جلسه ششم – ۱۳۹۰/۸/۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از شرایط و قواعد تفسیر آیات قرآن توجه به شأن نزول آیات و اسباب نزول آن ها است.

بنابراین که بین واژه شأن نزول و سبب نزول تفاوت نگذاریم و لو در علوم قرآنی تفاوت هایی بین این دو گذاشته اند که خارج از محور بحث است. ریشه این بحث از این نکته است که قرآن بر خلاف تورات و انجیل که گفته می شود تنزیل دفعی داشته اند، یک بار تنزیل دفعی داشته است و آیه “إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَهِ الْقَدْر” به تنزیل دفعی قرآن اشاره دارد و یک تنزیل و نزول تدریجی داشته است و درطول بیست سال یا به تعبیری بیست وسه سال که با احتساب سه سال قطع نزول، در مدت بیست سال بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده است. آیات قرآن به خاطر نزول تدریجی، شأن نزول و اسباب نزول پیدا کرده است.

نکته دیگر  که باید محرک مفسر قرآن و نصوص دینی در اهتمام به شأن نزول ها باشد این است که شأن نزول و اسباب نزول یک دانش مذهبی است به این معنا که بیشتر شیعی است تا اسلامی. در واقع این دانش تراثی است که از امیرالمؤمنین و بعد از ایشان حضرات معصومین علیه السلام به جا مانده است تا جایی که گفته شده چهار هزار روایت در شأن نزول واسباب نزول وجود دارد که تراث ما به حساب می آید.

ذهبی در”میزان العتدال” می گوید: بالاترین صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در دانش اسباب و شأن نزول، علی بن ابیطالب علیه السلام بود. حتی قرآنی که حضرت امیر علیه السلام داشتند و بعد در دست ائمه علیهم السلام بوده است همین قرآن موجود در دست مسلمین است بدون کم وکاست؛ ولی همراه با اسباب و شأن نزول. سلمان می گوید پس از رحلت پیامبر، علی علیه السلام به جمع آوری قرآن همراه با سبب وشأن نزول پرداخت. خود حضرت می فرماید: قرآن را برای مسلمان ها آوردم، در حالی که مشتمل بر اسباب نزول و ناسخ و منسوخ بود که نقطه ی پر رنگ آن همین اسباب نزول است.

فارغ از این که قرآن برای در نظر گرفتن شآن نزول حقی دارد و آن، تدریجی بودن آن است یا اینکه دانش شأن نزول تراثی شیعی است که بانی آن امیر المؤمنین وحضرات معصومین علیهم السلام هستند، مهم تر از همه ی این نکته است که انسان بفهمد از این آیات باید با توجه به شأن نزول آنها استاده کرد. در مثال قبل اشاره شد که بعضی از پرنویس ها و پرنوشتارهای بی تأمل، آیه ای که شأن نزول خاصی دارد را فارغ از شأن نزول آن تفسیر کرده و از آن کثرت گرایی و تکثر گرایی برداشت کرده و کتابی هم نوشته است . جواب تمام این آشفته گویی هایک کلمه است که به شأن نزول این آیه توجه نشده است.

ابن ابی الحدید مورد دیگری را نقل می کند و می گوید: برخی از مسلمان ها[۱] شراب مفصلی خوردند و میگساری کردند وقتی به آن ها اعتراض شد که شما مسلمانید و آیه تحریم شراب هم نازل شده است ؛ چرا شراب می خورید؟ گفتند: ما به این آیه استناد می کنیم ” لَیْسَ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ “[۲]؛ کسانی که ایمان آوردند وعمل صالح انجام دادند” لَیْسَ جُناحٌ فیما طَعِمُوا” اگر ایمان و عمل صالح داشته باشند در طعام وشرب آزادند و هرچه می خواهند بخورند. گفتند ما که ایمان وعمل صالح داریم، نماز می خوانیم، روزه می گیریم، جهاد می رویم و قرآن می گوید طبیعتاً در غذا خوردن و امثال وذلک آزادید.

در پاسخ این عده گفته شد این آیه راجع به مسلمان هایی است که قبلاً به میگساری و شراب خواری مبتلا بوده اند و ناراحت بودند. از رسول اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند: یا رسول الله ما از نوشیدنی حرام زیاد خورده ایم و گوشت و پوست و کبدمان با این ها عادت کرده و رشد کرده است، حالا این آیات تحریم شراب آمده یعنی ما مواخذه می شویم؟  این آیه نازل شد که اگر ایمان و عمل صالح دارید آن مقدار که قبلا خوردید، بخشیده می شود. در آیه کلمه “طَعِمُوا” آمده است نه “تطعموا” و در مورد گذشته است. آیه جواب آن هایی است که گفتند ماسابقه ی خوبی نداریم. شبیه آن عده ای که خدمت رسول اکرم می آمدند و می گفتند یا رسول الله پدران و مادران ما برشرک مردند یا   یهودی، نصاری یا سابعی مردند. حال که پیغمبر مبعوث شده و قران نازل شده است نمی توان گفت که هر کسی به دلخواه خود یهودی یا نصرانی باشد . این جمله هم همین طور است.

