جلسه هجدهم-سال دوم، جلسهی اول، پنجشنبه ـ ۲۱/۷/۹۰
سلسله بحثهایی که میبایست پیرامون خودِ فلسفهی اصول گفت تا خود فلسفهی اصول شناخته شود و سپس وارد مسائلی که فلسفهی اصول عهدهدار حل آنها هست، شد. مباحثی مانند: ۱٫ تعریف فلسفهی اصول، ۲٫ امکان و امتناع فلسفهی اصول، آیا فلسفهی اصول ممکن است یا ممکن نیست، ۳٫ موضوع فلسفهی اصول، ۴٫ مسائل فلسفهی اصول و …
بسمالله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلوه على رسولالله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى یوم لقاء الله. اِلهی هَبْ لِیْ کَمالَ الْأِنْقِطاعِ اِلَیکَ، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ، حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظِمَه، وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقهً بِعِزِّ قُدْسِکَ. (مناجات شعبانیه، بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۹-۹۷) در سال گذشته طی هفده جلسه، راجع به مبادیپژوهی علم اصول مباحثی را مطرح کردیم. مبحث مبادیپژوهی درواقع مقدمهای است برای فلسفهی اصول. پیش از آنکه به مسائل فلسفهی اصول (اگر آن را یک دانش قلمداد کنیم) بپردازیم یک بحث دیگر هم مورد نیاز است و آن اینکه دربارهی فلسفهی اصول باید مطالبی را مطرح کرد. سلسله بحثهایی که میبایست پیرامون خودِ فلسفهی اصول گفت تا خود فلسفهی اصول شناخته شود و سپس وارد مسائلی که فلسفهی اصول عهدهدار حل آنها هست، شد. مباحثی مانند: ۱٫ تعریف فلسفهی اصول، ۲٫ امکان و امتناع فلسفهی اصول، آیا فلسفهی اصول ممکن است یا ممکن نیست، ۳٫ موضوع فلسفهی اصول، ۴٫ مسائل فلسفهی اصول، ۵٫ ساختار صوری فلسفهی اصول، بخشها و مسائل دانش فلسفهی اصول چگونه سامان پیدا میکند، ۶٫ قلمروی فلسفهی اصول، ۷٫ منابع و مناشی فلسفهی اصول، ۸٫ روش فلسفهی اصول، ۹٫ غایت و فائدت فلسفهی اصول، ۱۰٫ هویت معرفتی فلسفهی اصول، فلسفهی اصول در زمرهی کدام دانشها طبقهبندی میشود، و یا اینکه فلسفهی اصول از علوم حقیقی است و یا از علوم اعتباری است، آیا فلسفهی اصول معرفت درجه یک است یا معرفت درجه دو است، ۱۱٫ هندسهی معرفتی فلسفهی اصول، مجموعهی مباحثی که در فلسفهی اصول مطرح میشود، منطقاً و به نگاه معرفتشناختی چگونه در پیوند با یکدیکر هستند، ۱۲٫ جایگاه فلسفهی اصول در جغرافیای علوم اسلامی، اگر روزی فلسفهی اصول پدید بیاید در منظومهی علوم اسلامی و حوزوی چه جایگاهی را پیدا خواهد کرد. اینها مباحثی است که مناسب است راجع به فلسفهی اصول مطرح بشود، اما به این معنا نیست که همهی اینها را مطرح خواهیم کرد. ممکن است بعضی از اینها را که از اهمیت مضاعف برخوردار است به بحث بگذاریم و بعضی دیگر را به اجمال مطرح کنیم. البته ممکن است جزواتی در اختیار شما قرار گیرد که انشاءالله در آن جزوات به کل این مباحث به تفصیل خواهیم پرداخت. پس از آنکه این مباحث، دربارهی فلسفهی اصول مطرح شد، آنگاه وارد مباحث بطن فلسفهی اصول و آنچرا که مسائل این دانش قلمداد میشود خواهیم شد. اما اینکه ما بدانیم فلسفهی اصول چیست در ابتدا باید بحث مختصری راجع به فلسفههای مضاف مطرح کنیم. سال گذشته در جلسات اول چند بحث کوتاه را مطرح کردیم، مثلاً اینکه فلسفههای مضاف به چند قسم تقسیم میشوند و تعریف مختصر آنها چیست. اما قریب به همان پرسشها را راجع به مطلق فلسفههای مضاف