جلسه نوزدهم و بیستم-سال دوم، جلسهی دوم و سوم،
دربارهی فلسفههای مضاف [اسلامی] از تکون فلسفههای مضاف در جهان، به مثابه دانشهایی مستقل و منسجم، دیری نگذشته است، و دربارهی مسائل این دسته از معارف حکمی، چندان که باید، کسی ـ بویژه در ایران ـ سخن سخته و سنجیدهای نگفته است؛ حاق و حاشیـه، و حـدود و حـوالی این علوم، کماهی، شناخته و ساخته و پرداخته نشده است،
بسمالله الرحمن الرحیم ألحمدُ لِلّـهِ وَ الصَّلوهُ عَلى رسولِاللهِ وَ عَلى آلِـهِ آلِ اللهِ، وَ اللعنُ الدّائمُ عَلى أعدائِهِم أعداءِاللهِ، إلى یومِ لقاءِ اللهِ. إلهی هَبْ لی کمالَ الإِنقطاعِ إلیکَ، وَ أَنِر أبصارَ قُلوبِنا بِضیاءِ نظرِها إلیک، حتّی تَخرقَ أبصارُالقلوب حجبَ النورِ فَتصلَ إلی معدِنِ العظَمهِ و تصیرَ أرواحُنا معلّقهً بعزِّ قدسِک… دیباچـه) دربارهی فلسفههای مضاف [اسلامی] از تکون فلسفههای مضاف در جهان، به مثابه دانشهایی مستقل و منسجم، دیری نگذشته است، و دربارهی مسائل این دسته از معارف حکمی، چندان که باید، کسی ـ بویژه در ایران ـ سخن سخته و سنجیدهای نگفته است؛ حاق و حاشیـه، و حـدود و حـوالی این علوم، کماهی، شناخته و ساخته و پرداخته نشده است، هم از اینروست که دربارهی مسائلی چون تعریف، اقسام و تقسیمات، موضوع، مسائل، قلمرو، غایت و فائدت، روششناسی فلسفه، ساختار صوری، هویت معرفتی، هندسهی معرفتی، منــابع و مناشی، نسبت و مناسبات فلسفههای مضاف با علوم هموند و همگن، تفاوت آنها با دانشهای مضاف، و نیز جایگاه آنها در جغرافیای علوم اسلامی، و… ابهامهای بسیاری وجود دارد و همین ابهامها، موجب پارهای چالشها و لغزشها در میان پژوهندگان این حوزهی معرفتی خطیر گشته است، از اینرو، رواست در فرصتی فراخور اهمیت این امر و تأمل و تحقیق کافی در زمینهی محورهای یادشده صورت بندد تا ضمن زدودهشدن ابهامات مزبور زمینهی لغزشهای علمی از میان برود. به دلیل وجود خلط و خطاهایی که در ادامهی این وجیزه گفته خواهد شد، این معارف ارجمند، حاجتمند نگاه و نگرشی از جنس خویشاند؛ و اگر چنین نگاهی ـ آنچنان که باید و شاید ـ صورت بندد، برآیند آن میتواند، بهعنوان «فلسفهی فلسفهی مضاف» سامان یابد. میتوان نکاتی را که در زیر میآوریم گامی آغازین در این راه قلمداد کرد. البته من در این مقال بیش از آن که دغدغهمند نکتهی فوق باشم، از سویی درصدد بیان دیدگاههای خویش در باب پارهای از مسائل فلسفهی مضاف، و ازدیگرسو در مقام جلب نظر ارباب حکمت و معرفت، به ضرورت و اهمیت تأسیس و توسعهی فلسفههای مضاف براساس حکمت و علوم عقلی اسلامی هستم، و با منظورْداشت چنین مقصود و مقصدی، نخست به طرزی گذرا و کوتاه، دربارهی فلسفههای مضاف علیالاطلاق، سپس در پیرامون نکاتی چند در باب تأسیس فلسفهی اصول، قلم خواهم گرداند. مباحث بسیاری میتواند و میباید دربارهی فلسفههای مضاف، بازکاویده و بازپژوهیده شود، مهمترین آنها، با لحاظ مقصود قصوای این مسودّه، محورهای زیر است: یک. تعریف فلسفهی مضاف. دو. امکان فلسفههای مضاف اسلامی. سه. انواع فلسفههای مضاف. چهار. موضوع و قلمرو فلسفهی مضاف. پنج. مسائل فلسفههای مضاف. شش. اهداف، فوائد و عوائد فلسفههای مضاف. هفت. منابع فلسفههای مضاف اسلامی. هشت. روش و رویکرد فلسفههای مضاف. نه. نسبت و مناسبات فلسفههای مضاف با دانشهای مضافٌالیه. ده. کاستگیها و بایستگیهای کنونی فلسفههای مضاف اسلامی. اینک پارهای توضیحات دربارهی مطالب پیشگفته: یک. تعریف: فلسفهی مضاف را میتوان به دو شیوه تعریف کرد: ۱٫ به نحو تاریخی و تحقّقی و با توجه به مصادیق موجود و تلقی اصحاب این حوزهی معرفتی ـ آنسان که هستند ـ ۲٫ بهنحو منطقی و مطلوب و آنچنان که باید باشند. به دلیل تطوراتی که در عینیت تاریخی علوم روی میدهد و تفاوتها و حتا تهافتهایی که در میان اصحاب نظر و اثرِ حوزههای معرفتی گوناگون وجود دارد، و نیز خلط و خطاهای فراوانی که در تبیین سرشت و صفات، و ذات و زوایای فلسفههای مضاف، میان مدعیان این حوزه رخ داده است، ارائهی تعبیری واحد و همهپسند در تعریف آن دشوار مینماید، ما در تعریف، شیوهی دوم را برمیگزینیم. بهنظر این کمین، در صورت توسعهی حکمت اسلامی و تحویل آن به فلسفههای تخصصی گوناگون و تأسیس فلسفههای مضاف، و نیز با تحریر و تنقیح فلسفه از زوائد و استطرادات، ـ که همگی ضروریاند ـ (رشاد، ۱۳۸۴الف) فلسفهی مطلق (در مقابل فلسفههای مضاف) را، میتوان به «دانش پژوهش عقلانی در احکام کلی و عوارض ذاتی موجود بما هو موجود و اقسام نخستینهی آن» تعریف کرد. این تعریف را ما با اقتباس از قبس صدرایی، در تعریف فلسفهی اولی و علم اعلی که موضوع آن «موجود بما هو موجود» است، پرداختهایم. صدرالمتألهین در تعریف فلسفهی اعلی فرموده است: «…اِنّ الفلسفه الأولی باحثه عن احوال الموجود بما هو موجود، و عن اقسامه الأوّلیه ـ ای التی یمکن أن یعرض للموجود من غیر ان یَصیر ریاضیّاً او طبیعیّاً» (صدرالمتألهین، ۱۳۸۳: ج۱، ص۳۴و۳۵). هرچند این عبارت خالی از اشکال نیست، اما بر سایر تعاریف و تعابیر ترجیح دارد. زیرا تعریف فلسفه، فقط به غایت یا کارکرد مانند «صیرورتها (نفس الإنسان) عالَما مشابهاً للعالم العینی» (همان: ص۲۴) یا «حصول استکمال نفس آدمی بر اثر معرفت به حقایق موجودات آنسان که هستند» (همان:۲۳)، یا «یحصل التشبه بالباری (همان)»[۱]، یا تعمیم و بسط افراطیِ دائرهی اطلاق فلسفه، تا جایی که دانشهای مستقل گوناگونی را در برگیرد (اخوانالصفا، ۱۹۸۳: ص۲۶۶-۲۷۴)، یا توسعهی قلمرو آن تا حدی که بحث از حقایق همهی اشیاء به عهدهی او نهاده شود (الکندی، ۱۹۹۴: ص۷۷) ؛ همچنین تحدید تفریطیِ دائرهی اطلاق و فروکاستن آن به «مجرداتپژوهی»[۲] یا «الاهیات محض»[۳] ، چندان روا و کارا نیست.[۴] با توجه به تعریف مختار برای فلسفهی مطلق، فلسفهی مضاف عبارت خواهد بود از دانش مطالعهی فرانگر/ عقلانی احوال و احکام کلی یک علم یا رشتهی علمی (همچون علم جامعهشناسی و علوم انسانی) یا یک هستومند دستگاهوارانگاشتهی حقیقی یا اعتباری (مانند جامعه و علم). در تعریف پیشنهادی ما، ضمن تحفظ بر همآهنگی تعریف فلسفهی مضاف با تعریف فلسفهی مطلق، با کلمهی «دانش» به دستگاهواره (discipline) بودن فلسفهی مضاف به مثابه یک علم مستقل، و با تعبیر «مطالعهی فرانگر» به رویکرد تحلیلی و تنقیدی، و با کلمهی «عقلانی» به روش آن، و با عبارت «احکام کلی» به قلمرو این حوزهی حکمی و مسائل آن، و با ذکر انواع مضافالیه فلسفههای مضاف ـ که فراگیرترین ملاک تقسیمات فلسفهی مضاف نیز میباشد ـ به موضوع و اقسام آن، اشاره رفته است و بدینترتیب تعریفی چندساحتی برای فلسفههای مضاف ارائه کردهایم. در تعریف پیشنهادی، با توجه به مؤلفههای تعریف، به اوصافی همچون: ۱٫ هویت تماشاگرانه و بروننگر و نه بازیگرانه و دروننگر، ۲٫ نقش قضایی و نه فتوایی، ۳٫ کلانگاری و نظاموارهنگری نه جزءبینی و مسألهمحوری، به عنوان خصائل ذاتی فلسفههای مضاف، تصریح یا تلویح شده است. با توجه به مختصات فلسفهی اولی، از قبیل اعم بودن موضوع آن نسبت به همهی علوم، رجوع محمولات آن به موضوعش، مقصود لذاته بودن آن، «انّی» بودن برهانهای آن، تفاوتهای فلسفههای مضاف با فلسفهی کلی و مطلق روشن میگردد. موضوع فلسفههای مضاف، «هستومندهای دستگاهوار معرفتی یا غیرمعرفتی» خاص است، اما موضوع فلسفهی