جلسه بیست و یکم-سال دوم، جلسه‌ی چهارم، پنجشنبه ـ ۲۸/۷/۹۰

درباب فلسفه‌ی اصول، اولین مطلبی که قابل بحث است، تعریف فلسفه‌ی اصول است. قبل از طرح تعریف، چند نکته را به عنوان مبادی بحث عرض می‌کنم که این چند نکته در سایر علوم هم دارای کاربرد هست و نکاتی است که بعضی رایج و بعضی ابتکاری و اختصاصی است و در تعریف هر علمی، توجه به آنها لازم است

بسم‌الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلوه على رسول‌الله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى یوم لقاء الله.
اِلهی هَبْ لِیْ کَمالَ الْأِنْقِطاعِ اِلَیکَ، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ، حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظِمَه، وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقهً بِعِزِّ قُدْسِکَ. (مناجات شعبانیه، بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۹-۹۷)

درباب فلسفه‌ی اصول، اولین مطلبی که قابل بحث است، تعریف فلسفه‌ی اصول است. قبل از طرح تعریف، چند نکته را به عنوان مبادی بحث عرض می‌کنم که این چند نکته در سایر علوم هم دارای کاربرد هست و نکاتی است که بعضی رایج و بعضی ابتکاری و اختصاصی است و در تعریف هر علمی، توجه به آنها لازم است:

 

 

 

 

انواع و اقسام تعاریف علم
تعریف علم به اشکال مختلف و به تعبیر دقیق‌تر به انواع و اقسام مختلف، ممکن است. یک بار به اعتبار کیفی و فنی می‌توان تعاریف علم را تقسیم کرد، بار دیگر به اعتبار اینکه گرانیگاه تعریف و نقطه‌ی ثقل تعریف چیست. به اعتبار کیفی و فنی، گاه تعریف براساس جهت (جهت تعریف) قابل تقسیم است، یعنی ما علم را آنچنان که هست (محقق) تعریف می‌کنیم و یا علم را آنچنان که باید (مطلوب) تعریف می‌کنیم. از این جهت تعریف به دو قسم پسینی و پیشینی تقسیم می‌شود:
تعریف پسینی، یعنی لحاظ پس از تحقق علم و نگاه از جایگاه کسی که علم را محقق می‌بیند و ناظر به علم محقق موجود ارائه تعریف می‌کند. در این صورت باید به صورت استقرایی ـ تاریخی تعریف ارائه کنیم. یعنی به علم در ساحت عینیت نگاه کنیم و آن را توصیف کنیم. توصیف علم معطوف به مصادیق محقق و آن‌سان که هست.
تعریف پیشینی، یعنی علم را به نحو منطقی ببینیم. توصیف علم مطلوب و آن‌سان که باید و شاید باشد.
این نوع تعریف جنبه‌ی فنی دارد به این معنا که در شرایط و شروط تعریف، «جهت‌مندی»‌ را باید و ما در اینجا علاوه بر دو شرطی که منطقیون برای تعریف مطرح کرده‌اند، یعنی «جامعیت» و «مانعیت»، «جهت‌مندی» را هم اضافه می‌کنیم.
نوع دیگر تعریف به حدّ است که با آن آشنایی دارید.
نازل‌تر از آن تعریف به رسم است.
نازل‌تر از اینها تعریف لفظی ـ لغوی است.
امروزه نوعی از تعریف در ادبیات علمی رایج است که عنوان و اصطلاح رایجی برای این شیوه از تعریف وجود ندارد، ولی ما از آن به تعریف تحلیلی ـ تفهیمی یاد می‌کنیم. شیوه‌ای که در ادبیات علمی فرنگیان رایج بوده که چندان دغدغه‌ی این را نداشته‌اند که آیا تعریف به حدّ است یا به رسم است، جنس و فصل دارد یا ندارد و در مقام تحلیل آن دانش و تفهیم فهم و تلقی خود به مخاطب، با عباراتی از آن علم سخن می‌گویند و آن را توصیف می‌کنند که به این نوع تعریف، تعریف تحلیلی ـ‌ تفهیمی می‌گوییم.
نوع دیگر تعریف معطوف است به گرانیگاهی که در تعریف مد نظر بوده است. اینکه ما تعریف را با تکیه بر چه عنصری از عناصر آن علم می‌خواهیم ارائه کنیم. تعریف به موضوع، یعنی علم را با اشاره به موضوع آن تعریف می‌کنیم. مانند اینکه بگوییم فلسفه، دانش مطالعه‌ی وجود بما هو وجود است. گاه ممکن است به غایت تعریف کنیم، مثلاً فلسفه، دانشی است که برای استکمال نفس انسانی مطالعه می‌شود. گاه تعریف به قلمروی دانش است، گاه تعریف به روش است، گاه به رویکرد است، گاه تعریف به مسائل اتفاق می‌افتد، گاه تعریف به فائده و کارکرد علم صورت می‌بندد.