میتوان مطرح کرد. هنگامی که فلسفهی مضاف را به صورت مطلق تعریف کنیم، طبعاً در مصادیق میتوان به اقتباس از همان تعریف مطلق تعریفی را تنظیم کرد، مثلاً تعریف فلسفهی اصول، فلسفهی فقه، فلسفهی کلام، فلسفهی علم حقوق، فلسفهی علم سیاست، و یا فلسفههای مضاف به غیرعلمها، مثل فلسفهی هنر، فلسفهی وحی، فلسفهی خود مقولهی علم، فلسفهی اخلاق، فلسفهی سیاست. پیش از ارائه تعریف فلسفهی مضاف باید توجه داشته باشیم که فلسفهی مضاف در هر حال فلسفه است، یعنی باید مختصات فلسفه را واجد باشد، مانند اینکه فلسفه احکام کلی متعلق و موضوع خود را بیان میکند، فلسفههای مضاف هم باید چنین باشند. موضوع فلسفهی مطلق (بنا به تعریف معروف و با رویکرد اسلامی) وجود بما هو وجود و یا موجود بما هو موجود است. در فلسفهی مضاف نیز باید موجودی موضوع مطالعه باشد، هرچند نه به آن اطلاقی که در فلسفهی مطلق مطرح است، اما باز یک موضوعی که از جنس وجود و کلام است و دستگاهوار است و قابلیت طرح پرسشهای فلسفی دارد، که میتوان پیرامون آن پرسش فلسفی مطرح کرد و از ماهیت آن سخن گفت، و پرسشهای معرفتشناختی را بتوان پیرامون آن مطرح کرد، مورد نظر است. درنتیجه در تعریف میبایست این عنصر که در فلسفهی مضاف راجع به وجود و احکام کلی وجود و پرسشهای هستیشناختی و معرفتشناختی بحث میکنیم باید دیده شود. باید توجه داشت که فلسفههای مضاف در یک تقسیم به دو دستهی فلسفههای مضاف به علوم و فلسفهی مضاف به مقولات کلان (امور) تقسیم میشود، مانند فلسفهی علم فلسفه، فلسفهی علم منطق، فلسفهی علم حقوق، فلسفهی علم اصول، فلسفهی علم فقه که فلسفههای مضاف به علمها هستند و همچنین فلسفهی مضاف به مقولات (امرها) داریم، مانند فلسفهی هنر، فلسفهی وحی، و حتی فلسفهی هستی، یعنی به یک معنا فلسفهی مطلق که هستیشناختی و متافیزیک است، از حیثی میتوان گفت فلسفهی خاصی است، زیرا موضوع آن هستی است. هرچند که دایرهی آن گسترده و اعم از همهی علوم میشود. در تعریف میگوییم: «فلسفهی مضاف دانش مطالعهی فرانگر ـ عقلانیِ علم یا امر کلان است، به منظور تبیین و تعیین احکام کلی آن علم و یا آن امر و احکام کلی امهات مسائل یک علم» فلسفهی مضاف یک معرفت دستگاهوار است، مجموعهای از قضایای متشتته که در یک رساله یا مقالهای تجمیع شدهاند، نیست. وقتی خطاب علم و دانش میکنیم، باید مجموعه عناصر و مسائلی که آن علم را تکوّن میبخشد، با یکدیگر سازوار شده باشند و به صورت یک منظومه سازوار دیده شده باشند. عبارت فرانگر ـ عقلانی، دلالت بر این دارد که فلسفهی مضاف به علم مضافالیه و یا امر متعلَق خویش مینگرد. نگاه، نگاهی داورانه است. در فلسفهی علم گاه علمی و یا عالمی داور است و گاه علم یا عالمی بازیگر است. گاه در درون علم حل مسئله میکنیم و علمی عهدهدار حل مسائل خود در درون است و گاه از بالا و فرانگرانه به موضوع علمی نگاه میکنیم. منتها زمانی که این نگاه فرانگرانه عقلانی است یک نوع فلسفه تولید میشود، اما دانشهای بسیاری داریم که فرانگر هستند اما روش آنها عقلانی نیست از قبیل جامعهشناسی سیاست، جامعهشناسی یک علم است و سیاست یک موضوع است و مقولهی سیاست، متعلق و مضافالیه و موضوع مطالعهی جامعهشناسی است. به مقولهی سیاست از بالا و از پایگاه جامعهشناسی نگاه میکنیم، اما نه به صورت عقلانی، بلکه به روشی که دانش جامعهشناسی حل مسئله