جلسه بیست و دوم- سال دوم، جلسهی پنجم، پنجشنبه ـ ۵/۸/۹۰
در ذیل تعریف فلسفهی اصول بحثهای متعددی را به عنوان مبادی و مقدمات بحث میتوان مطرح کرد، از قبیل: ۱٫ مراد از علم و تعریف آن، ۲٫ انواع و اقسام تعاریف ممکن علم، ۳٫ روششناسی تعریف علم، ۴٫ دشواریهای ثبوتی ـ اثباتی تعریف فلسفهی اصول و …
بسمالله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلوه على رسولالله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى یوم لقاء الله. اِلهی هَبْ لِیْ کَمالَ الْأِنْقِطاعِ اِلَیکَ، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ، حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظِمَه، وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقهً بِعِزِّ قُدْسِکَ. (مناجات شعبانیه، بحارالانوار، ج ۱، ص۹۷) در ذیل تعریف فلسفهی اصول بحثهای متعددی را به عنوان مبادی و مقدمات بحث میتوان مطرح کرد، از قبیل: ۱٫ مراد از علم و تعریف آن، ۲٫ انواع و اقسام تعاریف ممکن علم، ۳٫ روششناسی تعریف علم، ۴٫ دشواریهای ثبوتی ـ اثباتی تعریف فلسفهی اصول، ۵٫ ضرورت و فائدت تعریف فلسفهی اصول. البته در جلسهی گذشته مسائل اول تا سوم را بحث کردیم و مسائل چهارم و پنجم قابل بحث هستند. همچنین لازم است راجع به تفاوتهای علوم حقیقیه و علوم اعتباریه، خصوصاً از زاویه تعریف بپردازیم تا معلوم شود که فلسفهی اصول از چه سنخ علومی است و تفاوتها را لحاظ کنیم. ممکن است در تعریف فلسفهی اصول جهاتی را لحاظ کنیم که در تعریف اصول لازم به لحاظ آن جهات نیست. ممکن است کسی بگوید فلسفهی اصول از سنخ دانشهای فلسفی است و از علوم حقیقیه است و با علم اصول که از علوم اعتباری است تفاوتهایی دارد. اجمالاً اشاره میکنیم که درخصوص تعریف فلسفهی اصول ممکن است پارهای دشواریها مطرح باشد، از این قبیل که ما در حال حاضر علمی را به عنوان علم فلسفهی اصول نداریم که بخواهیم آن را تعریف کنیم، چگونه دانشی را که هنوز در دسترس نداریم تعریف کنیم؟ این کار یا ممکن نیست و یا دشوار است. چیزی را که به تعبیری میتوان گفت معدوم است و هنوز به عرصه و منصه ظهور و تحقق تکیه نزده است چگونه میخواهیم تعریف کنیم؟ فرض کنید اینگونه پاسخ داده شود که هرچند دانشی به عنوان دانش فلسفهی اصول، هنوز شکل نگرفته و تکون نیافته است، اما ما میتوانیم راجع به دانشهای موجود و یا غیرموجود، تعریف پیشینی ارائه کنیم. دانشهای موجود را هم میتوان تعریف پسینی کرد و با فرض تحقق و وجود، آنها را تعریف کرد و هم میتوان با فرض وضع مطلوب آنها، تعریف پیشینی داد و گفت منطقاً خوب است که مثلاً علم اصول موجود چنین باشد و با این فرض تعریفی ارائه کرد و با تصوری که از وضع مطلوب علم اصول داریم تعریف ارائه کنیم. بنابراین راجع به دانشی که هنوز پدید نیامده و سامان نپذیرفته و محقق نشده است نیز میتوان تعریف ارائه کرد و اگر در مقام تأسیس یک دانش هستیم، آنچرا مد نظر داریم بیان میکنیم که میشود تعریف پیشینی. اگر این نوع تعریف را پذیرفتیم، بگوییم این تعریف دشواریهایی دارد، چون هنوز روشن نیست موضوع آن چیست، غایت آن چیست، روش آن کدام است، قلمروی آن کدام است، مسائل آن چیست و… طبعاً این ابهامات راجع به آن دانش متولدنشده پیش روی ماست و ممکن