مطلق، موجود مطلق است، و بدینجهت فلسفهی اعلی مرتبت «رئیس العلومی» خویش را در قیاس با فلسفههای مضاف نیز حفظ میکند، هرچند در هردو گونه فلسفه (مطلق و مضاف)، مصب بحث همان احکام کلی، اما احکام کلی موضوعِ همان گونهی خاص است؛ و نیز هر دو نوع فلسفه، فلسفیت خویش را وامدار رهیافت، روش و رویکرد عقلانیاند و این صفت و خصلت میان انواع فلسفه، مشترک است. فلسفههای مضاف با «علمهای مضاف»، نظیر جامعهشناسی معرفت، جامعهشناسی دین، جامعهشناسی سیاست، متفاوت است، در «علمهای مضاف»، به اقتضاء علم بودن آنها، مضافٌالیه به نحو تجربی و جزءبینانه، مورد کاوش و پژوهش قرار میگیرد، و قضایای آنها نیز از نوع «اگر…، آنگاه …» یعنی ناظر به کشف و وصف روابط پدیدهها است. هرچند ممکن است پارهای از مسألهها، هم در فلسفهی مضاف به یک موضوع، و هم در علم آن موضوع، مورد بحث قرار گیرد، چنانکه مسائلی چون چیستی حقوق و نسبت حقوق و اخلاق، اقسام حقوق، مناشی و منابع حقوق و…، هم در «فلسفهی حقوق» و هم در «علم حقوق»، بررسیده میشود. و این امر، گاه بهخاطر خلط میان مسائل علوم، رخ میدهد و باید از آن پرهیخت، اما گاه با لحاظ تفاوت در حیث، روش و رویکرد و غایت یا جهت دیگری، یک مسأله در دو حوزه درج و بحث میشود، و این البته بلامانع بلکه پرهیزناپذیر است. فلسفههای مضاف صورت بسط یافتهی رؤوس ثمانیهی علوم نیستند، زیرا نسبت مسائل فلسفههای مضاف با رؤوس ثمانیهی علوم، عام و خاص منوجه است؛ مطالبی همچون بررسی پیشینهی تاریخی یک علم و سخن از مؤسس و مدوّن آن، نامگذاری و انحای تعلیم، در رؤوس ثمانیه مطرح و مندرجاند، اما ایندست مطالب چون جنبهی تاریخی دارند، به عنوان بخشی از مباحث ذاتی فلسفههای مضاف در آنها قابل طرح نیستند؛ و از سوی دیگر مباحثی مانند سرشت گزارههای علم مضافٌالیه و پیشانگارههای معرفتی و غیرمعرفتی مؤثر بر مضافالیه و علل و انواع تطورات علم، در فلسفههای مضاف، مورد فحص و بحث قرار میگیرند؛ امّا هرگز جزء مباحث رؤوس ثمانیهی علوم بهشمار نمیروند.[۵] و مهمتر آنکه رؤوس ثمانیه منحصراً عهدهدار تبیین مسائل کلی و مقدماتی علوماند، درحالی که مضافٌالیه فلسفههای مضاف، همواره علوم نیستند و فلسفههای مضاف به امور (هستومندهای دستگاهوارانگاشته)، شمار بزرگی از فلسفههای مضاف را تشکیل میدهند! دو. امکان فلسفههای مضاف اسلامی: آنچه باعث طرح پرسش از «امکان فلسفههای مضاف اسلامی» میگردد، دو نکته است: ۱٫ چالش دیرین اسلامیت فلسفه، (آیا فلسفه که خصلت ذاتی آن آزاداندیشی است میتواند مقید به چیزی و از جمله دین و ایدئولوژی خاص باشد؟) ۲٫ استعداد و استطاعت حکمت و علوم عقلی اسلامی برای بازتولید شاخههای مستقلی با عنوان فلسفههای مضاف. نکتهی دوم آنگاه برجسته میشود که به فهرست بلندگسترهی این حوزهی حکمی توجه کنیم؛ هنگامیکه اقسام و تقسیمات را بازمیگفتیم ـ هرچند پاشان و پریشان ـ دهها نمونه از فلسفههای مضاف را نام بردیم. پاسخ به نکتهی نخست، هرچند مجالی موسّع میطلبد اما از اشاره به دو نکته نمیتوان درگذشت: یک: اینک دیریست در اطلاق انگارهی تمحّض علم و اندیشه ـ حتا در علوم محض ـ رخنه افتاده است! در پس کدام فلسفه و علم، پیشانگارههای بیشمار، پنهان نیست؟ و به تعبیر حکما: ادلّ الدلیل علی امکان الشیء وقوعه؛ فهرست فشردهی تقسیمات و اقسام فلسفهها که در بالا بدان اشارت شد، دلیل این حقیقت است که فلسفه به هزار قید و حیثِ شناخته و ناشناخته، معلوم و مکتوم، متقید و متحیث است؛ حیات و حضور دیرپای حکمت کهن و کهول و علوم عقلی گران و گستردهی اسلامی نیز، خود بهترین شاهد امکان و جواز اتصاف فلسفه به اسلامیت و نیز بزرگترین برهان امکان فلسفههای مضاف اسلامی است. دو: ظرفیتها و زمینههای حکمت و عقلانیت اسلامی، آشکارتر از آن است که در امکان تأسیس و تنسیق فلسفههای مضاف اسلامی کمترین تردیدی روا داشته شود؛ در توضیح این استطاعت انباشته، میتوان دستکم به نکات زیر اشاره کرد: مقتضای علم العلومی و پدرخواندگی فلسفه نسبت به دیگر دانشها، عمق و وسعت میراث معرفتی بازمانده از سلف در حوزهی حکمت و عقلانیت اسلامی، حکیمانگی گزارهها و آموزههای دینی اسلام، غنا، قوام و قوت علوم اسلامی از لحاظ رویکرد فرانگر و ارزیابانه نسبت به علوم و امور دستگاهوار، وانگهی به اعتبار تنوع معاییر، اسلامیت دانش میتواند تشکیکی یا ذووجوه باشد، اسلامیت میتواند به منابع یا روش، یا غایت یا کارکرد یک علم یا هویت موضوع یا محمولات آن ارجاع گردد. سه. انواع: حکمت (علیالاطلاق و البته با اندکی تسامح) براساس معیارها و حیثیات مختلف، به اقسام و انواع گوناگون تقسیم و طبقهبندی میشود، از جمله: ۱٫ از لحاظ تاریخی، به باستان، قدیم، قرون میانه، معاصر و جدید، ۲٫ با معیار جغرافیا، به شرقی، غربی، و نیز چینی، هندی، ایرانی، و آمریکایی، اروپایی، نیز به یونانی، ایتالیایی، آلمانی، فرانسوی، انگلسون و… ۳٫ از جهت گرایش، به دینی و الاهی، غیر دینی و سکولار، و نیز به اسلامی، مسیحی، یهودی، بودایی و… ۴٫ از نظر رهیافت و روش، به مشائی، اشراقی، رواقی، مزدوج، و نیز عقلگرا و تجربهگرا. ۵٫ از حیث معرفتشناختی، به یقینگرا، نسبیانگار، شکاک، و نیز رئالیستی، ایدآلیستی و… ۶٫ از جهت هستیشناختی و نظریهی مبنای شکلدهندهی دستگاه و ساختار، به اصالهالوجودی، و اصالهالماهوی. ۷٫ به لحاظ غایت یا کارکرد، به انتزاعی و عملگرا، ۸٫ به اعتبار ماهیت قلمرو تعلق آن، به حکمت نظری و اقسام ثلاثهی آن، و حکمت عملی و اقسام سهگانهاش، و حکمت صناعی [و هنرهای چندگانه] به شرح زیر: گفتهاند: متعلق حکمت نظری اشیاء و امور خارج از اختیار آدمیاند، این اشیاء و امور از لحاظ نوع نسبتشان با ماده و حرکت نیز به طرز زیر قابل دستهبندیاند: ۹٫ از حیث متعلق و موضوع، به ماوراءالطبیعه و طبیعی؛ یا به ما بعدالطبیعه و طبیعیات. ۱۰٫ با ملاک جامعیت و کلیت موضوع، و جزئیت و تخصصی بودن متعلق، به مطلق و مضاف.[۶] فلسفههای مضاف نیز که بخشی از تقسیم اخیرند، به اعتبار ماهیت و هویت مضافٌالیه خود، به اقسام گوناگونی تقسیم و طبقهبندی میشوند. زیرا «مضافٌالیه» و متعلق فلسفههای مضاف، گاه علوم حقیقی و اعتباری (مجموعهی معرفتی دستگاهوارند) و گاه امور حقیقی و اعتباری (هستومندهای معرفتی یا غیرمعرفتی دستگاهوار انگاشته) است؛ «علمهای مضافٌالیه» نیز گاه از سنخ معرفت درجهی اولند، مانند «علمهای خاص» مثل علم فیزیک، وگاه از نوع معرفت درجهی دومند، مانند «فلسفهی علم» و «فلسفهی فلسفه»؛ کما اینکه امور مضافٌالیه نیز گاه از سنخ معرفتند مانند «وحی» و «معرفت»، و گاه «کلانامر»ی غیرمعرفتیند مانند هنر و حقوق؛ همچنین علوم یا امور مضافٌالیه، گاه حقیقی و گاه اعتباریاند و این تفاوتهای ماهوی و هویتی، منشأ تنویع فلسفههای مضاف میگردد. فلسفهی مضاف به امور غیرمعرفتی را میتوان، «فلسفههای مضاف بسیط» نامید؛ فلسفهی اجتماع، فلسفهی هنر، فلسفهی تاریخ، فلسفهی تمدن، فلسفهی حقوق، فلسفهی اقتصاد، فلسفهی سیاست، فلسفهی اخلاق، فلسفهی تربیت، فلسفهی زبان، فلسفهی تکنولوژی، در زمرهی فلسفههای مضاف بسیط جای میگیرند. فلسفههایی را که موضوع آنها معرفت درجهی یکم (علم یا هستومند معرفتی دستگاهوار) باشد میتوان در قیاس با نوع بالا (بسیط) و نیز به قیاس «جهل مرکب» که جهل به جهل است (و این گروه از فلسفههای