این مطلب ضخامت ویژه ای دارد و می توان آن را بست داد و واقعاً جای گفتگو در خصوص این قاعده و شرط تفسیر نصوص دینی زیاد است. من توصیه می کنم نسبت به این نکته اهتمام بورزید و در بستر زمان به عنوان مطالعات آزاد و مطالعات تکمیلی در خصوص اسباب و شأن نزول به عنوان یک دانش یا یک گرایش آن را حل کنید. پسندیده نیست که یک فاضل در علوم قرآنی نسبت به این بخش بی اطلاع باشد.

روش شناسی؛

یکی از قواعد و فلسفه تفسیر روش شناسی و به اصطلاح متودلوژی راه پیدا کردن به بطون آیات قرآن است. اصلی که در گذشته مطرح نشده و شاید در این اواخر در علوم قرآنی در گوشه و کنار مطرح شده باشد. در دو دهه اخیر در باب علوم قرآنی کتاب هایی نوشته شده که انصافاً تحقیقات خوبی هم دارد.

باور اسلامی و دینی و نه فقط باور شیعی ما این است که قرآن، کتابی لایه دار است. قرآن فراتر از “العباره” که به قول امام صادق (علیه السلام) “للعوام” است و غیر از “الاشاره” که “للخواص” است، بطونی و لایه های زیرین دارد که معمولاً برای غیر حضرات معصومین قابل کشف نیست. اشارات قرآن با تامل به دست می آید و لی معمولا معانی بطون اینطور نیست.

در داستان معروف زنی که بعد از همبستر شدن با شوهرش بعد از شش ماه وضع حمل کرد خیلی است در روایات صحیح و معتبری امده است که او را نزد خلیفه ی دوم آوردند . گفت باید او را سنگسار کرد؛ مشخص است که قبل از این شوهر، شوهری نداشته و چون بچه شش ماهه به دنیا آمده است متعلق به این شوهر نیست و معلو م است که زنا کرده و باید رجم شود یا شلاق بخورد.

امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: قرآن چیز دیگری غیر از حرف تو را می زند. چون قرآن در یک جا می فرماید: حمل و شیرخوارگی بچه مجموعاً سی ماه طول می کشد “حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً “[۳] و در جای دیگری می فرماید: “وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْن”[۴] مادران دو سال کامل بچه را شیر دهند. اگر دو سال را از سی ماه کم کنیم ، شش ماه می شود. پس قرآن به اقل مدت حمل که شش ماه است اشاره دارد. جناب یحیی شش ماهه متولد شد، همان طور که امام حسین (علیه السلام) شش ماهه به دنیا آمدند و شاید تولد امام حسین علیه السلام، هادی به این نکته شده است. الان هم در کشور های اسلامی اقل مدت حمل به عنوان قانون شش ماه است در  فقه شیعه وسنی هم همین طور است. این روایات در منابع اهل تسنن مشهور تر است تا منابع شیعه. و لذا اگر یک خانمی شش ماه پیش با آقائی ازدواج کرده و بچه ای متولد شود به “حکم الولد للفراش” نمی تواند بگوید بچه مال من نیست.

این سنخ تفسیر ، اشارات است همان چیزی که در اصول فقه به آن اشاره گفته می شود. یعنی یک عالم دو آیه را کنار هم بگذارد و چیز سومی را درک وکشف کند. اما قرآن فراتر از اشارات بطونی  دارد که البته باید یک حجتی و استدلالی پشت سر او باشد تا انسان بفهمد.

تفسیر بسیاری از روایات ما بطنی است.

مثلاً وقتی امام “الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ”[۵] را به بعضی از خلفای جور تفسیر می کند. می فرماید “الشَّمْسُ” فلان شخص است  و “الْقَمَرُ” هم فلان شخص. “بِحُسْبانٍ” هم یعنی این دو را به پای میز محاکمه می کشیم و به حسابشان رسیدگی می کنیم. حال باز جای سوال است که به چه مناسبت این ها را به شمس و قمر تعبیر می کنند؛ چون معمولا ماه و خورشید در تعبیر های خوش به کار می رود نه ناخوش.