است راجع به هریک از این مقولات نظراتی داشته باشیم. ممکن است این عناصر رکنی تکونبخش در تلقی بنده به گونهای باشد و در نظر فرد دیگری به گونهای دیگر است. بنده موضوع فلسفهی اصول را چیزی تصور میکنم و غایت آن را چیزی میدانم و همچنین مسائل آن را چیزی میدانم و دیگری همینها را به گونهای دیگر تصور میکند. بنابراین ارائه تعریفی که مقبول سلایق متعدد باشد کار سهلی نیست و بسا گفته شود اصلاً ممکن نیست چون پارهای از اینها با پارهای دیگر سازواری ندارند و نمیتوانند همنشین شوند و در یک طیف قرار گیرند که بتوانیم از آن تعریف واحدی ارائه کنیم. و بسا این دشواریها به نحوی به امتناع نیز منتهی بشود. اگر چنین حرفی زده شود معلوم میشود که این اشکال درخصوص علوم محققِ رایج بسی شدیدتر است، چنانکه اگر امروز تنها سه یا چهار نفر درخصوص فلسفهی اصول سخن میگویند، راجع به خود اصول بیش از چهارصد نفر حرف میزنند و بسا دهها نفر در این خصوص نظر خاص داشته باشند. این اشکال درخصوص خود اصول شدیدتر و همینطور درخصوص همهی دانشهای محقق قابل طرح است. در دشواری ارائه تعریف بحثی نیست، زیرا در مقام تأسیس هستیم، اما در هر صورت اگر تعریفی ارائه شود، ممکن است علیالمبنا ارائه شود و هر کسی باید از مبنای خود دفاع کند. تعریف ما با فرض اینکه فلسفهی علم اصول در زمرهی علوم عقلی است، باید آنچنان باشد که فراخور علم عقلی باشد. اگر فلسفهی اصول محقق نیست و به عنوان یک مطلوب و آرمان ارائه میشود، تعریف ما باید پیشینی باشد و ارائهی تعریف پسینی میسر نیست. اگر میگوییم این علم از علوم عقلی ـ فلسفی است پس میبایست به اتکاء عقل و با روش عقلی حل مسئله بکند. پس اگر به روش آن در تعریف اشاره میشود باید گفته شود که از روش عقلی بهره میگیرد. اگر فلسفهی مضاف است و بر یک علم و معرفت اضافه میشود، و در زمرهی معرفتهای درجه دو دستهبندی میشود، در مقام تعریف باید این جهت ملحوظ نظر باشد. من به صورت ضمنی و آرام ویژگیها و روش خاص تعریف فلسفهی اصول و فلسفههای مضاف را مطرح میکنم. چه آنکه در تعریف فلسفهی مضاف جهاتی باید لحاظ شود که در تعریف فلسفهی محض و مطلق لازم نباشد منظور نظر باشد و یا حتی نمیتوان اعمال کرد. در تعریف دانشهایی که از سنخ فلسفه و یا فلسفههای مضاف نیستند، جهاتی منظور نیست که اینجا باید منظور باشد و یا پارهای از فلسفههای مضاف از نوع معرفت درجه دو هستند و پارهای دیگر از نوع معرفت درجه دو نیستند. پس در فلسفهی اصول که فلسفهی یک علم است و طبعاً باید معرفت درجه دو قلمداد شود، جهاتی لحاظ میشود که در فلسفهی هنر، فلسفهی حقوق، فلسفهی سیاست که متعلق و مضافالیه آنها معرفت نیستند و طبعاً از سنخ معرفتهای درجه دو نیستند، لحاظ نمیشود. درواقع شاید لازم باشد که ما ذیل موضوع «روششناسی تعریف علم» فصّی را باز کنیم تحت عنوان «روششناسی و شروط تعریف فلسفههای مضاف یا فلسفهی معرفت درجه دو» و یا دستکم «روششناسی و شروط تعریف فلسفهی اصول» که این خود میتواند یک باب مستقل باشد. ضرورت و فائدت تعریف فلسفهی اصول ضرورت و فائدت تعریف فلسفهی اصول کمابیش روشن است و همان فوائد و عوائدی بر فلسفهی اصول مترتب است که در تعاریف دیگر دانشها وجود دارد. بدون ارائهی تعریف فنّی و قابل دفاع از یک علم، بسیاری