود چراکه این مباحث پر ثمر کاربردی ، عینی، عملی، میدانی و … است. این مسئله در صحن استنباط مورد نیاز است و باید در دانش فلسفه فقه قرار گرفته و مورد بررسی قرار گیرد.اگر دانشی از ابتدا بخاطر  احتیاج مبرم شکل بگیرد همه مباحث آن ثمره خواهد بود.

ثمره دوم جدا سازی مسائل و ایجاد دانش فلسفه فقه این است که چون این دانش می خواهد کمبود ها یی که مربوط به استنباط است را جبران کند با علوم دیگر درگیر نخواهد بود. در این صورت دانش فلسفه فقه از اصول فقه ، فقه، رجال و… جدا است.  بنابراین لازم نیست تفاوت آن با اصول فقه بیان شود چراکه از اساس با دانش های دیگر متفاوت است. این دانش هرمسئله ای که در اصول فقه مطرح نشده است را مطرح می کند. در این صورت آمیخت و اختلاط مسائل علوم بوجود نمی آید. این بسیار مهم است که ما علمی تأسیس کنیم که با سایر دانش ها نسبت تباین پیدا کند و مسائلش از مسائل سایر علوم جدا باشد. البته این مزیت می تواند یک نقص نیز شمرده شود.

کسی می تواند فلسفه فقه را مطرح کند که خودش درگیر استنباط باشد. تصور کنید شخصی که منطق، فلسفه، اصول، رجال و علوم حدیث را خوب می داند، در صحن استنباط به مشکل و حلقه مفقوده ای بر خورد کرده است. در این صورت اگر این مجتهد به تمام معنا، نو اندیش و نو آور که توانسته حلقه های مفقوده را پیدا کند عهده دار حل این مشکل و حلقه مفقوده شود نظم ونسق خاص خود را پیدا خواهد کرد.

اینکه تنها متخصصان و ایستادگان بر قله می توانند از عهده جمع آوری و حل مسائل فلسفه فقه برآیند ارزش به حساب می آید.

اینکه یک دانش از ابتدا به صورت کنترل شده شکل بگیرد بسیار ارزشمند است تا اینکه به عنوان یک مسئله ژورنالیستی و روزنامه ای و بازاری دیده شود و افراد غیر متخصص در مورد مسائل آن اظهار نظر کنند. البته شاید از این جهت که تنها افراد خاصی می توانند به این دانش نزدیک شوند یک نوع محدودیت یا یک نقص به حساب آید.

در این فرآیند آسیبی که شاید یک نقص حساب شود این است که نمی توان برای دانشی مانند فلسفه فقه که بر اساس نیاز های پراکنده پدید می آید، موضوع دقیقی مشخص نمود.

به عنوان مثال در صحن استنباط مسئله قابل بحثی که مربوط به شریعت است پیش می آید  و آن بحث تبعیت احکام از مصالح و مفاسد پیشین است که بحث مهمی است و اتفاقا بحثی کلامی است.

۱- آیا احکام خداوند از مصالح و مفاسد پیشین تبعیت می کند؟

۲- یا اصل جعل مصلحت دارد؟ در این صورت لازم نیست لزوما همه فرامین خدا از قبل مصلحت و همه محرمات خداوند از قبل مفسده داشته باشند و خداوند متعال به خاطر مصلحتی که در اصل جعل دستور وجود دارد حکمی را بیان کند. البته مراد از مصلحت در اصل جعل  اوامر امتحانی نیست بلکه اوامری است که عبد انجام دهد و در عین حال مصلحت پیشین ندارد.

مثلا اینطور نیست که روزه روز آخر ماه رمضان مصلحت ملزمه داشته پس واجب شده و روزه اول شوال مفسده ملزمه داشته پس حرام شده.

۳- اندیشه سومی می گوید حتی وجود مصلحت در جعل هم لازم نیست. این مسئله در کتاب فقه و مصلحت به تفصیل بیان شده است.

سوال این جا است که موضوع این مسئله اگر در فلسفه فقه مورد بررسی قرار گیرد چیست؟

موضوع یعنی محور، شریعت. شریعت الهی یعنی “تتبع المصلحه او المفسده من قبل ام لا تتبع”؟

در اینجا موضوع، شریعت خواهد بود.

برخی از بحثهایی که در خصوص کمبودها مطرح می شود پیرامون محور عملیات استنباط است. یعنی موضوع آن مباحث استنباط است، مانند بحث از باید ها و نباید های اجتهاد. که امروزه به نام متدلوژی روش شناسی اجتهاد شناخته می شود.