یا امام (علیه السلام ) در تفسیر “إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً” می فرماید: الشُّهُورِ ما هستیم.[۶]

یا امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه کریمه “فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏” می فرماید: “عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ مِمَّنْ یَأْخُذُه”[۷]

نمی توان گفت این تفسیر “اشاره” است؛ چرا که این تفسیر بطنی است و در لایه های زیرین آیه قرار دارد. خود این لایه ها هم بطن دارد به این معنا که  هر بطنی، در دل خود بطن دیگری دارد.  و این جزء معتقدات و باورهای ما است. نکته ای که در اینجا قابل پی گیری است این است که آیا یک متُد، روش و منهج از خود قرآن وجود دارد که بوسیله آن از این بطون آگاه شویم؟ خود قرآن راجع به این قضیه چه هدایتی دارد؟ آیا قرآن راجع به این مطلب تدبیری اندیشیده است یا نه؟

این که حجت معصوم باید معنای بطنی را بیان کند خیلی خوب است؛ ولی نمی توان این مطلب را به عنوان تفسیر قرآن به دیگران منتقل کرد. یعنی اگر بگوییم مراد از شهور دوازده گانه ،دوازده امام هستند، ممکن است کسی از سر تعبد قبول کند؛ اما آیا راهی وجود دارد که بتوان این نفسیر را قابل فهم تر کنیم  تا بتوان آن را حتی به یک سنی ارائه کرد و به او بقبولانیم و او را خاضع کنیم؟ این راه همان روش شناسی رسیدن به معنا ی بطنی است البته جدا از آن فرمایش معصوم وآن راه تعبدی. به عبارت دیگر می توانیم آن راه تعبدی را استدلالی کنیم.

این نکته واقعا قابل پی گیری است.  بنظر می رسد در بسیاری از آیات قرآن معمولاً برای آن معنای بطنی، قرائنی در دل آیه قرار داده شده است که اگر کسی با هدایت معصوم یا حتی پس از هدایت معصوم مستقلاً هم فکر کند، می تواند از آن قرائن برای رسیدن به معنای بطنی قرآن استفاده کند. یعنی یا از طریق معصوم به معنای بطنی آیات برسیم و آن را تعبداً و به عنوان یک شیعه قبول کنیم یا از طریق قرائن و رگه هایی که در دل آیه اشراب شده و قرآن از آنها عبور کرده است به معنای بطنی آیات برسیم. در حقیقت اهل معانی و به تعبیر امام ،اولیا به آن معانی می رسند.

چند نمونه:

در آیه ” أُولئِکَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّهِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّهِ إِبْراهیمَ وَ إِسْرائیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا”[۸] این آیه راجع به برگزیدگان، مجتبین و هدایت یافتگان است تا این جا که می گوید “مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا ” ادامه آیه هم فضای برگزیدگان پیشین است ؛ ولی امام سجاد (علیه السلام)ذیل این آیه می فرماید: “نَحْنُ عُنِینَا بِهَا”[۹] یعنی مقصود از “مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا” ما هستیم. اگر تعبد را کنار بگذاریم واین که امامی صادق، مصدق، معصوم، پاک و پاکیزه  این مطلب را فرموده اند،  این معنا به ذهن نمی رسد و از این آیه چنین استفاده ای نمی شود. حال چه امام بفرماید فقط ما مقصود آیه هستیم و چه بخواهد بفرماید ما هم مقصود آیه هستیم، گر چه ظاهرش این است که حضرت می فرماید: تنها ما مقصود آیه هستیم.

فارق از اینکه مفسرین در این زمینه چه گفته اند یا نگفته اند ، خود این آیه  این قضیه را در دل خود جا داده است؛ چراکه همه ی الفاظ آیه و حتی آیات قبل از این آیه نیز ماضی است، ولی یکدفعه می فرماید: ” إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمن” که “تُتْلى” فعل مضارع است به معنای “وقتی تلاوت می شود”.  این صحیح نیست که بگوییم ماضی محقق الوقوع تعبیر به مضارع شده است که این کار لطمه ای به معرفت قرآن زده است. هیچ کسی نگفته است که ماضی را تعبیر به مضارع کنیم. سؤال این است که چرا قرآن نفرموده است: “اذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا” به این معنا که این ها انسان هایی پاک بودند که وقتی قرآن تلاوت می شد به سجده می افتادند. این به هم ریختگی در افعال ماضی و مضارع از چه چیزی حکایتی می کند ؟ حتی اگر آینده هم مراد بود، همراه با إذا، فعل ماضی می آمد، حالا که ماضی مراد است چراباید همراه إذا فعل مضارع بیاید. نه ادبیات و نه معانی بیان بر این مطلب دلالت نمی کند .

ولی اگر گفتیم این آیه در واقع به کسانی اشاره می کند که در آینده می آیند. آن ها را با تعابیر خودش گفته است؛ ولی بعد می گوید”وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا” از گروهی که ما برگزیدیم و انتخاب کردیم کسانی هستند که وقتی آیات تلاوت می شود ” خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا”.