از مباحث آن سامان نمیگیرد و بسا اگر انسان به یک تعریف سخته و پختهای دست نیافته باشد در سایر ابواب و مباحث مربوط به آن دچار تردید، نوسان و رفتوبرگشتهای معرفتی بشود و در پاسخ به پرسشهای مختلفی که در حوزهی آن علم مطرح میشود، آراء و نظرات متناقضی از او سر بزند. تعریف به نحوی تختهبند و جمعبند و گرانیگاه است و عنصری است که باقی مباحث را منسجم میکند، و در نهایت سایر مباحث را به هم پیوند میزند، تصحیح میکند و چهارچوب سایر مباحث است. تعریف مختار ما یک تعریف عام برای فلسفههای مضاف ارائه کردهایم که منشعب از آن و معطوف به مختصات هر فلسفهی مضاف میتوان به صورت اقتباسی تعریفی را تنظیم کرد. در چارچوب تعریف عامی که برای فلسفههای مضاف ارائه کردهایم، معطوف به علم اصول این تعریف را ارائه میکنیم: «دانش مطالعهی فرانگر ـ عقلانیِ اصول فقه، برای دستیابی به احکام کلی این دانش و امّهات مسائل آن». در این تعریف چند واژه ذکر شده است همانند: ـ دانش، ـ مطالعهی فرانگر، ـ عقلانی، ـ اصول، ـ برای دستیابی به احکام کلی این دانش و امّهات مسائل آن. هریک از این کلمات نمایندهی مفاهیم و اضلاع و شروط و شرایطی است که در بیان ماهیت این حوزهی معرفتی باید لحاظ شده باشند. دانش است، کار او مطالعهی فرانگر است، عقلانی، روی اصول، غایت آن دستیابی به احکام کلی دانش و نیز احکام کلی امّهات مسائل این دانش است. مؤلفههای این تعریف حاکی از جهات و نکاتی است که میبایست در تعریف دیده میشد. فلسفهی اصول یک دانش است و ما آن را یک معرفت دستگاهوار فرض میکنیم، چون ممکن است کسی بگوید فلسفیدن دربارهی اصول، فلسفهی اصول است ولی مطالعهی عقلانی اصول ولو غیرمنسجم و غیرکامل و احیاناً موردی و معطوف به بعضی از مباحث اصول، یک نوع فلسفیدن دربارهی اصول است. درحالیکه فرض ما بر این است که میخواهیم دانشی را سامان بدهیم و علم را هم به معرفت دستگاهوار تعبیر میکنیم. معرفتی که در ذات آن، انسجام، سازوارگی، کامل بودن و جامع بودن، و طبعاً روشمندی و غایتمندی لحاظ شده باشد. تعریف ما از فلسفهی اصول یک تعریف پیشینی است و میگوییم فلسفهی اصول باید منطقاً چنین چیزی باشد. فلسفهی اصول، معرفتی دستگاهوار است و از هویت معرفتی منسجم و مستقلی برخوردار است، حاشیهنشین و طفیلی دیگر معرفتها نیست، هرچند مانند هر معرفت دیگری، دادوستدی با دیگر حوزههای معرفتی دارد، به جز امّهات مسائل فلسفه، کدام معرفت را میتوان در عالم یافت که حاجتمند دیگر علوم نباشد؟ حتی فلسفه در بخشهایی وامدار دیگر معرفتها و دانشهاست، حتی دانشهای حسی. فلسفهی اصول از زمرهی علوم عالی و استقلالی است، چون از جنس روش و علوم مقدماتی نیست. برخی تصور میکنند که چون فلسفهی اصول موجب میشود اصول متحول شود و اصلاحاتی در اصول انجام شود، پس فلسفهی اصول دانش آلی است، اولاً غایت فلسفهی اصول و تنها کارکرد آن ایجاد تحول و تکامل در دانش اصول نیست تا بگوییم مقدمهی دانش دیگری است و از این تمهید و آلت و ابزار است. ثانیاً به لحاظ ماهوی عقلی و معرفتی است و آلی و ابزاری نیست، و فینفسه ارزشمند است. مطالعهی فلسفی هر پدیده و مقولهای فینفسه ارزشمند است و فلسفهی مضاف از این جنس مطالعات قلمداد میشود و از علوم آلی، طبعی و مقدمی (ابزاری) نیست و از علوم