ممکن است موضوع مسئله مناهج شناسی فقیهان باشد. اینکه محقق، مناهج اجتهادی فقیهان را به دست آورد مثلا شاخصه های اجتهادی شیخ انصاری با دیگران را مورد بررسی قرار دهد، اینجا در واقع اشخاص موضوع هستند . البته نه مشخصات شناسنامه ای اشخاص، بلکه به عنوان مشخصاتی که در فقاهت دارند.

مسئله ای نیز در جلسه قبل به طور اجمال به آن اشاره شد که باید در این جلسه آن را کامل نمود.

اگر کسی همه این موارد را از اصول فقه بداند و بگوید چون این  مسائل با اصول فقه نیز تناسب دارد باید حجم اصول فقه را از نظر مسئله – نه از نظر حجم کتاب- زیاد نمود.

در پاسخ چنین شخصی باید گفت : اگر این مسائل در اصول فقه مورد بحث قرار گیرد دیگر نیازی به تأسیس فلسفه فقه نیست. یعنی چون این مباحث در حد یک دانش هست باید دفتر دوم اصول فقه را نوشت و این  مباحث را در اصول فقه مورد بحث قرار داد.

البته یک نکته قابل ملاحظه است و آن اینکه حتی اگر شما این حلقه های مفقوده و مسائلی که ما در پیش داریم را در اصول فقه ببرید دانشی به نام فلسفه فقه، فلسفه وجودی خود را از دست نمی دهد. یعنی اینطور نیست که دیگر فلسفه فقه بدون مسئله باقی بماند. این در واقع استثنایی است که من می خواهم به حرف هفته گذشته و این هفته بزنم.

اصول فقه ذاتا یک دانش نظری است. یعنی اصول فقه دانشی است که از ابتدا تا انتها، نظریه پردازی است و بحث های تاریخی و توصیفی در آن دیده نمی شود. البته ممکن است در ابتدای بعضی از کتب اصول فقه به طور بسیار مختصر در مورد تاریخ اصول مطالبی بیان شده باشد که استطرادی می باشد.

به عنوان مثال اگر رسائل، کفایه، اصول فقه در مورد ظهور صیغه امر در وجوب بحث می کند و ظهور یا عدم آن را نتیجه می گیرد. یا به دنبال منشأ ظهور می گردد. آیا این بحث، تاریخی نقلی توصیفی است؟ یا بحث نظریه پردازی است؟ در این بحث نگاه به پشت سر نمی کند در صورتی که بحث تاریخی ناظر به دوران گذشته است.

ممکن است در اصول این بحث مطرح شود که پیدایش ظهور در وجوب از چه زمانی است؟ این بحث دیگر مربوط به اصول فقه نیست و مبوط به تنها به این جهت است که حس کنجکاوی و ماجراجویی انسان را اشباع ولی اصل بحث، نظری است.

شما همین الگوی بحث را در مورد اینکه صیغه نهی ظهور در حرمت دارد یا نه؟ در مفاهیم، در عام و خاص، در مطلق و مقید، در بحث اماراه، در حجج جلد دوم اصول فقه ، در تعادل و تراجیح و… پیاده کنید. این یک دانش نظریه پردازی است. بنابر این اگرکسی دراصول فقه از تاریخ فقه، تعریف فقه، روش های موجود یا روش های آینده در فقه، شخصیت های فقهی و منهج موجود آنها مثلا فقه شیخ انصاری یا ابن ادریس را روش شناسی کند،  یا فقه اخباریها در دوران گذشته و محدثین در دوران متأخر متأخرین اخباری ها را تبار شناسی کند، چون اینگونه مباحث سنخ تبار شناسانه و تاریخی دارد جای طرح آنها در اصول فقه نیست.

اگر کسی این مباحث را در اصول ببرد کار بیهوده ای کرده است چراکه اصول فقه سنخ نظریه پردازی است. این مباحث باید در فلسفه فقه مورد بررسی قرار گیرد.

اگر بخشی از مسائل فلسفه فقه را در اصول فقه قرار دهیم در واقع دفتر دوم اصول فقه را نوشته ایم هرچند شیخ اعظم انصاری و آخوند خراسانی متعرض این مباحث نشده باشند. این قدمی است که علمای امروز برمیدارند. بنابه فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه و آله نعمت خدا را تحجیر نکنید و نگویید فقط ازآن گذشته ها بوده است.

البته حتی اگر دفتر دومی از اصول فقه نوشته شود و این مسائل به اصول فقه اضافه شود، در عین حال فلسفه فقه سهم خودش را خواهد داشت. بحثهای گزارشی و به تعبیر قدما رئوس ثمانیه که آخر در انتهای منطق آورده می شد: غرض، فائده، وجه تسمیه، پدید آورنده، سنخ، جایگاه، ساختار و گزینه های تعلیمی دانش و به قول قدما انحاء تعلیمیه دانش همه مسائل فلسفه فقه هستند که می توان هر تعداد دیگر اضافه کنید. بنابراین بر فرض اینکه اصول فقه را توسعه دهیم باز هم فلسفه فقه در مباحث تاریخی و گزارشی جایگاه خاص خود را دارد.