اگر مضارعش را هم درست کردیم؛ چون این ها در آینده هستند “نَحْنُ عُنِینَا بِهَا”؛ اما چرا ” خَرُّوا” گفته شده است در حالی که باید گفته می شد : “إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمن یخرُّوا “  که این هم لطفی دارد. گویا می خواهد بفرماید بین “تُتُلی” و “خَرّوُا” فاصله ای نیست و این ها وقتی تلاوت می شود به سجده افتاده اند. یعنی از آن طرف “خَرّوُا” را ماضی می آورد و یعنی زمان نمی برد و از این طرف تتلی می آورد که تا به افراد آینده اشاره کند.

البته ممکن است خیلی ها از تعبیر “تتلی” گذشته را بگیرند که غلط هم نیست؛ چون معانی عوام و ظاهری وب طنی می توانند با یکدیگرجمع شوند. در این آیه برای این که به آن معنای بطنی که امام سجاد (علیه السلام) فرمودند، اشاره کند با عوض کردن و جابه جا کردن یک فعل که توجیه ادبی و منطقی ندارد به آن مقصود نزدیک می شود. البته نباید کسی در کتاب مختصر و مطول بگردد و یک وجه ادبی درست کند و شاهد آن را هم همین آیه قرار دهد چراکه این کار اجتهاد بعد از وقوع است و فایده ندارد. مانند لغت در بسیاری از اوقات یک معنایی برای لفظ می آورد و پس از آن از قرآن شاهد مثال می آورد که این کار هیچ ارزش علمی ندارد؛ چون  اجتهاد خود لغوی است.البته اگر از غیر قرآن و از زبان عرب شواهد متعددی باشد می توانیم قرآن را شاهد بیاوریم و گرنه ما نمی توانیم مطلب خلاف اصلی را با قرآن ثابت کنیم.

گاهی کسی می گوید “تَابَ” دو معنا دارد: ۱) توبه کرد، ۲)قبول توبه کرد. چون خلیل گفت، خلیل ابن احمد را نگاه می کنیم می بینیم سند حرف او قرآن است. در حالی که در قرآن “تاب”یک معنا بیشتر ندارد. “تاب” یعنی بازگشت و انعطاف. منتهی یک برگشتی را عبد به خدا دارد و یک برگشتی را خدا به عبد نظری دارد.

از این نوع اجتهادات زیاد داریم منتهی اگر کسی توانست از زبان عرب یک شاهد مثال بدرد بیاورید معلوم است که این کار در زبان عرب بوده است و این هم توجیه آن کار.


[۱] . البته نام عثمان ابن مضعون برده شده است که من مقداری تأمل دارم چون او شخصیت بزرگی بوده است ولی خوب اشتباه کردند. احتمال می رود که منظور برادر عثمان ابن مضعون که غلامه ابن مضعون باشد.

[۲] . مائده : ۹۳

[۳] . احقاف : ۱۵

[۴] . بقره : ۲۳۳

[۵] . الرحمن : ۵

[۶] . الغیبه للشیخ الطوسی وَ رَوَى جَابِرٌ الْجُعْفِیُّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ تَأْوِیلِ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللَّهِ- یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ‏ قَالَ فَتَنَفَّسَ سَیِّدِیَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ یَا جَابِرُ أَمَّا السُّنَّهُ فَهِیَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ شُهُورُهَا اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فَهُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَیَّ وَ إِلَى ابْنِی جَعْفَرٍ وَ ابْنِهِ مُوسَى وَ ابْنِهِ عَلِیٍّ وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِهِ عَلِیٍّ وَ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهَادِی الْمَهْدِیِّ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً حُجَجُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْیِهِ وَ عِلْمِهِ وَ الْأَرْبَعَهُ الْحُرُمُ الَّذِینَ هُمُ الدِّینُ الْقَیِّمُ أَرْبَعَهٌ مِنْهُمْ یَخْرُجُونَ بِاسْمٍ وَاحِدٍ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ فَالْإِقْرَارُ بِهَؤُلَاءِ هُوَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِمْ أَنْفُسَکُمْ أَیْ قُولُوا بِهِمْ جَمِیعاً تَهْتَدُوا. بحار الأنوار،  ج‏۲۴، باب ۶۰ ، ص ۲۳۸

[۷] . المحاسن أَبِی عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام  فِی قَوْلِ اللَّهِ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏  قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ مِمَّنْ یَأْخُذُه. بحار الأنوار،ج‏۲ ،باب ۱۴، ص ۸۱

[۸] . مریم : ۵۸

[۹] . عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالَى وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا، نَحْنُ عُنِینَا بِهَا. بحار الأنوار، ج‏۲۴، باب ۴۵، ص ۱۴۳