مضاف، علم به علم است) فلسفهی «مضاف مرکّب» نام نهاد؛ فلسفهی معرفت، فلسفهی علم، فلسفهی عرفان، فلسفهی «علمهای خاص»، و… ، در ذیل فلسفههای مضاف مرکب، طبقهبندی میشوند. فلسفههای مضافی را که به معرفتهای درجهی دوم، اضافه میشوند ـ از آن جهت که معرفتهای درجهی سوماند (اگر این جعل اصطلاح یا تعبیر، به مذاق ارباب معرفت خوش آید) و معرفتهای مضاف قلمداد میگردند ـ میتوان فلسفههای «مضاف مضاعف» نامگذاری کرد؛ فلسفهی فلسفهی علم، و دیگر فلسفههای مضاف به «فلسفهی مضاف مرکب»، از مصادیق این گروه از فلسفههای مضاف بشمارند. البته ممکن است با این توجیه که این گروه چیزی بیش از علم به علم (و معرفت درجهی دوم) نیستند، آنها نیز به فلسفههای مضاف مرکب ملحق شوند. میتوان فلسفههای مضاف را از حیث دیگر به دو قسم تقسیم کرد: ۱٫ گروهی که متعلّق آنها، علوم یا امور حقیقیاند، مانند فلسفهی فلسفه و فلسفهی هستی[۷] ۲٫ دستهای که مضافالیه آنها، علوم یا امور اعتباریاند، مانند فلسفهی علم فقه و فلسفهی فقه. انواع فلسفههای مضاف را به صورت زیر میتوان نمودار کرد: چهار. موضوع و قلمرو: موضوع فلسفهی مضاف، گاه علمها هستند، و گاه غیرعلمها؛ مراد ما از علم، ساینس (sience) یا فقط علوم حقیقی نیست، بلکه مراد هر آن مجموعهی مسائل و دانستنیهای دستگاهوارشده است. امور و هستومندهای دیگر (غیرعلمها) آنگاه متعلَّق فلسفه قرار میگیرند و موجب تکون یکی از فلسفهی مضاف میشوند که مسائل آن به اندازهای بسط یافته باشد که فحص و بحث عقلانی دربارهی احکام کلی آنها، به لحاظ کمّی و کیفی قابلیت ساماندهی در حد و در قالب یک دانش را پیدا کرده باشد. همینجا بر این نکته نیز تأکید میورزیم که قلمرو فلسفههای مضاف، آن دسته از مسائل هر مضافالیه است که دارای قابلیت مطالعهی عقلانیاند، مطالعهی عقلانی تاریخ و تطورات علوم یا امور، بخشی از فلسفهی مضاف آن علوم و امور بهشمار میرود، اما مطلق مطالعهی تاریخ و تاریخی یک موضوع نمیتواند مطالعهی فلسفی انگاشته شود. پنج. مسائل فلسفههای مضاف: فصول ساختار هر فلسفهی مضافی، تابع مسائل اساسی موضوع آن است؛ فلسفههای مضاف به علوم با فلسفههای مضاف به امور، از این حیث بیشترین تفاوت را، با همدیگر پیدا میکنند. در یک طبقهبندی کلی، مسائل قابل طرح (و مطرح شده) در فلسفههای مضاف را، میتوان به سه گروه دستهبندی کرد: ۱٫ مباحث و مسائل عام و مشترک میان انواع فلسفههای مضاف، مانند بحث از سرشت و صفات ذاتی مضافالیه. ۲٫ مباحث و مسائل مربوط به گروهی خاص از فلسفههای مضاف، مانند بررسی جایگاه «علم مضافالیه»، در شبکهی علوم مرتبط با آن، و مانند بحث از ماهیت گزارههای تشکیلدهندهی «علمهای مضافالیه» در فلسفههای مضاف به علوم، و مانند بحث از قانونمندی پدیدهها در فلسفههای مضاف به امور. ۳٫ مباحث و مسائل مختص و منحصر به برخی فلسفههای مضاف، مانند بحث از اطلاق و نسبیت احکام اخلاقی در فلسفهی اخلاق، و مانند بحث پیرامون وحی، ایمان و خلود نفس و … در فلسفهی دین. شش. اهداف، فوائد و عوائد: روش و رویکرد فرانگر عقلانی فلسفهی مضاف به علوم، هم ناراستیها و عیوب ساختاری، کژیها و نواقص روشگانی، نقائص و نارساییهای تبیینی، کاستیها و لغزشهای محتوایی، استطرادات و زوائد، ناتوانیها و ناکارآمدیها، و هرگونه تنگناها و تُنُکیهای علم متعلق را آشکار میسازد، و هم کمالات و کاراییها، ظرائف و ظرفیتها، عمق و وسعت، و استحکام و استواری آن را؛ و بدینسان پژوهشگر با دستیابی به توان مواجههی خودآگاه، نقادانه و کنشگرانه، میتواند بهبازنگری و تصحیح، بازسازی و تجدید، بازپیرایی و تنقیح، بازآرایی و تنسیق، بلکه فرآوری و