یکی از مسائل مهم رابطه فلسفه فقه با علوم همسو است. مثلا فلسفه فقه چه ارتباطی با فقه یا کلام دارد؟ چه تفاوتی با رجال دارد؟ و از همه مهمتر اینکه فلسفه فقه با اصول فقه چه رابطه ای دارد؟

آیا نسبت فلسفه فقه با اصول فقه تباین است؟ مثل نسبت منطق و شیمی، فیزیک و شیمی. یا نسبت آن ها تساوی است و با یکدیگر همسان هستند؟ یا اصول فقه اعم است و فلسفه فقه، أخص یا بالعکس؟

مطالبی که تا اینجا گفته شد بیان موضوع بود.

مرحله بعد تتبع است.

 

 

چند تعبیر از کسانی که وارد بحث شده اند:

–         اصول فقه از جمله ساز و کار فقه به شمار می رود. منظور این است که اصول فقه ابزار است برای فقه اما فلسفه فقه در منطقه ای بیرون از ساز و کار فقه قرار دارد.

خوش بین بودن به گوینده اقتضا می کند که بگوییم منظور ایشان این است:

این قائل می گوید اصول فقه ابزاری برای فقه است. بنابراین اگر محقق آن را نداند در استفاده از فقه دچار مشکل می شود. در حالی که فلسفه فقه بیرون از فقه و فرا نگر است. اگر محقق آن را نداند در استنباط دچار مشکل نمی شود و احساس نیاز نمی کند.

–         دیگری گفته است: اصول فقه بخش عمده ای از دستگاه عظیم فقه است. که جزء موضوعات فلسفه فقه محسوب می شود. به این معنا که فلسفه فقه به عنوان دانش نظاره گر، فقه را از بیرون در نظر می گیرد. این نظر، اصول فقه را به عنوان بخش استنباطی دستگاه فقه مورد مطالعه قرار می دهد.

اگر فقه را یک فرایند و یک مسیر در نظر بگیریم خواهیم دید که  در این مسیر چه دانش هایی دخیل هستند؟ادبیات، منطق، حدیث، رجال،ولی آن علمی که حرف اول را می زند اصول فقه است.

این قائل در ادامه می گوید:  بعد می گوید همین اصول فقه را می بینید؟ فلسفه فقه ، دستگاه غول پیکر اصول فقه را به عنوان یکی از علوم مقدماتی فقه تحلیل می کند.

–         نظر سوم می گوید: اصول فقه عهده دار جنبه استنباطی فقه است؛ یعنی یک دانش نظری است.

اما فلسفه فقه چنین جنبه ای را بر عهده ندارد و تنها از دیدگاه ناظر، تمامیّت فقه را از حیث مبادی، صور، اجزاء، غایات و مسائل، مورد شناسائی قرار می دهد و خود در حوزه استنباط وارد نمی شود.

با همان حسن نظر، ایشان می گوید: اصول فقه دانش نظری و فلسفه فقه دانش ناظر است.

ناظر همیشه “منظور الیه” را تحلیل می کند .

–         بعضی گفته اند فلسفه فقه نسبت به اصول فقه عام است. یعنی اگر ما فلسفه فقه را در حوزه جا بیندازیم نیاز به اصول فقه نداریم.

–         بعضی گفته اند فلسفه فقه، مکمل اصول فقه است.

–         بعضی هم گفته اند اینها دو دانش هستند که هر کدام مسیر خود را طی می کنند. شاید یکی دانش نظری باشد و دیگری دانش تحلیلی توصیفی.

من ندیده ام کسی بگوید اصول فقه اعم است. ولی در صحن احتمالات برای این هم حساب باز کنید.

–         آخرین نظر:

یکی از اعراب می کوید اصول فقه مثل فلسفه فقه است.

ما در پایان نامه ها اینجور جاها را می گوییم خنثی و رد می کنیم.

مثل فلسفه فقه است یعنی چه؟ اگر خودش است باید گفت خودش است و اگر نیست باید گفت نیست و تفاوت آن بیان شود.

آقای بن حسن فارسی می گوید:

اختراع شافعی لعلم اصول الفقه الذی هو کفلسفه الفقه.

اندیشه این آقا این است که اصول فقه و فلسفه فقه مانند یکدیگرند. به هر حال در ترازوی داوری نتوانسته قضاوت کند و گفته شبیه هم هستند.

اینها اندیشه ها است.

در مباحث آینده مرز ایندو را معین می کنیم. و مسائل فلسفه فقه را بیان می کنیم.

والسلام.