 

روش‌شناسی تعریف علم
آنچه که مهم است و مقدمه‌ی بحث امروز ماست، روش‌شناسی تعریف علم است. ذیل فصل یکم در مبحث درباره‌ی فلسفه‌ی اصول فقه که عبارت است از تعریف فلسفه‌ی علم اصول، مقدمه‌ای را باز کردیم تحت عنوان مبادی و مباحث کبروی تعریف علم که در ذیل این فصل، فصّی باز کردیم تحت عنوان انواع و اقسام تعاریف ممکن که به دو دسته و با دو معیار انواع تعاریف را تقسیم می‌کنیم
ـ‌ به اعتبار کیفی و کمی، که پنج نوع تعریف را مورد اشاره قرار دادیم،
ـ به اعتبار گرانیگاه تعریف و عنصری که تعریف بدان شکل می‌گیرد و نقطه‌ی ثقل مورد اتکاء در تعریف که به مؤلفه‌هایی مثل غایت، موضوع، قلمرو، روش، رویکرد، مسائل و فائده و کارکرد تقسیم می‌شود.
فصّ دوم روش‌شناسی تعریف علم است. در تعریف می‌دانید که منطقیون دو شرط را شرط صحت تعریف می‌دانند:
۱٫ جامعیت،
۲٫ مانعیت.
ما عرض می‌کنیم، در تعریف علم دست‌کم شرط سومی هم باید مدّ نظر قرار گیرد و آن جهت‌مندی تعریف است. جامعیت یعنی انطباق تعریف بر همه‌ی مصادیق معرّف. اگر معرّف مصادیق متعددی دارد، تعریف باید بر همه‌ی مصادیق صدق کند. مانعیت یعنی خلوّ تعریف از زیادت حد بر محدود. حد و تعریف ما نباید افزوده بر محدود و معرف ما چیزی داشته باشد و احیاناً چیزهای دیگر هم زیر چتر عبارت تعریف قرار بگیرند.
اما جهت‌مندی به این است که با دو رویکرد می‌توان به علم نگریست، رویکرد پسینی (استقرایی) و رویکرد پیشینی (منطقی). باید مشخص کنید که علم موجودِ محقق را تعریف می‌کند، مثلاً وقتی علم اصول را تعریف می‌کنید و می‌گوید: «العلم بالکبریات التی تقع فی طریق الاستنباط» و یا تعابیر دیگر، همین علم اصول موجود را تعریف می‌کنید یا می‌خواهید علم اصول را آنچنان که مطلوب است و باید و شاید باشد تعریف کنید؟
اگر علم اصول موجود را تعریف می‌کنید باید آنچنان تعریف کنید که نماینده‌ی همین دانش موجود باشد و تعریف پسینی و پس از دانش و با فرض تحقق دانشِ محققِ موجود باشد.
اما اگر دانش اصول را با فرض اینکه زوائد از آن زدوده شده باشد و نقایص آن جبران شده باشد و کاستی‌ها و کژی‌های آن مرتفع شده باشد، تعریف می‌کنید و در نگاه اصول مطلوب چیزی است و قصد تعریف آن مطلوب را دارید، مثلاً محقق اصفهانی (کمپانی) می‌فرماید اصول عملیه جزء علم اصول نیست و طبعاً بر تعریف مرحوم آخوند ایراد خواهد گرفت که «ما ینتهی الیه فی مقام العلم» چه لزومی دارد؟ چون اشاره به اصول عملیه دارد و اصول عملیه جزء علم اصول نیست.
بسیاری از نقض و ابرام‌های معطوف به تعاریف رایج که از ناحیه‌ی بعضی بر بعض دیگر وارد می‌شود ناشی از بی‌توجهی به شرط جهت‌مندی است. مانند اینکه محقق اصفهانی به محقق خراسانی ایراد بگیرد که شما چرا عبارت «ماینتهی الیه فی مقام العلم» را در تعریف آورده‌اید؟ در پاسخ می‌گوییم مرحوم آخوند اصول موجود را تعریف می‌کند که بنا بر نظر مشهور اصول عملیه نیز جزء اصول است، اما شما (محقق اصفهانی) که تعریف می‌کنید می‌توانید آن ذیل را حذف کنید و یا تعریف دیگری در اصول ارائه بدهید. لهذا اینکه ما نگاه پسینی داریم یا پیشینی و دانش مطلوب و یا محقق را تعریف می‌کنیم باید در تعریف ملحوظ بشود، والا ارزیابی‌ها و نقض و ابرام‌ها دقیق نخواهد بود.
بنابراین منظورداشت پیشینی (منطقی) و یا پسینی (استقرایی) بودن تعریف و التزام به لوازم هریک اصل بسیار مهمی در تعریف است. تعریف صحیح باید واجد این سه شرط باشد، یعنی جهت‌مندی، مانعیت و جامعیت.