تکمیل، و گاه نیز با چینش متفاوت و مجدد مباحث مضافالیه، به سامانبخشی و تأسیس دانشهایی جدید دست یازد و چنین دستآوردهایی، لاجرم منشأ توسعهی مرزهای معرفت میگردد. فلسفههای مضاف به امور نیز، از رهگذر بازفهمی و ژرفشناسی متعلق، و تبیین و توجیه سرگذشت مضافالیه، تحلیل و تنقید سرشت و صفات آن، باعث بسط بصیرت و موجب توسعهی تواناییهای محقِّق گشته، امکان مواجههی خودآگانه و کنشگرانه با مسائل متعلق فلسفهی مضاف و همچنین استخدام آن در جهت نیّات و نیازهای آدمی را فراهم میآورد. این دادهها و دستآوردها، آنگاه که پیشینی منظور شوند غایت و غرض فلسفههای مضاف به علوم و امور بشمار میروند، و آنگاه که پسینی و چون پیاورد پژوهش ملحوظ گردند فوائد و عوائد آنها قلمداد خواهند شد. هفت. منابع فلسفههای مضاف اسلامی: نخستین منبع برای تأسیس و توسعهی فلسفههای مضاف اسلامی، وحینامهی الاهی است؛ قرآن کتاب حکمت و معرفت است، مبانی و متافیزیک علوم و امور، به سهولت و سلاست از خلال آیات این کتاب حکیم قابل اجتهاد و اصطیاد است. نگاه کلان و کلی به هستی و هستومندها از رسالتهای اصلی دین است؛ طرح و شرح مبانی حکمت و معرفت، بخش بزرگی از تعالیم وحیانی را تشکیل میدهد. دومین منبع، سنت معصوم است؛ قول و فعل معصومان به مثابه ثقل اصغر، عِدل ثقل اکبر است و بالطبع از ظرفیتهای مشابه آن برخوردار است. سومین منبع، استنتاج و استخراج فلسفههای مضاف اسلامی، میراث مغتنم معرفتی، بازمانده از سلف در قلمرو وسیع علوم عقلی است. علاوه بر علوم عقلی، بسیاری از دانشهای نقلی و اعتباری و حتا ادبیات ـ به ویژه فارسی ـ غنی و قویم ما، میتواند چونان دفائن و معادنی پربار و سرشار، بازکاویده شده، گوهرهای گران مدفون و مکتوم در آنها شناخته و پرداخته، سوده و سفته شده، به صورت دانشهایی منسجم، نظم و نسقیافته بر سر بازار معرفت در معرض دید و درک جهانیان نهاده شود. این عبارات و تعابیر که بر قلم این کمین به ارتجال و استعجال جاری گشته، حاجتمند شرح و بسط درخور است که این مقال، مجال آن نیست؛ کلام به فرجام میبریم و ادای حق آنچه که مرقوم گشت، و طرح و تبیین دو مسألهی بس مهم دیگر، یعنی «منطق تأسیس فلسفههای مضاف اسلامی» و «کاستگیها و بایستگیهای کنونی فلسفههای مضاف» را به فرصتی فراخ و فراخور وامینهیم. لَعَلّ اللهُ یُحدِثُ بَعدَ ذلک اَمراً. هشت. روش و رویکرد: روش تحقیق را، ما به «شیوهی چینش و پردازش اطلاعات و ادلّهی در مقام گردآوری و داوری، برای رد رقیب یا اثبات ادعا»، اطلاق میکنیم، مانند روش تجربی حسی، روش عقلی حدسی، روش نقلی نصی؛ هر روشی از ساماندهی مجموعهای از قواعد و دلائل همسنخ و همصنف فراهم میگردد. رویکرد تحقیق را، ما به «سمتگیری ناشی از قصد محقِق در مقام بحث و بیان» اطلاق میکنیم؛ رویکرد تحقیق به یکی از وجوه سهگانهی توصیف و گزارش، تحلیل و پردازش، توصیه و سفارش، رخ میکند؛ تنقید و قضاوت نیز جزئی از رویکرد تحلیل است. هر چند ـ چنانکه در نمودار زیر نمایانده شده ـ از انواع ترکیب روشها و رویکردها، نُه وضعیت فرضی حاصل میشود اما تناسب و تناسل همهی وضعیتها محل درای و درنگ است. روش فلسفههای مضاف به علوم و امور، عقلی حدسی است، گرچه همچون گونههای دیگر فلسفه، در فلسفههای مضاف نیز، در مقام گردآوری، گاه از شیوهی تجربی و استقرای تاریخی سود برده میشود. رویکرد فلسفههای مضاف نیز، تحلیلی و تنقیدی است؛ هرچند محقّق فلسفهی مضاف برای بهینهسازی علم متعلق، در هاله و حاشیه و نه در حاق و هستهی مباحث، به توصیف و توصیه نیز میپردازد. نه. نسبت و مناسبات فلسفههای مضاف با دانشهای مضافٌالیه: فلسفههای مضاف به