میکند. مثلاً با روشی که دانش جامعهشناسی برای حل مسئلههای جامعهشناختی بهره میگیرد، مسئلهی سیاست را هم با همان روش مطالعه میکند. مثلاً اگر روش تجربی است، جامعهشناسی سیاست هم با روش تجربی مطالعه میشود. اما فلسفهی مضاف فرانگر ـ عقلانی است. غایت فلسفهی مضاف هم تحلیل و تعلیل احکام کلی متعلق خویش است. مثلاً احکام کلی معطوف به وحی و یا هنر، حکم صادر میکند که ماهیت هنر چگونه ماهیتی است، غایت هنر چیست. یک بار هم علم است، مثلاً فلسفهی علم فیزیک میگوید ماهیت علم فیزیک چیست. وقتی میگوییم فلسفهی علم فیزیک یعنی دانشی که عهدهدار کشف و فهم مسائل فیزیکی و فیزیکال است، به صورت یک دستگاه معرفتی تکون پیدا کرده و حالا فلسفه آن را مطالعه میکند و میگوید این دانش چه سنخ دانشی است، احکام معرفتشناختی معطوف به آن چیست، ارزش معرفتشناختی آن چیست، این دانش در قیاس با دیگر دانشها چه نسبتی دارد. احکام کلی متعلق و مضافالیه خود را مطالعه میکند. اگر علم است علاوه بر اینکه احکام کلی مضافالیه خویش را مطالعه میکند، احکام مسائل آن علم را هم مطالعه میکند. مسائل فلسفههای مضاف به علمها به دو دسته تقسیم میشوند، به تعبیر دیگر فلسفههای مضاف به علمها دو شأن دارند، یک بار علم را بما هو علم و به مثابه یک دستگاه معرفتیِ منسجم مطالعه میکنند و احکام علم را از آن جهت که یک علم است صادر میکنند. وقتی میگوییم تعریف و یا ماهیت علم اصول، یعنی اینکه اصول با هویت جمعی آن چیست، وقتی میگوییم غایت علم اصول چیست، یعنی علم اصول وقتی به صورت یک دستگاه معرفتی منسجم درنظر گرفته شود، چه غایتی را تأمین میکند. لایهی دیگر فلسفههای مضاف، لایهی معطوف به مسئلهها است، مثلاً در مباحث الفاظ، مباحث مربوط به مستقلات عقلیه و غیرمستقلات عقلیه، در حوزهی اصول عملیه پرسش میکند. مثلاً پرسش میکند که ارزش معرفتشناختی اصول عملیه چیست؟ آیا اصول عملیه حاکی از واقع و کاشف واقع هستند؟ یا اصول عملیه ذاتاً کاشف نیستند و محل و مصب کاربرد اصول عملیه جایی نیست که درصدد کشف واقع باشد بلکه در مقام شک و برای خروج از تحیر اصول عملیه را جاری میکنیم و اصلاً درصدد کشف واقع نیستیم، چون واقع در دسترس ما نبوده که به سراغ اصول عملیه رفتهایم. طریق علمی به واقع نداشتیم که نوبت به اصول عملیه رسید. همینطور بخش امارات، آیا بخش امارات دارای ارزش معرفتی هستند؟ همینطور سایر بخشها، آیا کاربرد عقل در اصول معرفت تولید میکند و ارزش معرفتشناختی دارد؟ این سئوالها و پاسخی که فلسفهی اصول به این پرسشها میدهد از قسم دوم هستند، یعنی احکام کلیِ مسئلههای اصولیه بررسی میشود و حکم صادر میشود. لهذا در تعریف فلسفههای به علمها باید قید «احکام کلی متعلق خویش و مسائل آن را روشن میکنیم» را اضافه کنیم. اما در مقولات ممکن است چنین نگوییم. مثلاً وقتی میگوییم فلسفهی وحی احکام معطوف به مقولهی وحی را بررسی میکند. اشاره کردیم که مسائل فلسفههای مضاف به دو دستهی کلان تقسیم میشوند (البته تقسیمات بسیاری هم داریم که لازم نیست به آنها پرداخته شود)، فلسفههای مضاف به علمها و فلسفههای مضاف به امرها. گویی به صورت ضمنی میتوان گفت که فلسفههای مضاف از حیثی دیگر، به دو دستهی دیگر تقسیم میشوند، فلسفههای مضافی که از نوع معرفت درجه دو هستند و فلسفههای مضافی که از نوع معرفت درجه یک هستند. آنگاه که موضوع