 

تذکر:
باید توجه داشت که در یک تقسیم‌بندی، علوم به دو گروه بزرگ علوم حقیقی و علوم اعتباری تقسیم می‌شوند و میان علوم حقیقی و علوم اعتباری تفاوت‌های فراوانی وجود دارد و درخصوص مصادیق علوم حقیقی و علوم اعتباری هم اختلاف بین اصحاب و ارباب معرفت بسیار است. از جمله نقاط تفاوت این دو گروه علوم، تفاوت آنها در تعریف است. در تعریف ما باید توقعی را که از علوم حقیقی داریم متجلی شود، مسائل و مباحث علوم حقیقیه رابطه‌ای ضروری با یکدیگر دارند و نسبت علّی ـ معلولی با یکدیگر دارند؛ ثبات جزء خصائص مسائل چنین دانش‌هایی است، کلیت جزء خصائص اصلی چنین دانش‌هایی است، اما در علوم اعتباری این اوصاف را توقع نمی‌بریم و یا علومی که ممکن است مرکب باشند و از هویت امتزاجی برخوردار باشند و حقیقی ـ اعتباری باشند. چنانکه حضرت امام(ره) در یکی از قوالشان راجع به اصول قابل به چنین چیزی هستند که اصول دانش حقیقی ـ اعتباری است، یعنی یکسره و بالمرّه حقیقی نیست و یکسره و تماماً اعتباری نیست، بلکه آمیزه‌ای از اعتباریات و حقایق است، چرا که مسائل آن متنوع و متفاوت است.

 

سئوال: شرط جهت‌مندی باید در ماهیت تعریف مشخص شود و یا به عنوان شرطی است که وقتی از بیرون به علم نگاه می‌کنیم مطرح است؟ جهت‌مندی یک رویکرد است و نگاه فرد به تعریف است و اگر بگوییم در ماهیت تعریف باید باشد به نظر درست نمی‌آید.