نحو مجموعی، با دانشهای مضافالیه به نحو مجموعی، نسبت و مناسباتی عام دارند، و هر فلسفهی مضافی با علم متعلق خود و احیاناً با دانشهایی خاص، نسبت و مناسباتی خاص دارد. (از باب نمونه، نسبت و مناسبات خاص فلسفهی معرفت دینی با فلسفهی دین و منطق فهم دین را، در مقالهی «ضرورت تأسیس فلسفهی دین، منطق اکتشاف دین و فلسفهی معرفت دینی، و ترابط و تمایز آنها با همدیگر»، قبسات: سال دهم، ش ۳۸، زمستان ۸۴ آوردیم) اینجا به جهت رعایت اختصار در باب، نسبت و مناسبات عام میان فلسفههای مضاف با مجموع علمهای مضافالیه به اشارتی بسنده میکنیم. به اقتضای اینکه فلسفههای مضاف، دانشهایی پسینیاند، مواد خام خویش را از علمهای مضافالیه دریافت میکنند، و از آنجا که این دانشوارهها مطالعهگرهای فرانگرند، با استشهاد به شواهد فراچنگآمده از بازکاوی سرشت و سرگذشت متعلقهای خود، به داوری دربارهی آنها میپردازد، و از رهگذر نمایاندن کاستیها و کمالات و کارآییهای مضافالیه، به بسط و بازسازی و ارتقاء جایگاه آنها کمک میکنند. اگر به عین عنایت، تاریخ علوم را بکاویم خواهیم دید که حتا آنگاه که هنوز فلسفههای مضاف به مثابه دانشوارههایی مستقل تکون نیافته بودند، علوم مختلف، ترمیم، تحول و تکامل و توسعهی خویش را وامدار نگرشهایی از جنس فلسفهی مضافی بودهاند. ده. کاستگیها و بایستگیهای فلسفههای مضاف اسلامی: گاه این دانشها، صورت بسطیافتهی رؤوس ثمانیهی علوم قلمداد میشوند! (مصباح، محمدتقی، ۱۳۷۳: ص۲۵ و ۱۳۷۸: ج۱، ص۶۸) و گاه مسائل فلسفهی مضاف به «علوم» با فلسفهی مضاف به «امور» (کلان) خلط گشته (کاتوزیان، ۱۳۸۵، ج۱، ص ۲۹۹ و۳۰۰ و ۳۰۵ و۳۱۰، ج۱، ص۱۰ـ ۱۹ و ص۲۴ـ۲۵)؛ گهگاه از پایگاه این دانشها ـ بهرغم آنکه شاخه یا لایهای از فلسفهاند ـ به صدور باید و نباید (تجویز)، و بیان رواییها و نارواییها (توصیه) پرداخته میشود! و گاه نیز مطالب و مباحث غیرفلسفی (مانند پیشینهکاوی تاریخی علمها)، جزو مباحث فلسفههای مضاف انگاشته میشود (مصباح، علی، ۱۳۷۸: ج۱، ص ۶۸)، و دیگر بار غافل از مشترک لفظی بودن کاربرد واژهی فلسفه در «فلسفهی مضاف» با کاربرد آن در ترکیبهای غیرمعرفتی ـ که کلمهی فلسفه به معانیی همچون «علت»، «دلیل»، «غایت» و … بهکار رفته است ـ پارهای از این ترکیبها در زمرهی فلسفههای مضاف پنداشته میشود. منابع ابنسینا، (۱۳۸۱) الاشارات و التنبیهات، قم، بوستان کتاب. اخوانالصفا، (۱۹۸۳م) رسائل اخوان الصفا و خلانالوفا، بیروت، دارالبیروت، ج۱٫ حسنزاده آملی حسن، (۱۳۷۳) هزار و یک نکته، قم، بوستان کتاب. رشاد علیاکبر، (۱۳۸۴ الف) دینپژوهی معاصر، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی. ـــــــــــــ، (۱۳۸۴ب) «ضرورت تأسیس فلسفهی دین، منطق اکتشاف دین و فلسفهی معرفت دینی، و ترابط و تمایز آنها با همدیگر»، قبسات: سال دهم، ش ۳۸٫ صدرالمتالهین محمد الشیرازی، (۱۳۸۳) الحکمه المتعالیه، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ج۱و۲و۳٫ ــــــــــــ، (۱۳۷۸) المظاهرالالهیه، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا. قطبالدین شیرازی محمدبن مسعود، (بیتا) شرح حکمه الاشراق، قم، بیدار. کاتوزیان، ناصر، (۱۳۸۵) فلسفهی حقوق. تهران: شرکت انتشار. الکندی، یعقوببن اسحاق، (۱۹۹۴م) کتاب الکندی الی المعتصم فی الفلسفه الاولی، تحقیق فؤاد الاهوانی، القاهره. مصباح، علی، (۱۳۷۸) فلسفهی اخلاق، تهران، مؤسسهی اطلاعات. مصباح محمدتقی، (۱۳۷۳) آموزش فلسفه، ج۱، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، مرکز چاپ و نشر. یادداشتها ۱٫ شاید بتوان گفت: این فوائد و عوائد، از عرفان ـ که آدمی را