و متعلق و مضافالیه فلسفهی مضافی خودْ معرفت است، میشود معرفت به معرفت و معرفت درجه دو. ما یک درجه دو داریم که متعلق آن معرفت نیست. فلسفه معرفت درجه یک است، هستی معرفت نیست، و هستی را مطالعه میکنیم. اگر گفتیم فلسفهی فلسفه، درواقع معرفت به معرفت و علم به علم است و درنتیجه معرفت درجه دو میشود. بنابراین آنگاه که متعلق فلسفههای مضاف معرفت باشد، معرفت درجه دو میشوند و آنگاه که متعلق آنها معرفت نباشد، معرفت درجه یک میشوند. این را از این جهت توضیح دادم که بعضی تصور میکنند همهی فلسفههای مضاف معرفت درجه دو است که اینچنین نیست. همچنین بعضی تصور میکنند فقط فلسفههای مضاف به علمها معرفت درجه دو هستند، درحالیکه ما مقولاتی داریم که علم نیستند اما معرفتاند. فلسفهی وحی معرفت درجه دو است، ولو وحی علم به معنای دستگاه و دیسیپلین نیست. ولی فلسفهی مضاف به آن میتواند از نوع معرفت درجه دو به شمار بیاید. اینکه موضوع فلسفههای مضاف چیست، چندان نیاز به بحث ندارد. موضوع فلسفههای مضاف، مضافالیه آنهاست، یا یک علم موضوع مطالعه است و یا یک امر کلان. هنگامی که از قید کلان استفاده میکنیم از باب رفع توهم و یک خطای ذهنی است. بسیار میشنویم که میگویند مثلاً فلسفهی کار شما چیست؟ فلسفهی این عمل چیست؟ و این ترکیبها را زیاد به کار میبرند. اینها فلسفههای مضاف نیستند و در آنجا فلسفه به معنای بسیار محدودی به کار رفته، یعنی غایت یا حقیقت. به جای اینکه بگویند علت این کار چیست، میگویند فلسفهی آن چیست و یا میخواهند بگویند غایت و غرض این عمل چیست، میگوید فلسفهی این علم چیست. بعضی از معاصرین از بزرگان گفتهاند که فلسفههای مضاف به علمها عهدهدار بحث از علل اربعه علم است، پس فقط از علت غایی و یا علت فاعلی پرسیدن، فلسفه را تشکیل نمیدهد. البته ما اشکال طلبگی به این تعبیر داریم، و فکر میکنیم مباحثی که فلسفههای مضاف بحث میشود فقط از جنس بحث راجع به علل اربعهی موضوع و متعلق نیستند و در جایی هم توضیح دادهایم که این تعریف جامع نیست و مباحث بسیاری هست که جزء فلسفههای مضاف به حساب میآید ولی از جنس علل اربعهی آن موضوع و متعلق نیستند. پس وقتی میگوییم فلسفهی مضاف به علم یا مقولهای، آن مقوله باید کلان دیده شود و پرسشهای فلسفی عمده، پیرامون آن مطرح شود تا بشود علم به فلسفهی مضاف و یک دانش به عنوان نوعی از فلسفهی مضاف. اهداف، فوائد و عوائد فلسفههای مضاف چیست؟ اصولاً فهم و شناخت دقیق و درست هیچ مقولهای، جز به مطالعهی هستیشناختی و معرفتشناختی آن فراچنگ نمیآید. علمها هم همینگونه هستند. آنگاه میتوان به فهم درست یک علم و مسائل آن پی برد که آن علم و مسائل آن مورد مطالعهی فلسفی قرار گرفته باشد. اصلاح یک علم هم در گرو همین است. ارتقاء هر علمی هم در گرو مطالعهی فلسفی است. اگر بخواهیم اصول را متحول و متکامل کنیم، باید فلسفهی اصولی داشته باشیم. نه اینکه فلسفهی اصول عهدهدار صدور دستورها و آموزههای تجویزی و توصیهای است که کار فلسفه تجویز و توصیه نیست، کار فلسفه توصیف، تحلیل و تعلیل است، اما از این تحلیل و تعلیلها، توصیه و تجویز به دست میآید و کاستیها و ناراستیها و نواقص و نقایض یک علمی روشن میشود و خودبهخود نتیجهگیری میکنیم، و قادر به تحول دانش خواهیم شد. روش فلسفههای مضاف هم روشن است، چون فلسفه است روش آن عقلانی است. والسلام.