متعلّق تعریف شما علمِ محققِ موجود است. برای مثال محقق اصفهانی آن تلقی را که در کتاب الاصول علی النهج الحدیث از اصول فقه طرح می‌کند و الگویی را که از اصول طرح می‌کند و مسائلی را که جزء اصول فقه می‌داند، و ساختار صوری که به مباحث اصول می‌دهد، اصولی دیگر می‌شود به غیر از کفایهالاصول و بسیار متفاوت می‌شود. او اصول فقه مطلوب را ساختاربندی و صورت‌بندی می‌کند. درنتیجه اگر تعریف محقق اصفهانی را طرح کنیم، تعریف مرحوم آخوند نمی‌تواند بر آن صدق کند. لهذا خیلی فرق می‌کند که ما اصول را اصولِ موجود تلقی کنیم یا اصول مطلوب و تازه در اصول موجود هم تلقی‌های مختلفی وجود دارد و به همین جهت هم هست که بسیاری از نزاع‌ها برمی‌گردد به این مطلب که هر کسی از مؤلفه‌های دانش مورد نظر تلقی‌هایی دارد که با تلقی‌های دیگری تفاوت دارد و هرکدام نگاه و نگرش خود را توصیف می‌کنند.
اصولاً علم از مجموعه‌ای از عناصری که ما آنها را عناصر رکنی می‌نامیم و این عناصر ماهیت علم را می‌سازند  متکوّن است. و این نظر برخلاف نظر مشهور است که سعی می‌کند دانش را تک‌ساحتی بیانگارد و بگوید انسجام و وحدت دانش به موضوع آن است، دیگری بگوید به غایت آن است و آن دیگری بگوید به روش آن است، ما می‌گوییم مجموعه‌ی مؤلفه‌ها با هم ماهیت و هویت یک دانش را می‌سازند، نه «موضوع» به تنهایی و نه «غایت» به تنهایی و نه «روش و منطق» به تنهایی. اگر تلقی کسی در مقام معرفت و یا حتی در مقام عمل با دیگری متفاوت باشد، تعریف هم لزوماً و لاجرم متفاوت خواهد شد. این است که نمی‌توان جهت‌مندی را در تعریف درنظر نگرفت.
ما برای اصول نفس‌الامری نمی‌توانیم فرض کنیم و بگوییم در نفس‌الامر اصول فقه یک چیزی هست، حالا یکی اشتباه می‌کند و دیگری اشتباه نمی‌کند و در مقام معرفت و اثبات مشکل داریم و مقام ثبوت و نفس‌الامر ثابت است. چنین چیزی راجع به خیلی از علوم نمی‌توان تصویر کرد. حتی در فلسفه که اب‌العلوم است و حقیقی‌ترین علوم حقیقی است نمی‌توان در موضوع، غایت، روش و منابع آن اتفاق نظری بین فلاسفه مشاهده کرد. ولذا نمی‌توان تعریفی ارائه کرد و بعد گفت لزوماً فلسفه این است و هر مکتب و منظری که با این تعریف ما نمی‌سازد، فلسفه نیست. باید بگوییم که شما با چه جهت‌گیری و رویکردی و با لحاظ چه تلقی از مؤلفه‌های فلسفه، آن را تعریف می‌کنید.

 