به انسان کامل که عالم ماهی علیها والحکم بوجودها حقیقتاً بالبراهین … . ۲٫ لانّ الفلسفه الالهیه هی العلم باحوال الموجودات المجرده من حیث الوجود…/ قطبالدین محمد الرازی، ذیل عنوان «النمط الرابع فی الوجود و علله» کتاب الاشارات والتنبیهات. ۳٫ البته، فلسفه را الاهیات محض انگاشتن با تعبیر و تلقیای که صدرالمتألهین در المظاهرالالهیه آورده است، قابل دفاع است، او گفته است: الحکمه التی هی معرفه الاول و مرتبه وجوده و معرفه صفاته و افعاله و انها کیف صدرت منه الموجودات فی البدو و العود… . ۴٫ صدرالمتالهین در ج۳ اسفار، ص۵۵۵، پارهای از معانی یا اطلاقات حکمت را ـ نه به مثابه یک دانش آورده است. ۵٫ از باب نمونه در شرح حکمهالاشراق ص ۲۸و۲۹، رؤوس ثمانیه عبارت از محورهای زیر دانسته شده: الغرض من العلم؛ المنفعه؛ السمه؛ المؤلف؛ انه من ای علم هو… ؛ فی ای مرتبه هو؛ القسمه؛ و انحاء التعالیم/. مقایسهی این فهرست با ساختار و سرفصلهای برخی فلسفههای مضاف که در همین مقاله، خواهیم آورد، تفاوت میان رؤوس ثمانیه با فلسفههای مضاف را، به خوبی آشکار میسازد. ۶٫ علامه شعرانی تهرانی ضمن ارائهی تقسیمی منطقی از فلسفه، از جمله حکمای مسلمان معاصر است که به برخی از فلسفههای مضاف ـ هرچند نه چندان خودآگاه و روشن ـ اشاره کرده است، این تقسیم و تلقی را استاد حسنزاده آملی در جلد دوم هزار و یک کلمه، تحت کلمهی شماره ۲۷۱ روایت کرده است، نقل نص بیان علامه شعرانی اینجا، خالی از فائده نیست؛ او میگوید: «… فلسفه بحث میکند از هر مسألهای که ممکن است در آن بحث کرد و موضوع آن موجود مطلق؛ یعنی هر موجودی است و چون موجود بر سه قسم است؛ لذا فلسفه بر سه قسم است: یک. موجود مجرد: یعنی موجودی که ماده نیست و امتدا جسمانی ندارد، در مکان قرار نمیگیرد و به آن اشارهی حسی نمیتوان نمود؛ مانند علهالعلل که همه چیز را او خلق نموده و حیات به عالم بخشیده، و علمی که از این موضوع بحث میکند «ماوراءالطبیعه» و علم الاهی است. دو. موجود مادی: یعنی اجسام صامته که مشاهده میکنیم یا آثار آن نزد ما هویدا است و در مکانی قرار دارد و این قسم «فلسفهی طبیعی» است. سه. انسان: مقصود معرفت نفس ناطقه و خواص آن است؛ اگرچه از دو قسم فوق خارج نیست و لیکن چون اهمیت بسیار دارد،لایق است که در آن علیحده بحث شود. و فلاسفه میگویند در نفس سه خاصیت است: اول اینکه میتواند فکر کند و در علوم نتایج مجهوله را کشف نماید. دوم اینکه میتواند در صنایع بدیعه و فنون جمیله زحمت بکشد و در آن عجائب اظهار کند؛ مانند نقاشی و خط. سیم اینکه حسن و قبح اعمال و افعال را ملتفت شده، اخلاق و افعال حسنه را برای خویش اختیار و از قبایح پرهیز کند. علمی که از خاصیت اول بحث میکند علم منطق و آن که از خاصیت دوم بحث میکند علم جمال و آن که از خاصیت سیم بحث میکند علم اخلاق است. این سه، خاصیت حال انسان است در حال انفراد؛ اما وقتی افراد بسیاری گرد یکدیگر برآمدند، علاقه و ارتباط آنها با یکدیگر قواعدی دارد و بحث از آن علم اجتماع است؛ مثل اینکه به چه علت ملتی ترقی و گاهی تنزل میکند و به چه سبب متحد یا …، و برای بحث در اینکه در سلوک با یکدیگر چه نوع باید رفتار کنند علم دیگری است و آن را علم قانون و فقه گویند. پس فلسفه بر هشت قسم است: ۱٫ مابعدالطبیعه یا علم الاهی ۲٫ حکمت طبیعی، ۳٫ علم النفس، ۴٫ منطق، ۵٫ علم جمال، ۶٫ علم اخلاق، ۷٫ علم اجتماع، ۸٫ فلسفهی قانون». ۷٫ اگر فلسفهی هستی را همان الاهیات بالمعنی الاعم بدانیم؛ ـ کما اینکه گاه چنین تعبیر میشود ـ فلسفهی هستی، «فلسفهی مطلق» خواهد بود والا در زمرهی فلسفههای مضاف قرار میگیرد.