عالی و استقلالی است. فلسفهی اصول مطالعهی فرانگر ـ عقلانی است، فلسفهی اصول در مطالعه دارای رویکرد فرانگر است و درنتیجه شأن داورانه دارد. از بالا به موضوع خویش مینگرد و آن را مورد مطالعه قرار میدهد و این کار، کار فلسفه و دانشهای مضاف است، منتها پارهای دانشها هستند که فرانگر هستند، اما عقلی نیست. علمهای مضاف به این صورت هستند، مثلاً جامعهشناسی سیاست، که ما از پایگاه علم جامعهشناسی سیاست را مطالعه میکنیم، پس فرانگر است، یعنی از بالای سیاست، مقولهی سیاست مورد مطالعه قرار میگیرد، پس فرانگر است، امام عقلانی نیست، چون جامعهشناسی علم است و فلسفه نیست. در جامعهشناسی سیاست، مطالعهی فرانگرانه داریم، اما مطالعهی ما فرانگر ـ عقلانی نیست، و چون در پایگاه جامعهشناسی است به همان روش جامعهشناسی مطالعه میشود. پس در این تعریف اولاً معلوم شد که مباحث فلسفهی اصول به دو لایهی برونعلمی (فرادانشی) و درونعلمی (فرامسئلهای) تقسیم میشود، غایت این دانش توصیف و توصیه نیست، بلکه تبیین و توجیه عقلی و فلسفی احکام و احوال کلی علم اصول و امّهات مسائل آن است، همچنین مشخص شد که غایت آن دستیابی به احکام کلی است، مسائل آن هم مسائل معطوف به علم است و هم معطوف به مسائل اساسی و امهات مسائل این علم است، همچنین معلوم شد که در این دانش دولایهای بحث خواهیم کرد. این دانش ابتدائاً به علم اصول بما هو یک علم پرتو میافکند و احکام آن را بحث خواهد کرد، با این فرض که علم اصول یک معرفت کلان و کمابیش یکپارچه و فیالجمله منسجم است. منطقیون تعریف به حدّ تام را تعریف مشتمل بر علل اربعهی ماهوی علم میدانند، (علت فاعلی، علت غایی، علت صوری، علت مادی)، و ما میخواهیم بگوییم که در این تعریف علل اربعه دیده شده است. همچنین گفته بودیم آن تعریفی مناسبتر است که جامع همهی عناصر رکنی باشد و ما در این تعریف همهی عناصر را آوردیم، موضوع گفته شد، همینطور قلمرو، مسائل، روش، غایت، فائدت و هویت معرفتی. پس تعریف ما یک تعریف جامعالمعاییر است. توضیح دیگر اینکه فلسفه در عنوان فلسفهی مضاف لزوماً به معنای متافیزیک نیست، بلکه هرگونه مطالعهی فرانگر ـ عقلانی را به فلسفه تعبیر میکنیم که بخشی از آن میتواند مطالعات متافیزیکی باشد. فلسفهی اصول از سویی میتواند تنها یک علم از نوع معرفت درجه دو انگاشته شده و در زمرهی فلسفههای مضاف علمها به شمار آید و از دیگرسو این معرفت عقلانی میتواند فلسفهی دستگاه اجتهاد به مثابه طوری فراگیر درباب مواجه با دین، برای اکتشاف معرفت و معیشت (فعل و فهم و دینی) قلمداد شود و درواقع پشتوانهای نظری باشد برای یک پارادایم روششناختی که اسم آن روش اجتهاد است، چون روش اجتهاد چیزی فراتر از علم اصول و علم اصول از ابزارهای روشگان اجتهاد است. نهایتاً این معرفت میتواند بخشی از فلسفهی معرفت دینی بالمعنی الاعم نیز تلقی شود. چون فلسفهی معرفت دینی معطوف است به همهی معرفتی که به نحوی از انحاء و به لحاظ ماهوی به دین منسوب است و فلسفهی اصول از آن جهت که اصول نیز یک معرفت دینی است، بخشی از مباحث فلسفهی معرفت دینی قلمداد شود و مبنایی شود برای طراحی یک منطق جدید فهم شریعت. درنتیجه به فلسفهی اصول با سه زاویه میتوان نگاه کرد و سه هویت را برای آن تعریف کرد. والسلام.