ویژگی‌های تعریف برتر
ویژگی‌های تعریف برتر، از جمله این سه مورد است:
۱٫ جامع‌الوجوه و الجهات بودن، گفتیم می‌توان تعریف به موضوع، غایت، روش، مسائل و… کرد، و در این میان آن تعریفی برتر است که همه‌ی این جهات در آن لحاظ شده باشد. در تعریف باید اشاره به موضوع، غایت، روش و مسائل و سایر عناصر و مؤلفه‌های شکل‌دهنده‌ی ماهیت علم اشاره شده باشد.
۲٫ ارائه‌ی حداکثر اطلاعات با حداقل کلمات، یکی از ویژگی‌های تعریف برتر این است که با کمترین کلمات، بیشترین اطلاعات را منتقل کند، البته این ویژگی نباید به شروط سه‌گانه تعریف آسیب بزند. اگر اطلاعات وسیع با کلمات وسیع منطق شود، امتیازی برای تعریف محسوب نخواهد شد.
۳٫ برخورداری از حداکثر وضوح مفهومی، از واژگان غریب، مبهم، مجمل، مشترک، مجاز و مغلق نباید در تعریف استفاده کنیم. تعریف برتر آن است که از حداکثر وضوح مفهومی برخوردار باشد.
بنابراین تحقق تعریفِ مطلوبِ علمِ مطلوب با منظورداشت شروط سه‌گانه‌ی جهت‌مندی، جامعیت و مانعیت تعریف و با لحاظ مؤلفه‌ها و مختصات علم مورد تعریف دست‌یافتنی است. به تعبیر دیگر با لحاظ اینکه علم مورد تعریف چه نیست، چه هست، چه نباید باشد، چه باید باشد و با عطف توجه به مؤلفه‌ها و مختصات علم (موضوع، قلمرو، غایت، فائدت، روش، رویکرد و…) صورت می‌بندد.
ما دو بحث را باید درخصوص تعریف فلسفه‌ی اصول مطرح کنیم:
۱٫ تعاریفی که دیگران ارائه کرده‌اند. البته چون فلسفه‌ی اصول دانش نویی شاید تعریفی از آن وجود نداشته باشد و تا آنجا که من تحقیق کردم شاید دو یا سه عبارت راجع به فلسفه‌ی اصول وجود داشته باشد که باید مورد نقادی قرار گیرد. و یا لااقل تعاریف ارائه شده برای فلسفه‌های مضاف را بررسی کنیم که به قیاس تعاریف ارائه‌شده برای فلسفه‌های مضاف، نتیجه بگیریم که تعریف آن فرد از فلسفه‌ی اصول هم، چنین خواهد بود و به نحو استنباطی و استنتاجی تعریفی را نسبت بدهیم به کسی که تعریف در اصل فلسفه‌ی مضاف دارد. مثلاً علامه‌ی جوادی آملی می‌فرمایند فلسفه‌ی مضاف دانشی است که علل اربعه‌ی دانش مضاف‌الیه خویش را مطالعه می‌کند. پس در این صورت فلسفه‌ی اصول فقه، دانش مطالعه‌ی علل اربعه‌ی اصول فقه را عهده‌دار است. همچنین گاهی بعضی گفته‌اند اصول فقه، فلسفه‌ی فقه است و مبادی اصول فقه هم فلسفه‌ی اصول فقه است. و تعابیری از این دست که به موقع به آنها خواهیم پرداخت.
۲٫ ارائه‌ی تعریف مختار. این دو مسئله، مسائل اساسی در این مبحث هستند.
البته نکته‌ی دیگری هم هست و آن دشواری‌های ثبوتی و اثباتی تعریف فلسفه‌ی اصول است که قبل از اینکه تعاریف دیگران را بررسی کنیم و تعریف مختار را ارائه کنیم باید بگوییم که تعریف فلسفه‌ی اصول چه دشواری‌های ثبوتی و اثباتی دارد. ممکن است کسی بگوید فلسفه‌ی اصول آن‌گونه نیست که شما تعریف کنید، مگر تعریف توصیف هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانه یک علم نیست، هنوز که فلسفه‌ی اصولی محقق نشده که شما درصدد تعریف آن هستید. و یا گفته باشند اگر فلسفه‌ی اصولی پدید آمده باشد و یا در شرف پیدایش باشد از انسجام کافی و وحدت لازم برخوردار نیست. وقتی فاقد وحدت است، فاقد وجود است. ما یک وجود ملموس و قابل تعریفی پیش رو نداریم و یا اشکالات دیگری مطرح شود که در مقام ثبوت تعریف فلسفه‌ی اصول ممکن نیست و یا اثباتاً (در مقام معرفت) هنوز یک جامعه‌ی نخبوی پیرامون این معرفتی که پیشنهاد می‌کنید شکل نگرفته است تا اینکه بگوییم تلقی آنها از این معرفت چیست. غالباً تعاریف به تلقیات جامعه‌ی نخبوی یک حوزه‌ی معرفتی و چنین جامعه‌ای پدید نیامده است و معرفتی حاصل نشده است. اگر فلسفه‌ی اصول در شرف تکون است، به یک معرفت منسجم تبدیل نشده و معرفت درجه دویی با آن پدید نیامده، با این شرایط شما چگونه می‌خواهید فلسفه‌ی اصول را تعریف کنید؟

 

فرع اول: تبیین و نقد برخی تعاریف ارائه‌شده در فلسفه‌ی‌ مضاف و فلسفه‌ی اصول
درخصوص فرع اول از شما می‌خواهم خودتان به تحقیق بپردازید. برای این کار می‌توانید مراحل زیر را پیگیری کنید:
۱٫ تعاریف فلسفه‌های مضاف و یا فلسفه‌ی مضاف را فحص کنید،
۲٫ تعریف مختار بنده را نقد کنید که آیا براساس روش‌شناسی علم و شروط تعریف صحیح و ویژگی‌های تعریف برتر، تعریف مختار، تعریف دقیق و برتری از فلسفه‌ی علم اصول هست یا خیر،
۳٫ سعی کنید برای فلسفه‌ی اصول تعریف جدیدی ارائه کنید. به نظر شما فلسفه‌ی اصول چگونه دانشی است.
۴٫ اگر اهل پژوهش هستید از شما می‌خواهم تعاریف اصول را از زاویه‌ی روش‌شناسی که ما برای تعریف علم دادیم، مورد تحلیل قرار بدهید که تعاریف مختلفی که ارائه شده چه عیب و ایرادهایی دارد.

 

تعریف مختار:
تعریفی که ما از فلسفه‌ی اصول ارائه می‌کنیم و با همین قیاس، فلسفه‌های مضاف را تعریف می‌کنیم و فی‌الجمله هم بسیاری از فضلا تعریف حقیر را پذیرفته‌اند، این عبارت است: «دانش مطالعه‌ی فرانگر ـ عقلانیِ اصول فقه، به منظور کشف احکام کلیِ فراعلمی و فرامسئله‌ای آن». در این تعریف براساس شروط تعریف و ویژگی‌های تعریف برتر، مؤلفه‌هایی را مد نظر داشته‌ایم.
در این تعریف اولاً به هویت معرفتی این دانش اشاره شده است و گفته‌ایم فلسفه‌ی اصول «دانش» است، مجموعه‌ای از قضایای مرتبطه‌ی متشتته‌ی غیرمنسجم که بر هم انباشته شده‌اند و در یک کتاب فراهم آمده‌اند نیست، بلکه ما فلسفه‌ی اصول را به مثابه یک دانش لحاظ می‌کنیم و بناست این‌چنین پیش برویم ولو رویکرد ما تأسیسی باشد. درست است فلسفه‌ی اصول الان موجود نیست اما ما از هم‌اکنون فرض می‌کنیم که آن را به مثابه یک دانش باید تلقی کرد و صورت داد.
در تعریف، موضوع فلسفه‌ی اصول مورد تصریح واقع شده که موضوع آن اصول فقه است.
غایت فلسفه‌ی اصول در تعریف لحاظ شده، یعنی کشف احکام کلی دانش اصول و مسائل آن.
قلمروی فلسفه‌ی اصول هم که مشخص است که همان دانش اصول است.
روش آن عقلانی است، چون فلسفه است.
رویکرد این دانش «فرانگر» است و از بالا به اصول و مسائل اساسی آن می‌نگریم و درون‌نگرانه مطالعه نمی‌کنیم. فلسفه‌ی اصول به تعریف معرفت‌شناسان و فیلسوفان علم، بازیگر نیست بلکه داور است.
مسائل فلسفه‌ی اصول «احکام کلی» است، احکام فلسفی ـ معرفت‌شناختی فراعملی و فرامسئله‌ای. فراعلمی احکامی است که ناظر به کلیت علم اصول است از آن جهت که یک علم و یک دستگاه معرفتی منسجم است، فرامسئله‌ای احکامی است که معطوف به امهات مسائل دانش اصول صادر می‌شوند، یعنی احکام کلی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی مسئله‌های دانش اصول.
تعریف به فائده و کارکرد هم می‌تواند صورت بگیرد ولی می‌دانیم تعریف به فائده و کارکرد یک تعریف ماهوی و ناظر به ماهیت دانش نیست. درواقع سخن گفتن از فائده دانش، سخنی از جنس هویت است و غایت جنبه‌ی ماهوی دارد، اما فائده نقش علّی ندارد.
ولی می‌توان فوائد مترتب بر فلسفه‌ی اصول را به ترتیب زیر فهرست کرد:
ـ تبیین کمالات دانش اصول، دانش اصول مزایا و مقتضیات عمیق و انیق و اصیل و اساسی دارد و دانش فوق‌العاده ارزشمندی است.
ـ تبیین کژی‌ها و کاستی‌های دانش اصول می‌تواند بر فلسفه‌ی اصول مترتب باشد، یعنی فلسفه‌ی اصول اگر صورت بست و اصول از پایگاه فلسفه‌ی اصول مطالعه شد، کاستی‌ها و نقایص آن و همچنین کژی‌ها و ناراستی‌های آن آشکار خواهد شد.
ـ تبین راه‌های بسط کاربرد و کارایی‌ها، یعنی نقاط قوت را می‌توان توسعه داد. وقتی فیلسوفانه به اصول نگریسته شود خودبه‌خود معلوم می‌شود که چه راه‌هایی برای بسط کاربرد دانش اصول و کارآیی‌ها و نقاط قوت آن وجود دارد
ـ تبین راهکارهای ارتقاء و اصلاح دانش اصول، اگر فیلسوفانه و از پایگاه دانش فلسفه اصول، با اصول مواجه شدیم، آنگاه راه‌های ارتقای دانش اصول را پیدا می‌کنیم.
این موارد فوائد دانش اصول‌اند و نه غایت آن.
انشاءالله در جلسه‌ی آتی به شرح مؤلفه‌ها و مزایای تعریف مختار خواهیم پرداخت. والسلام.